غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

خیلی چیزا :)

يكشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۷، ۰۵:۰۵ ق.ظ

حنوکا:

گفته بودم که جنی اصالتا یهودی هست ولی پدر بچه هاش و همسر فعلی ش مسیحی هستند. خود جنی هم به گفته خودش دیندار نیست ولی خب رسم و رسوماتی که پایه سنتی داره رو در حد توانش سعی میکنه برگزار کنه. یا مثلا پسرش کلاس عبری می فرسته (با اینکه خودش بلد نیست) و میخواد برای جشنی که در 13 سالگی برای پسرهای یهودی برگزار میشه آماده باشه.

این روزها هم مصادف با جشن حنوکا هست. یه سری آداب و سنن خاص خودش رو داره و جنی هم به صورت مختصری برگزارش میکنه. اصل جشن 8 شب هست که در موقع غروب آفتاب خانواده دور میزی که شمعدان روش هست جمع میشن و هر شب با توجه به اینکه چندمین شب مراسم هست یه تعداد شمع روشن میکنند و سرود و دعا می خونند و یه سری غذاهای خاص می خورند.

جنی اینا هم شمع ها رو روشن میکنند نه الزما موقع غروب آفتاب و هر موقع که شد و دور میز میشنند و یه شعر 2 -3 خطی می خونند و بعدش جنی تو دو تا  صندوق نقره ای و طلایی برای بچه ها کادوهای کوچولو گذشته و هر شب با یه کادو سورپرایزشون میکنه. اون شبی که منم رفتم سرمیز واسه دخترش یه ماسک صورت ارگانیک خریده بود و واسه پسرش دستکش فوتبال :) جعبه ها هم با شعر باز شدند و کل مراسم ما 5 دقیقه بود :) بعدش هم شمع ها روشن می مونند تا تموم بشن. جنی گفت تو نیمکره شمالی که هوا این موقع سال سرد هست معمولا شمعدون ها رو می گذارند پشت پنجره و یه جوره زیبایی و وحدت رو نشون می ده. 

-------------

زنان پژوهشگر:

یه روز رفتیم یه کارگاهی که مخصوص زنان دکترای دانشگاهمون بود. 4 نفر رو دعوت کرده بودن که مثلا توی پژوهش موفق بودن و نشون بدن که زنان هم با وجود موانع می تونند موفق باشند. البته تعریف اینا از موفقیت خیلی مبالغه شده است به نظر من و خیلی اهل بزرگنمایی کارهای کوچیک هستند!! از این که بگذریم چهارمین سخنران یه خانم مسلمان بود اهل کشور اندونزی که 4 ماه بود دکتری ش رو شروع کرده بود! واسه این دعوتش کرده بودن که بخاطر دکتری خوندن اینجا بچه های 11 ساله و 6 ساله و شوهرش رو تو اندونزی ول کرده بود و اومده بود اینجا!! کلا اسلایداش هم در مورد جاهای تفریحی و برنامه های تفریحی که رفته بود که اینجا احساس تنهایی نکنه بود !! باور کنید من شاخم داشت در می اومد که شاید یه چیزی دیگه داره میگه و من نمی فهمم و آخرش هم مسئول برنامه ها اومد بغلش کرد که تو خیلی شجاعی!

بعدش که اومدیم بیرون 5-6 تا خانم ایرانی تو جلسه بودیم و همه تقریبا عصبی و متعجب شده بودن که چطور همچین چیزی از نظر اینها اینقدر ارزشمنده که من بچه هام رو ول کنم و ماهها و شاید سالها نبینمشون چون می خوام دکترا بخونم! 


تفاوت فرهنگی اینجاها نمود پیدا میکنه.

--------------

امنیت:

حس امنیتی که اینجا موقع بیرون بودن آخر شب تو خیابون یا تو قطار و اتوبوس دارم داره روز به روز بیشتر میشه. اینکه تو هر شکلی باشی هیچ کس نیست که بهت زل بزنه و وقتی نگاهت با آدمها گره میخوره با لبخند از روی هم رد میشین حسی هست که تو ایران نباید به عنوان یه زن تجربه ش می کردم و حالا که اینجا میتونم چنین تجربه ای داشته باشم خوشحالم.


