غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

رکورد نشکست!

يكشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۷، ۰۲:۰۴ ب.ظ

دیروز باز با همون میتاپ هفته گذشته رفتم بیرون! قرار بود یه مسافت 30 کیلومتری رو پیاده برن و خیلی از ساحل ها رو رد بشن.


همون اول صبح که رفتم با یکی دو نفر که سلام علیک کردم، سومیش یه دختر ایرانی بود! یه کم خوشحال شدم یه کم ناراحت! چون من تو طول هفته تقریبا بجز مکالمه های کوتاه دیگه انگلیسی حرف نمی زنم و یکی از اهدافم از میتاپ رفتن تعامل انگلیسی هست! خلاصه داشتم با دختره حرف می زدم که تازه  اومدم و ... یه پسره هم اومد گفت عه سلام شما ایرانی هستید؟ :) یه دو تا جمله دیگه حرف زدیم و تقریبا راه افتادیم که اون دختر ایرانی رفت جلو و من و این پسر موندیم عقب تر! اونم دانشجوی دکترا بود و کمتر از یکسال بود که سیدنی بود خلاصه از هر چی که میشد حرف بزنیم و تجربیات مشترک و مباحث فرهنگی حرف زدیم و البته قشنگ معلوم بود تو راه رفتن کم آورده چون سرعتشون بالا بود خیلی! یه جاهایی هم سربالایی بود من واقعا اذیت می شدم و البته مناظر هم خیلی زیبا بود و من دوست داشتم یواش تر بریم. خلاصه اینکه 15 کیلومتر رفته بودیم یه جا واسه استراحت وایساده بودن که من رفتم پیش دختر ایرانیه و دوباره که شروع کردیم 3 تایی با هم عقب تر از همه رفتیم و دختره گفت واسه ناهار دیگه جدا میشه و بسه واسش! پسرک هم از خدا خواسته که آره چه خبره، اینقدر تند میرن و منم واسم بسه دیگه ؛ اینجا باید نشست جوجه زد و ال کرد و بل کرد و خلاصه که قرار شد تا محل ناهار بریم و اونا برن و منم برم با گروه، منم خوشحال شدم گفتم حداقل 2 ساعت انگلیسی تعامل کنم. خلاصه اینا فس فس کردن و منم وایسادم به عکس گرفتن که یهو دیدم بقیه رو نمی بینم، سریع به اینا گفتم خداحافظ و دویدم که گروه رو پیدا کنم، رسیدم سر یه خیابونی، نه راستم گروه بود، نه چپ ولی من رفتم راست! اون دو تا خوشحالا هم پشت سر من اومدن! بعد دیگه متوجه شدیم که گم شدیم یعنی اونا رو گم کردیم، پسرک هم خوشحال؛ اون جا که هم جا سبز گفت خب خیلی خسته مونه لطفا همین جا بشینیم ناهار بخوریم بعد طبق تجربه دختره 2 کیلومتر می رفتیم میرسیدم به ساحلی که میشد با اتوبوس رفت.

خلاصه اینکه پسرک کوله ش رو باز کرد، یک فلاسک قهوه (قهوه اندازه 3 نفر!!)، ساندویچ واسه ناهار، یه ظرف میوه خرد شده و حتی اسفناج !! باهاش بود، من و دختره که مرده بودیم از خنده! از صبح هم به من گفته بود 3 تا گز باهاش هست و یادم باشه سهم منو بهم بده و حالا واقعا سه تا بودیم!! خلاصه اوشون ناهارش رو خورد و ماها خندیدیم تا دیدیم یه پلاستیک بادام در آورد و در نهایت یه پلاستیک خرما :)) یعنی واقعا جو 13 بدر بود، کلی هم ازش خواهش کردیم سبزه هم گره بزنه، که نزد متاسفانه :)) خلاصه از رو نقشه فهمیدیم که اونجا که من رفتم سمت راست، یه مسیر ظریف مستقیم هم بوده و چون از همون اول مارپیچ و پله های رو به پایین بود من نتونسته بودم اونا رو ببینم. خلاصه اینکه واسه خودمون مسیر رو ادامه دادیم و رفتیم تو ساحلی که گروه قرار بود واسه ناهار توقف کنه،  اونجا بستنی خریدیم و رفتیم رو صخره ها نشستیم و تصمیم گرفتیم پاهامون رو به آب بزنیم (از موقعی که من اومده بودم اینجا چون تنها بودم اصلا دستم هم به آب نزده بودم و واقعا روحم تشنه راه رفتن تو آب بود)، خلاصه 13 بدرمون رو که تکمیل کردیم؛ سوار اتوبوس شدیم و نخود نخود هر که رود خانه خود. خیلی هم بهمون خوش گذشت و به قول دختره از تفریح برنامه ریزی شده هم بهتر پیش رفت، خونه دختره و پسرک تقریبا نزدیک بود و پایه کله پاچه و جوجه هم واسه پسرک پیدا شد، این هم تعامل انگلیسی آخر هفته من:))


