غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

هم سالان

يكشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۷، ۰۹:۵۱ ق.ظ

و اما دیروز رفتم یه میتاپ دیگه اونم چه رفتنی.


اینجا برنامه طبیعت گردی و پیاده روی و ... زیاد هست وخب برای دختر تنهایی مثل من چی بهتر از یه میتاپ که باهاشون بری جاهای جدید.


باید یه برنامه ساده انتخاب می کردم چون نمی دونستم توان بدنیم در حد برنامه های اینجا هست یا نه!

واسه همین یه پیاده روی بدون چالش رو انتخاب کردم که عنوانش تماشای وال های کوهان دار بود! و قرار بود یه مسیر طولانی حاشیه اقیانوس پیاده روی بشه تا یه جایی که وال ها هستند به تماشاشون بشینیم.


بازم صبح شنبه همچنان تردید داشتم چون عضلات پام بخاطر سرماخوردگی یا نمی دونم چی گرفته بود و تو خونه هم درست نمی تونستم راه برم. برنامه اینطور بود که قرار بود با فری ساعت 9:17 دقیقه برن یکی از خلیج ها و از اونجا پیاده روی رو شروع کنند.


من می تونستم با اتوبوس 8 یا 8:20 برم تا به فری برسم. به 8 که نرسیدم؛ و گفتم به 8:20 میرسم حتما ولی 10 ثانیه دیر رسیدم وجلوی چشمام اتوبوسه رفت، اتوبوس بعدی هم 8:35 می اومد واین یعنی حتما نمی رسیدم ولی چون از اول به خودم گفته بودم اگر نرسیدم بهشون بخاطر درد پام حتما بهتره، پس ناراحت نشدم و قرار شد فقط تلاش کنم. خلاصه ش اینکه با دویدن های فراوان 9:16:50 سوار فری شدم و رسیدم و تازه یادم اومد علاوه بر پا درد صبونه هم نخورده بودم که :) دیگه صبونه خوردم و 20 دقیقه بعد رسیدیم به مقصد اولیه و تازه گروه دور هم جمع شدن و سرگروه (تد) اومد حرف زد و توضیح داد و راه افتادیم - 40-50 نفر بودیم. 

بجز دو - سه نفر اکثرا تنها بودن. یه ذره که رفتیم، دیدم یه دختره تنهاس رفتم شروع کردم به صبحت باهاش اسمش لین بود ، متولد کره بود ولی استرالیا بزرگ شده بود و خلاصه حرف زدیم و فهمیدم چقدر تشابه فرهنگی داریم باهاشون تو یه مسائلی  و ... خیلی هم دختر مهربون و مودبی بود. بعد که سنش رو پرسیدم یک ماه و 8 روز از من کوچکتر بود و البته فکر می کرد من 26 سالمه :)) و البته به اون هم می اومد 26 سالش باشه :))

مناظر زیبا و دیدنی، یه منطقه هایی بود ویوی خونه ها رو به اقیانوس و بسیار شیک و رویایی بودن! 

سرعت پیاده روی شون خیلی بالا بود و اصلا نمی شد وایساد و عکس گرفت مگر جاهایی که تد توقف می کرد که یه چیزی رو توضیح بده! 

خلاصه رفتیم و رفتیم تا رسیدیم یه جایی که یه استراحت؛ WC و ... داشته باشن. من نشسته بودم که یه خانم گفت چهره تون شبیه ایرانی هاس؛ گفتم خب ایرانیم :) دیگه شروع کردیم فارسی حرف زدن! 

این خانم هم همسن من بود و فقط 30 روز بزرگتر بود، اونم برای دکتری اومده بوده اینجا چندین سال پیش ولی الان شغل و زندگی و ... داشت، دیگه داستان زندگیش رو به طور خلاصه برام گفت و البته غم انگیز بود و دیروز تا حالا کلی دارم بهش فکر میکنم و دختر بسیار قوی بود و اینستاش رو بهم داد که از اون طریق باهم در ارتباط باشیم.

واسه ناهار هم لین رو صدا زدم اومد پیش ما و حرف زدیم و ...

بعد از ناهار هم دوباره راه رفتیم و رفتیم و من تونستم یه کم عکس بگیرم. و دیگه البته داشتم می مردم از خستگی ... لین زودتر خداحافظی کرد و رفت و گفت باهات از میتاپ در ارتباطم؛ خوشم اومد ازش خیلی دختر صبور و آرومی و مهربونی بود.