-------------

میتاپ:

این هفته بعد از دو هفته رفتم میتاپ. یه سری میتاپ ها هست که تعداد محدودی می تونند شرکت کنند مثلا 20 نفر و وقتی ظرفیت پر شد میری تو لیست انتظار. هفته پیش که تو لیست انتظار بودم و جایی برام باز نشد ولی این هفته با اینکه تو لیست انتظار بودم بالاخره جایی خالی شد و رفتم. برنامه این هفته در blue mountain  یا کوهستان آبی سیدنی بود. علت نامگذاری بخاطر این هست که منطقه جنگلی پوشیده از درخت های اکالیپتوس هست و روغنی که از این درخت ها ساطع میشه با گازهای موجود در هوا که ترکیب میشه گازهای آبی تولید میکنه و عصرها از دور منطقه آبی بنظر می رسه. 

برنامه کوهنوردی بود و نوشته بودن که 11-12 کیلومتره. من این هفته باشگاه رفته بودم و عضلات پام کاملا بسته بود و نمی دونم چرا فکر میکردم از چهارشنبه شب تا شنبه صبح باید کاملا عضلاتم آزاد شده باشه! 

اینجا پر از آبشارهای کوچیک و بزرگ بود و کل مسیر پر از پله با شیب تیز بود. لیدرمون این دفعه یه خانم بود به نام لینکا که من خیلی ازش خوشم اومد؛ خیلی مسئولیت پذیر و دوست داشتنی بود و چون 12 نفر بیشتر نبودیم سعی می کرد با همه مون حرف بزنه. تک تک نقاط جذاب و دیدنی رو نشون مون میداد و صبر میکرد عکس بگیریم. ولی خیلییییییییی سخت بود کلا :| اسمش 12 کیلومتر بود ولی برای دیدن یه آبشار 100 تا پله پایین می رفتیم؛ پله که میگم پله جنگلی تصور کنید که سنگی و گاهی چوبی گاهی پر از گل و آب و خیلی لیز و با شیب تند و دوباره همین رو بر میگشتیم یعنی این مسافت رفت و برگشت رو جز اون 12 کیلومتر حساب نکرده بود چون برمیگشتیم سر نقطه اول مون :| خلاصه هر جوری بود و به هر سختی بود کل برنامه رو رفتیم بجز دو تا پسر دیگه تو مسیر برگشت کسی با کسی حرف نمی زد بس که انرژی سوزونده بودیم. 

من برگشتن با ایوی اومدیم تو ایستگاه قطار و کنار هم نشستیم موقع برگشت. یه خانم پنجاه و اندی ساله کره ای بود که 15 سالی بود استرالیا بود. خیلیییییی لهجه ش بد بود، می گفت شوهرش استرالیایی هست و خودش اومده بود اینجا پرستاری خونده بود و پرستار بود ولی من واقعا نصف حرفاش رو نمی فهمیدم مثلا رشته اش رو که پرسیدم گفت ناسی !! من داشتم تو ذهنم دنبال این می گشتم که خدایا چه رشته ای داریم که شبیه ناسی باشه؛ شاید من تا حالا چنین رشته ای ندیدم! ولی یه کم بعدترش فهمیدم میگه nursing :|

کلی هم سوال در مورد ایران پرسید و کلی هم عکس نشونش دادم، امیدوارم سوالاش رو درست فهمیده باشم :| بعد آخرش میگفت هر میتاپی خواستی بری پیام بده منم بیام :)) تو دلم گفتم تو رو خدا نه :| من به بدبختی امروز فهمیدم چی میگی :((

-----------

لهجه:

در مورد لهجه بگم که اینجایی ها آ خیلی تو حرفاشون کاربرد داره و آخر کلماتشون به آ ختم می کنند و حالت سوالی بهش میدن. پسر جنی لهجه ش خیلی غلیظه من جدیدنی ها دارم کم کم می فهمم چی میگه. یه شب مامانش میگفت معلمش بهش گفته یه کم صاف تر حرف بزن :)  و اینقدر  آخر کلماتت رو نکش :)  یه نمونه مثال بزنم دستتون بیاد این بچه چطور حرف می زنه :) داشت یه جمله ای میگفت توش کلمه mature داشت تلفظش این بود :مِچووآ :)

حالا این چینی و کره ای و کلا آسیای شرقی هم یه آ دیگه میگذارن رو این آ اینجایی ها کلا هر چی توش a , e , i  داره رو آ تلفظ میکنند. 


مهمترین استرس من اینجا نفهمیدن زبون آدم هاست و البته خب جواب دادن بهشون. نمی دونم چقدر زمان می بره تا بتونم بدون اینکه بهم فشار بیاد راحت بفهمم چی میگن.

نظرات  (۱۱)

۲۰ آذر ۹۷ ، ۱۲:۵۰ محبوب حبیب
من گیج شدم، چند تا مریم داریم اینجا؟ 
پاسخ:
دو تا مریم داریم☺
 یه مریم خانممون پزشک هستند یکی دیگه شون آنتی پزشک 😉 (به گفته خودشون) و گرنه که کارشناسی ارشد کشاورزی هستند. 
یکی شون اصفهانی هستند ؛ دیگری خراسانی.
یکی شون یه پسر اگر اشتباه نکنم دانشجو دارن؛ دیگری یه پسر یکساله و یه فرشته تو راهی.

کاش خود مریم خانم ها یه پسوندی واسه خودشون انتخاب می کردن که بقیه دوستان گیج نشن.




تا حالا راضی بودم ولی وقتی دیدم یکجوری دارن رفتار می کنه پدرشوهرم که کملا مسلط می خواد بشه و میگه بچه شب بمونه خونه چون سرماش دادین  فهمیدم اینجوری پیش بره باید حق حضانت بچه رو بدم به اونا... منظورم اینکه هیچ کس مثل پدر و مادر نمی تونند سرپرست بچه باشند. البته مادرشوهرم که هنون نامادری همسرم هست خیلی خوبه و منو درک می کنه
پاسخ:
تو حالت نرمال  هیچ کس مثل پدر و مادر بچه نمی تونه باشه ولی خب خیلی از آدم ها صلاحیت بچه دار شدن ندارن و متاسفانه بچه دار هم میشن دیگه. تو این حالت ها گاهی اطرافیان شاید بهتر بتونند مراقب اون بچه باشند. 

کلا مقوله بچه داری و نگهداری ازش چه در زنان شاغل و خانه دار مقوله بسیار پیچیده ای هست که نمیشه در موردش نظر کلی داد.

باید مورد به مورد بررسی بشه و یه عالمه استثنا و ... توش وجود داره. 

امیدوارم در نهایت هر چی که هست به نفع بچه ها باشه و باعث ایجاد مشکل براشون نشه.


من که خانواده شوهرم یعنی نامادری همسرم و پدر شوهرم  الان سه ماه میشه که مراقب پسر یکساله ام هستن خیلی عالی .خیلی بیشتر از من بهش محبت می کنند طوری که شاید بیشتر دوست داره اونجا بمونه تا خونه خودمون .مخصوصا نامادری همسرم بسیار بچه دوست و مهربون هرچی بگم ازش کم ....  یک چند روزی هست بچمون سرما خورده  دیروز پدر شوهرم اومده تو اداره مون با  شوخی و جدی میگه هر سه چهار روز بیان خونه ما بچه رو ببینید بچمو سرما دادین.......... دیگه تصمیم گرفتم پرستار بگیرم . حق مالکیت پیدا می کنند مخصوصا که دو رو برشون خلوت و بچه دیگه نیست دایه مهربانتر از مادر شدند آخ از دیروز خیلی اعصابمو خورد کردن برای همین طاقت نیاوردم و اینجا نوشتم. البته فقط پدر شوهرم اینجوری . خیلی زود سوار می شه در حالیکه من از هر لحاظ مستقل هستم .. خلاصه زن تا می تونه باید حریم خانوادشو حفظ کنه حالا به هر نحوی امکان داره از دستش بده .
پاسخ:
مریم جان من نفهمیدم شما راضی هستین یا ناراضی، چون یه جا گفتین خیلی عالی ، یه جا هم گفتین اعصابمو خورد کردن! یه جا گفتین : مهربون هرچی بگم ازش کم .... دایه مهربانتر از مادر شدند...