مسافت پیموده شده هم 22.5 کیلومتر بود و نشد رکورد بعضی عزیزان رو بشکنیم:))

نظرات  (۱۶)

۱۰ آبان ۹۷ ، ۰۱:۰۵ مامانی و چهارتا نینی
سلام نمیدونم کار درستی میکنم پاسخ میدم یا نه !
ولی پاسخ میدم ،عزیز جان من ی ادمم با یک شرایط کاملا معمولی 
من قبل ازدواج هم سه تا ارگان دولتی کار میکردم دکتری گرفتم و همزمان بیشتر کشورهای دنیارو گشتم ، دنبال علائق خودم هم رفتم ! اگر واقعا إدم  بخواد میتونه توی مسیری گام برداره ک میخواد ! 
من تو بچه داری خداروشکر کمک حال داشتم از اول و دارم و چون تو بیشتر ساعات خیالم از بابت بچه هام راحت میتونم تو ساعاتی ک کسی پیششون هست ب کارای مقاله و پژوهش و طرح های پژوهشیم برسم 
در مورد اشتغال هم بله کار میکنم چون من سوا از نقش مادر بودنم ی متخصص این کشورم و حاضر نیستم سالها تلاشم  تو خونه خاک بخور ،با اون ارگانی ک کار میکنم هماهنگ کردم و تو زمان و ساعات کمتری باهاشون همکاری میکنم ولی همکاری میکنم 
خیلی جاها ب مو میرسه ولی پاره نمیشه 
انگیزه دارم خیلی هم دارم و میخواااااام هم خودم خوشبخت بشم هم بچه هام خوشبخت بشن 
انگیزه از درون میاد عزیز جان ،به درون خودت مراجعه کن و اونجا جستجو کن !!
پاسخ:
سلام عزیزم.

معلومه که کار درستی می کنی که جواب میدی :)
سلام سلام ب همه
مخاطبم خاصم مامان نینی ها هستن
خواهر شما اینهمه انرژی و وقت از کجا میاری؟برنامه ریزیت ج جوریه دقیقا؟اصن اینهمه انکیزه از کجا میاد ک ٤تا بجه و خونه داری و پست داک و کار و ..باهم انجام میدی دیقیقا؟
ب ذره ام مارو ارشاد کن بلکه ب راه راست هدایت بشیم
باعرض پوزش از صاحب وبلاگ😅😅
پاسخ:
سلام به روی ماهت.

زحمت کشیدن جواب هم دادن.
۰۹ آبان ۹۷ ، ۰۷:۰۵ مامانی و چهارتا نینی
ممنونم و از شما زری جون❤️❤️
خیلی مواظب خودم هستم چشمممممم❤️ بابای بچه ها غذا خوردن منو از اول چک میکرد ،حتی من شیر زیاد از اول بچگیم دوس نداشتم و خیلی غذاهای دیگه رو ،از عقد کردم غذا خوردن من مهم شد!صبح به من باید یک لیوان شیر رو میداد باااااااید بخوررری!وخیلی مواد غذایی دیگه رو !!!!!من جیگر دوس ندارم زیاد !ولی ماهی چند بار میگه باید جیگر بخوری!!!!!میگم چرا ؟میگه چون زنی و من میدونم زنا چقدر بدنشون دچار فقر خیلی از ویتامین ها میشه !
من زیاد ماهی دوس ندارم ولی هفته ای سه بار میشینه جلوم میگه بخور! باید جلوش تمام ظرف ماهی تمام شه ! گاهی احساس میکنم من هم مثل آرتین اینا بچه ش هستم !
بابای بچه ها رو تغذیه من اینقدر سخت گیری میکنه ک گاهی میگم چطوری کم بشه این وزن 😅😅😅
علت این ک این هفته حالم زیاد رو ب راه نیست خواب بدی هست ک دیدم !قبل اینکه ارتین اینا دنیا بیان خواب دیدم صاحب چند پسر شدم ،یادم فرداش ک بیدار شدم ب اریو با خنده تعریف کردم امان از اینکه خواب واقعیت داشت😅سر آیشین هم یک ماه قبل بارداری خواب دیدم 😅بازم خوابمو یادم جدی نگرفتم 
چند شب پیش مضطرب از خواب بیدار شدم ب بابای بچه ها گفتم خواب دیدممممم
خواب دیدم چند تا پسر دیگه دارم دنیا میارم و ارتین اینا مدرسه میرن !خلاصه استرس بدی سراغم اومد 
پاسخ:
خدا همسرت رو حفظ کنه.