رفتیم یه جا رو صخره ها یه کم نشستیم که وال ها رو ببینیم و هیچی ندیدیم :))


من دیگه واقعا انرژیم تموم شده بود و ربع ساعت دیگه از برنامه شون مونده بود که دیدم یه ایستگاه اتوبوس همونجاس، از دختر ایرانی خداحافظی کردم و برگشتم خونه. وقتی تو اتوبوس نشستم صدای تمام استخوان های پام رو میشنیدم 22 کیلومتر پیاده روی کرده بودیم.


ولی ارزشش رو داشت. خوشم اومد. بازم میرم باهاشون:) 

نظرات  (۹)

آره عزیزم باهات موافقم. فعلا گروه یا هم‌پا ندارم واسه پیاده‌روی حرفه‌ای. معمولا خیابونها رو پیاده گز می‌کنم.
صبا نمی‌دونی چقدر خوشحالم که اون همه فشارهای کاری و غیر کاری از روی دوشت برداشته شده. پا به پای هر لبخندی که میزنی من هم میخندم. 
پاسخ:
تو دوستان و همکارانت کسی هست که شرایط پیاده روی داشته باشه؟ خودت گروه راه بنداز، از پارک های نزدیک شروع کن و کم کم به جاهای دورتر هم می رسید ان شالله. 

اگر هم کسی نیست خودت گاهی برو پارک صرفا بخاطر پیاده روی. اینجایی ها عادت های خوبی دارن، حالا فعلا دارم مشاهده می کنم بعد که بیشتر ازشون دونستم می نویسم که ما هم ایده بگیریم و سالم تر و بهتر زندگی کنیم.

فدای لبخند پر از مهرت بشم عزیزم. 
شرایط محل کارم خیلی بدتر شده خیلی ها !! و من هر لحظه خدا رو شاکرم که تونستم از اونجا بیام بیرون. 

بعضی موقع ها فکر می کنم برای اینا تعریف کنم من کجا و با شرایط و امکاناتی کار می کردم بهم پناهندگی بدن :))  
من گاهی میشد در ماه 20 تا ژلوفن می خوردم اونم با وضعیت گوارشی که دارم همین که اینجا لازم نبوده تا الان هی ژلوفن بخورم واقعا جای شکر داره.

شاید از مقایسه هام نوشتم برای بعدهای خودم!



الهی که لبخند رضایت از زندگی خودت و اطرافیانت همیشه رو لبت باشه.
بشکن بشکنه
ای درهم شکنندۀ رکوردها
من تازه با چادر بودم. تو اگر میخوای رکورد بشکنی باید وزنه به پات ببندی
پاسخ:
سمیه جان اصلا تو اول، ما که حرفی نداریم :))

خب شما روز اولت که نبوده که چادر می پوشیدی ، همیشه با چادر بودی! و عادت داری، هر چند می دونم که سخته بخوای با چادر همچین مسیر طولانی رو بری و واقعا میشه توانی که لازم هست رو دوبرابر کرد تا معادل بشه.

ولی ادامه بده به چنین برنامه هایی. هر سری 24 کیلومتر نه ولی خب میشه با کمترش هم لذت برد.
آقا قبول نیست. نرم‌افزارت شاید تقلب رسونده بهت
اون پیاده‌روی 24 کیلومتری، فقط رفت و برگشت گروه 24 کیلومتر شد؛ اون هم با کیلومتر شمار جناب سرگروه. 
من قبل و بعدشو محاسبه نکردم. چه‌بسا با نرم افزار سلامت یه سی کیلومتری میشد
پاسخ:
آقا من که جر زن نیستم :))

رکورد شما ۳۰ کیلومتر. خوبه؟

دوستان اینجا هم شاهد.

ولی به حول و قوه الهی می شکنمش:)
می‌تونم تصور کنم که چقدر میتونه لذت‌بخش باشه. اون هم با قدرت ارتباط گرفتنی مکه تو با آدمها داری. 
من هم از این مدل پیاده‌روی‌های طولانی با یه گروه کروهنوردی مشهد رفتم. تا 24 کیلومترشو هم در یک روز رفتم
پاسخ:
عزیزمی سمیه جانم.