در هر صورت امیدوارم بهترین تصمیم رو بگیرید که هم منجر به آرامش خودتون بشه و هم پسرتون.

بله عزیزم ایشون واقعا استثناست البته مادر شوهر من سه سال پسر منو که خیلی بد غذا و بذ خواب و شیطون بود نگهداری کرد تا درسم تموم بشه 
ولی این خانوم با تشویق فراوون همه رو به ادامه تحصیل تشویق میکنه پسرش با دوتا بچه اومده بودن خونش تا مشکلی پیش نیاد و به اصطلاح باباهه هم خطا نکنه !!!!عروسشونم انگلیس درسشو میخوند ولی من بشدت پایبند خانواده هستم کار دولتی ندارم صبح میرم مطب قبل از اومدن پسرم توی خونه م معتقدم در خونه که باز میشه میشه از چهره بچه بهتر میشه حالاتشو بفهمی(داغ داغ ) البته مطب عصر خیلی بهتره ولی من به کم قانعم 
پاسخ:
مادرشوهرهایی مشابه مادر همسر شما زیاد دیدم ولی تا حالا نه دیده بودم و نه شنیده بودم مادرشوهری ؛ اصلا مادرشوهرم نه مادری دخترش رو تشویق کنه بره چند سال یه کشور دیگه درس بخونه و اون مواظب بچه ها و شوهرش باشه!!

چه خوبه آدم این چیزا رو بشنوه :)

یه چیز دیگه هم که اینجا گویا مرسومه و من خودم ندیدم و از بچه ها فقط شنیدم میگن هندی ها و چینی ها که خانمه اینجا شاغل یا دانشجو هست و چند تا بچه داره، خانواده خودش یا همسرش میان اینجا بچه هاشون رو نگه می دارن. چون اینجا مهدکودک خیلی گرونه. مثل همون کاری که مادرهای ایرانی وقتی بچه هاشون یه شهر دیگه هستند انجام میدن. 
کلا من تا حالا به این نتیجه رسیدم که واسه مردم بقیه کشورها تو یه کشور دیگه کار کردن و درس خوندن و زندگی کردن خیلی آسونتر از واسه ماست.


به نظر منم بهتره مامان قبل از اومدن بچه تو خونه باشه ولی خب واسه همه مامانای شاغل مقدور نیست و آفرین به شما که از درآمد بیشتر چشم پوشی کردین بخاطر این مساله. 
۱۹ آذر ۹۷ ، ۱۵:۴۸ محبوب حبیب
سلام صبا جون