اون موقع فرق داشت با حالا عزیزم. حالا دیگه تجربه ت رفته بالا. میشه یه کاریش کرد نگران نباش ;)


به مامان چهار نی نی؛ عزیزم من قشنگ درکت میکنم و اصلا ذره ای فکر نکردم از سر لوس بودن اون کامنت را گذاشته باشی و خیلی خوب متوجه شدم که خستگی بعد از بارداری و زایمان هست، اتفاقا به همین دلیل گفتم به خودت سخت نگیر و حالا شش ماه اینور یا اونور به هرحال این وزنهای اضافه از بین میره و مهم اینه که چهارتا دسته گل برات میمونه؛)) 
خود من بعد از بارداری دوم به محض اینکه خودم را رسوندم به ۵۸ کیلو یعنی تازه وزنی که روز رایمان داشتم و اضافه وزن شیردهی را از بین بردم‌ بچه ی سوم را باردار شدم واقعا یکی از چیزهایی که گفتم این بود که خسته شدم از بس وزن کم‌ میکنم و باز حامله میشم:)) ها ها ها الان میخندم ها اون موقع واقعا شاکی شده بودم خوب خدایی هم سخته آدم کنار اینهمه کار و برنامه اش بخواد وزن هم‌کم کنه! والله حق داریم اگر شاکی بشیم... اما باز هم میگم به خودت سخت نگیر بذار این خستگی ها از تنت خارج بشه این وزن ها کم‌میشه خودت را اذیت نکن بووووس بهت
پاسخ:
وااااااای باز حامله میشم خیلی خوب بود :))

ان شالله سالم باشید. من دوست دارم خانواده هایی رو که سلامت روان دارن و البته مادر خانواده زن فهمیده و مدبری هست، هی حامله بشه :))))) 
وااای گفتی دوران شکوفایی ام؛))) 
آره صبا جونم خوبیم خدا روشکر، الان دارم ماه ششم را پر میکنم و انشاالله تا اواخر بهمن نی نی دنیا بیاد. خب حقیقتا ضعف و سرگیجه هام نسبتا زیاده اما الحمدلله وضع عمومی خودم و بارداری خوب هست
پاسخ:
بارداری قبلی خیلی محدودت کرده بود و استراحت باید می داشتی.

خدا رو شکر که این یکی بهتر داره پیش میره و خودت و نی نی خوب هستین :*

نی نی مون خانم هستند یا آقا؟
۰۸ آبان ۹۷ ، ۱۸:۴۲ مامانی و چهارتا نینی

یادم میاد زمانی ک میخواستم عقد کنم شب قبل عقد به همسرم گفتم  من میخوام دنبال همه ارزوهام برم ،من قبل ازدواج همیشه ورزش میکردم و زیاد مسافرت میرفتم ،عاشق ادبیات بودم و ...ب همسرم گفتم فقط صاحب ی بچه بشیم.خیلی زود بعدازواج صاحب ی سه قلو شدم ،شوکه ازاین ک زندگیم خیلی متفاوت میشه ، الان دوسال و خورده ای ازدواج کردم و صاحب ٤تا بچه شدم ،تو این دوسال نتونستم زیاد مسافرت برم مثل قبل ،شغل و کارم خیلی فشرده تَر شد  و خیلی سخت تونستم ادامه بدم و فشار خیلی زیادی ب خاطر بچه ها بهم وارد شد،خیلی سخت بود برام ولی پست داک هم شروع کردم چون میدونستم باید خودمم تو این زندگی حساب کنم ،وقتی اضافه وزنمو بهش فکر کردم دیدم اونقدر پر شدم و خسته ک توان ندارم ک این ده کیلو رو کم کنم احساس میکردم جون ندارم ،برا همین نشستم ی دل سیر گریه کردم ،هر روز سه تا پسرا. و تو کالسکه میذارم و روزانه پیاده روی میکنم ک اگه خدا بخواد وزنم کم کنم ،من تو زندگی کم نمیارم فقط گاهی خسته میشم خسته ،اگر ب خاطر وزنم گریه کردم از سر لوس بودن نبود از سر خسته شدن بود فقط 

ممنونم از شما و زری جان بابت روحیه ای بهم دادین🌺

پاسخ:
عزیز دلم من که قبلا هم بهت گفتم تو حسابی در نوع خودت ویژه ای. 