من تو ایران و به فارسی با زبونم هر کاری می خواستم می کردم :)) اینجا هم تا در انگلیسی و البته لهجه نامانوس اینا به این مرحله نرسم دست از طلب ندارم :) 

پس لازم شد رکوردت رو بشکنم :)) اینم انگیزه جدیدم :))

ولی جدای از شوخی آفرین بهت؛ به چنین پیاده روی هایی ادامه بده تو مسیر یه روزه بخوای اینقدر راه بری وقت واسه جلف بازی بعضیا نمی مونه ؛)
یه سوال صبا جان، از کجا ملت میفهمم چقدر راه رفته اند؟ منظورم‌کیلومتره است؟ خود رییس گروه میگه اکتفا میکنید؟ مثلا تو کامنتها گفتی اونجا الان روزی پنج کیلومت راه میری! از کجا تخمین می‌زنی؟
پاسخ:
من روی گوشیم که اپلیکیشن سلامتی دارم که قدم شمار و کیلومتر شمار هست.

تو این برنامه هم قبلش نوشته بوده مسیر 18 کیلومتره ولی من که چک کردم ما تقریبا 22 کیلومتر راه رفته بودیم. البته یک کیلومترش واسه صبحش بود که من دویده بودم عملا! 
۳۰ مهر ۹۷ ، ۰۸:۳۶ آوای درون
واااای چه طولانیییی... 22 کیلومتر خیلی زیاده :)
ایشالا همیشه به گردش و تفریح.. البته با حال خوب :*
پاسخ:
اون دختر ایرانیه می گفت یه بار با همین تد رفته بودن و 38 کیلومتر کل مسیر رو تو همین زمان پیاده که چه عرض کنم دویده بودن !! :|

قربونت عزیزم :* برای شما هم شادی و سلامتی باشه.
۳۰ مهر ۹۷ ، ۰۸:۲۲ محبوب حبیب
سلام صبا جونم
واقعاً 22 کیلومتر رفتی و زنده ای الان؟ او مای گاد :دی 
عاقا من همش منتظر بودم آخرش از وال ها بنویسی. انقدر که رفتم توی حس و حال وال دیدن. یه روزی بتونی ببینی چی میشه. وواااای. من عشق این چیزهام. اقیانوس چقدر عالیه واقعا
پاسخ:
سلام عزیزم.

من از موقعی که اومدم اینجا اکثر روزها بین 5 تا 10 کیلومتر راه میرم. واسه همین زنده ام.

البته یکشنبه کلا از خونه بیرون نیومدما :)

حالا خیلی مونده تا من درست و حسابی با طبیعت اینجا آشنا بشم :) خیلی ظاهرا متنوع هست.
واااای ۲۲کیلومتر خیلی زیاده!!! 
هی دل من رو با این میتاپ ها آب کن؛( یکی هم از یکی دیگه بهتر درمیاد ؛)
حیف شد وال ها را ندیدی
کلا چند ساعت طول کشید؟

پاسخ:
آره زیاد بود ظاهرا!

قصد دل آب کردن ندارم بوخوددا :)

والا من کلا یادم رفته بود قراره وال ببینیم! :)) من کلا میرم دور هم باشیم برای هدف خاصی نمیرم :))

از ساعت 9:40 قرار بود باشه تا 16:30 من 15:45 خداحافظی کردم. یک ساعت بعدش که رسیدم خونه یه طوفانی اومد مهیب :| 
چه عالی . یادمه یک زمانی رفتیم کوه نوردی با داداشا. خیلی خیلی راه رفتیم پدرم در آمد از خستگی ولی آخرش رسیدیم به یک چشمه زلال آب بکر و منظره سبزه و تازه و باطراوت .  و تمام خستگی م در آمد . خلاصه اونجا مفهوم کوه نوردی و راز لذت کوه نوردی برام روشن شد. هنوز لذتش رو حس میکنم..
راستی از داستان دختر ایرانی برامون نمی گی اگر اشکالی نداره ؟ کنجکاو شدم
پاسخ:
درسته که خیلی ممکنه خسته بشیم با فعالیت هایی اینجوری ولی لذت خیلی شیرینی داره.

و البته من همیشه از خودم می پرسم حالا مثلا خسته نشی که چیکار کنی؟!!

داستان شخصی زندگی آدم ها رو اینجا نمی نویسم مگر اینکه رمزدار بنویسیم. که البته در مورد ایشون فکر نمیکنم حتی دلیلی به رمزدار شدن هم باشه. کلیاتش اینکه یه روزی خوشبخت ترین زن دنیا بوده و حالا در آستانه جدایی بود :|