در مورد بچه واقعاً معتقدم وقتی فاصله مادر و فرزند زیاد شد (اون هم در حد کشور و بازه بیشتر از سال که واقعاً خیلی خیلی زیاده دیگه!) رابطه خیلی خیلی سست خواهد شد. به عنوان یک مادر که دغدغه ادامه تحصیل خودم رو هم دارم، ولی هیچ وقت کار چنین مادری رو شجاعت نمی دونم.
ببین یه موقعهایی هست که فرهنگ، خودخواهی رو ترویج میکنه ولی نگاه نمی کنه ببینه از دید بچه این دنیایی که براش میسازیم چجوریه. 
من دوستی دارم که بنده خدا همین ایران هم دکترا گرفت منتها یه شهر دیگه. و وقتی پسرش زیر سه سال بود مدام در رفت و آمد بود. البته خیلی هم به دل بچه اش راه میومد و رفت و آمدش زیاد هم نبود چون پژوهش محور هم بود دکتراش. 
ولی الان بچه اش اضطراب خیلی بالایی داره در حد بیماری. جوری که از دستشویی رفتن مادرش هم مضطرب میشه؟ و روانشناس دلیلش رو در رفتن های طولانی (در حد چند روز) مادر توی سن خیلی حساس بچه دونسته و بنده خدا الان خیلی اذیته توی تعامل با بچه اش.
آیا این موفقیته؟ چند سال توجه و ... میخواد تا تاثیر بد اون دوران محو بشه، حتی اگر فرض کنیم کاملاً محو میشه.
موفقیت تعادل در همه ابعاد زندگیه. همین. دکتر بودن/نبودن که شاخص موفقیت نیست. ولی خوب کشورهایی که نیروی تحصیل کرده کم دارن میخوان تشویق کنن که افراد با استعداد به هر بهایی بیان به این سمت. 
یه زمانی که خیلی زیادی فمنیسم بودم میگفتم زن هم بایست همپای مرد به جایگاه های چنین و چنان برسه ولی الان دیدم سنتی شده چون در عمل واقعیت جاری این رو ایجاب میکنه.
حالا این خانوم سن خیلی حساس بچه هاش رد شده بوده (منظورم زیر 5 ساله) ولی بعد 5 سالم اینطور نیست که بگه خوب بچه ها بدون مادر هم میتونن زندگی کنن که. بازم حساسیت هایی وجود داره. 
به قول دوستان، بعد از برگشت این خانوم دیگه جایگاه قبلی رو در خانواده نخواهد داشت. بهش می گفتی  بعد از برگشت بیاد خودش رو پرزنت کنه اگر هنر داره!
راستی به جواب کامنتت خیلی خندیدم :) که یکی باید مواظب پدر خانواده باشه :دی
پاسخ:
سلام عزیزم

من با همه حرفات موافقم. 


درسته که فرهنگشون متفاوته ولی همون چیزایی که ما می بینیم و توی روان بچه تاثیر داره، توی روان همه بچه های دنیا تاثیر داره. دلیل این حرفام هم این هست که وقتی با جنی حرف میزنم می بینم دغدغه هایی که برای بچه ها داره دقیقا و دقیقا همون چیزایی هست که تو ذهن منم هست. 

اگر قرار به استقلال بچه یا پیشرفت مادر باشه، اینجایی ها بیشتر باید داعیه استقلال زن رو داشته باشند.

ولی قضیه همونه که تو کشورهای جهان سوم و در حال توسعه همیشه یه سری زیاده روی ها به اسم فرهنگ بهتر و پیشرفت و ترقی وجود داره که آثار مخربش بعدا معلوم میشه. 

یه مساله دیگه هم این هست که تو کشورهایی مثل ایران و اندونزی و ... ازدواج و بچه دار شدن یه باید هست یا شاید یه رخداد طبیعی. مثل غذا خوردن و ... یعنی اول بچه دار میشن و بعد بهش فکر میکنند که حالا چی کارش کنند و حتی به اونم فکر نمی کنند و بچه بزرگ میشه، کجا؟ تو بهترین مهد و مدرسه، با بهترین اسباب بازی و فلان مارک لباس و ... و همه اینها نشانه تجدد هست ولی این وسط به روانی که آسیب دیده توجهی نمیشه. 
اینکه بره ادامه تحصیل بده عجیب نیست تو ایرانم موارد کمی داریم به اصرار مادر همسرش رفته تخصص بگیره و بیاد البته مادرشوهر فوق العاده ایه متدین و مهربون و بشدت حامی چون داماد ها و عروسا متخصص بودن میخواست  این عروسم در حد اونا باشه ...ولی اینا استثناست تازه شجاعتم نمیتونیم تعبیرش کنیم 
به نظرم خوبه همین تفاوتها نگرش ادمو به همه چیز تعدیل میکنیه  و به یه فرهنگ درست تر و دقیق تری میرسه 
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی 
پاسخ:
واقعا همچین مادرشوهرهایی هم داریم؟! :))