هر کسی نمی تونه همه این چیزها رو با هم پیش ببره و قطعا توان و درایت تو بوده که تو رو به اینجا رسونده؛ هر چند خودت میگی حمایت خانواده هم نقش داره ولی خب نقش خودت و توانایی هات و اراده ت خیلی خیلی پررنگ تر هست.

من که بهت افتخار میکنم عزیزم.

اون اضافه وزن هم اصلا مساله مهمی نیست، تو اینقدر سرت شلوغ میشه و فعالیتت زیاد میشه که خود به خود وزنت میاد پایین بدون هیچ نگرانی. فقط باید به خودت زمان بدی عزیزم همین. 
حالا هم که خودت زرنگی و میری پیاده روی و پارک و ... که بسیار عالیه.

قبلا هم بهت گفتم باید بیشتر مواظب خودت باشی هم روحی و هم جسمی ؛ مادر ستون یک خانواده هست و چشم امید 4 تا فرشته به تو هست. هر کاری که حالت رو خوب می کنه انجام بده تا اون 4 تا فرشته یه مامان شاد و پرانرژی ببینند. 
به مامان چهار نی نی؛ وااای دختر برو‌خدا روشکر کن با شیر دادن وزنت کم میشه:) من تو بارداری خیلی خوب وزنم‌کنترل میشه اما تو شیردادن هر ماه یک کیلو اضافه میکنم تا پنج شش ماهگی بچه ام بعدش که غذا خور میشه میتونم جلوی افزایش وزن را بگیرم! یعنی فکر کن من‌روز پنجم بعد از زایمان ۵۸ باشم و پنج ماه بعد۶۳ شده باشم یعنی وزنی که آخرین روز بارداری داشته ام!!! تازه من زایمان‌ها یم هم طبیعی بوده اما خب واقعا اینکه بعدش اضافه وزن میگیرم خیلی زورم میآد اما خب هر کسی یه فیزیولوژیکی داره و نمیشه که توقع داشته باشیم مثلا مثل فلانی یه گرم هم اضافه نکنیم! اینقدر خودت را درگیر این‌مسایل نکن حالا شش ماه این ور یا اون ور؛) 
پاسخ:
سر پسرگلت که من یادمه چقدر تو بارداری خوب بودی ولی بعدش دوران شکوفایی ت هست :))

ولی خب هر کسی واقعا یه بدنی داره و اصلا نباید مقایسه کرد و انتظار خاصی داشت. بهترین معیار این هست که آدم سعی کنه در جهت سلامتی گام برداره. 

زری جان اوضاع و احوال این یکی نی نی چطوره؟ خودت خوبی؟ چقدر دیگه مونده؟
۰۷ آبان ۹۷ ، ۱۸:۰۸ مامانی و چهارتا نینی
نه توقع ندارم مثل قبل باشم ولی اینقدر افتضاح شدن رو انتظار نداشتم ،نشستم گریه هم کردم بعد گفتم باید یکاری کنم ک پیاده روی شروع کردم دعاکن برسم به ٦٠من ٧٠ کیلوام😭😭😭
وزن من باید ٦٠باشه 😭
باشه شما دعاکن من کم بشم حتما عید میام میگم
پاسخ:
70 که خوبه عزیزم. هستن مامان هایی که تو بارداری شون 25 کیلو هم اضافه کردن طفلکی ها.

ولی من مطمئنم تا نوروز کمتر از 60 تا میشی واسه همین گفتم بیا بهم بگو.


۰۷ آبان ۹۷ ، ۱۲:۳۸ مامانی و چهارتا نینی
اصلا وقتی دیدم لباسام تنگ شدن همه باید قیافمو میدیدی اشکم درومده بود 
ب آیشین خودم شیر میدم و مجبور شدم اوایل بارداری پسرا رو از شیر بگیرم  به خاطر آیشین پسرام خیلی زود غذا خور شدن  
پاسخ:
نه واقعا توقع داشتی بعد از زایمان دوباره تو همون لباسا جات بشه؟!! الهی چه مامانی :) البته یکی از بستگان ما یه هفته بعد از هر دو زایمان ش واقعا برگشت به حالت عادی :) ولی اون زایمان ش طبیعی بود.


نوروز بیا بهم بگو چند کیلو کم کردی؟! 

۰۷ آبان ۹۷ ، ۱۱:۱۸ مامانی و چهارتا نینی
صبا ب نظرت این ١٠کیلو کم میشه؟دفعه پیش ٢٠کیلو اضافه وزن داشتم  ک مردم تا ٢٠کیلو رو کم کردم 
حالا این ١٠کیلو افتاده رو دستم 😭

پاسخ:
10 کیلو که نصفش بچه و جفت و ... بوده؛ حتما کم می کنی عزیزم.
مخصوصا اگر دخترت از شیر مادر تغذیه کنه که خب خودش عاملی هست که مادر زودتر به وزن نرمال برگرده.
بعدشم شما ماشااله چهارتا مامانی یه کم با پسرا ورجه وورجه! کنی همه چی حله☺اصلا میشی باربی.
۰۷ آبان ۹۷ ، ۰۸:۴۹ محبوب حبیب
میتاپ اینجوری با ایرانی ها هم که خیلی خوبه که. اینجوری زودتر با محیط آشنا میشی و اون ایرانی ها میتونن بیشتر کمکت کنن بالاخره اشتراکات زیادتره احتمالا. کلاً میتاپ دوست دارم من :) بهتره مثل ماجراهای کاری، شماره بزنی دیگه ماجراهای میتاپ
پاسخ:
خودمم بهش فکر کردم که خوبه و خوش گذشت و دوست پیدا می کنم و ... 

ولی خب باید یه فکری به حال تعامل انگلیسی م بکنم. واسه میتاپ های تو هفته هم خسته ام و هم اینکه اینا کلا سیستم شون اینه که 9 میخوابن! من وسط هفته کی برم میتاپ کی بیام خونه و به کارام برسم تا قبل خواب اینا که شبیه جغد بهم نگاه نکنن؟! باید یه راه حلی پیدا کنم.

جالبه اینجا داره روزا بلند میشه می خوام ببینم اون موقع هم همین جور می خوان 9 بخوابند؟! البته الان بچه رو از 8:30 می فرستن واسه خواب، 9 دیگه باید خواب باشه :) 
یعنی عاشق حاضرجوابیتم
پاسخ:
ببین حالا که تو انگلیسی حاضرجواب نیستم چه عذابی می کشم ;)

:)))) چقدر خوراکی... ما ایرانیا تفریحاتمون با خوراکی خوردن گره خورده انگار
پاسخ:
تازه هر جایی هم که دختره مثلا می گفت اینجا رستورانش خوبه یا کافه ش خوبه، کلی ذوق زده می شد :)


۰۶ آبان ۹۷ ، ۲۰:۱۸ مامانی و چهارتا نینی
منم پیاده روی رو شروع کردم تو محله خودمون ی پارک هست عصرا ٨کیلومتر روزی راه میرم 
ی چیزی حدود ١٤ هزار استپ 
امیدوارم اضافه وزنی ک برا بارداری اومده سراغم رفع بشه حدود ١٠کیلو 😭
پاسخ:
آفرین به مامان اکتیو، خیلی کار خوبی کردی شروع کردی هم برای سلامت جسم و کاهش وزن خوبه هم برای سلامت و طراوت روح.


چه گروه سه نفره ای شدید! آره من هم از تشکیلات پسره خوشم اومد؛)
صبا شما دانشگاهت شروع نشده؟ پس کی میخواهی بری سر کلاس و درس؟ 
پاسخ:
ولی کوله ش خب از صبح خیلی سنگین بود! بعد این به ما می گفت پس شماها چی تو کوله تون هست از صبح تا حالا قلمبه هست که!! گفتیم ما ژاکت هامون رو گذاشتیم تو کوله چیز خاصی نداریم :))

دانشگاهم که از اول شروع بود :) 
کلاس که گفتم ندارم دکترای اینجا پژوهش محور هست.
هاهاهاها
من اکنون خوشحاااالم
پاسخ:
الهی همیشه خوشحال باشی عزیزم :*

ولی در مورد رکوردت؛ دائما یکسان نباشد حال دوران :)