خب واقعا چنین مواردی استثناست:)  باید قابشون کرد :)

راستش من دیدم خانم هایی رو که جدا شدن و بعد مثلا رفتن خارج یا بچه با پدرش رفته از ایران و دیدم چقدر از اینکه از بچه شون دور هستند در عذابن و تحت فشار هستند واسه همین درک نمی کنم کسی با میل خودش بخواد مدت زمانی طولانی از بچه ش دور باشه! حالا تازه من مجردم وای به روزی که خودم مادر می بودم :)

ولی خب به قول شما این دیدگاه امروزمه و شاید دیدن این تفاوت ها باعث بشه دیدگاه منم تغییر کنه و شاید پخته بشه. 
۱۸ آذر ۹۷ ، ۲۰:۵۶ مامانی و چهارتا نینی
وااای چقدر تفاوت فرهنگی،این که ی مرد دوست داشته باشه خانمش درس بخونه ک خوبه 
ولی یک مساله باقی میمونه که بعد از برگشت ایا اون خانم بازم جایگاه قبلی را خواهد داشت ؟که اگر یک درصد جواب منفی باشه پس قطعا موفقیتی در کار نخواهد بود ،من کلا مامان دل سنگی هستم از نظر خانوادم  منظورم خواهرام و برادرمه اونا میگن چطور دلت میاد چون گاها بیشتر از ٦ساعت پسرا رو تنها میذارم و میرم دانشگاه و دختر نوزادم رو با خودم همه جا میکشونم ب خصوص تو این فصل و الودگی هوای تهران 
ولی من چاره ای ندارم 
در واقع من مخالف درس خوندن زن نیستم ولی ب شدت مخالف ول کردن زندگی خانوادگی ام 
چون قطعا زن بعد چند سال دیکه جایگاه قبلی را نخواهد داشت 
من موقع بارداری آیشین دچار یک عارضه شدم  و ب شدت حال بدی داشتم تو أون مدت پسرام از من دور بودن ولی نقش من ب عنوان همسر در کنار شوهرم کاملا حفظ شد یعنی من در حال مرگ هم ک بودم حاضر نشدم از زندگی خانوادگی و همسرم فاصله بگیرم با اینکه کاملا توجیح داشت ک من اون مدت مثلا برم خونه مامانم ولی من خونه خودم ماندم و پسرام رفتن خونه مامان بزرگشون 
منظورم أین ک زن نباید تحت هیچ شرایطی ترک کنه نقشش رو و جایگاهش 
البته این نظر من و نظر بقیه هم محترم 
پاسخ:
منم تا الان که مثل تو فکر میکنم ولی واقعا نمی دونم چی درسته چون این خانمه می گفت 14 ساله ازدواج کردم ولی بهش می خورد 30 سالش باشه (البته اینا خیلی خوب می مونن :)  ) شاید تو فرهنگشون این هست که مثلا وقتی بچه ها از آب و گل در اومدن مادر به برنامه های شخصی زندگیش برسه و مثلا تأهلش مانع پیشرفتش نشه. 

البته یکی از دوستان که خودش سالها مالزی زندگی کرده بود می گفت خانواده هاشون خیلی حمایتگر هستند و بچه ها از کودکی قاطی نوه های دیگه بزرگ میشن و اصلا نبود مادرشون شاید حس نشه و البته می گفت بچه هاشون هم خیلی مستقل هستند و بهشون فشار نمیاد. 


۱۸ آذر ۹۷ ، ۱۷:۵۰ دخترمعمولی
موافق خودخواه خوندن اون اندونزیایی نیستم. تو خیلی از کشورها ازدواج کردن با مردی که تشویق کنه زنش رو که دکترا بخونه و حاضر باشه بچه ها رو نگهداره که زنش دغدغه ی بچه ها رو هم نداشته باشه خودش یه موفقیت بزرگه. منم دیدم خانمی رو با دو تا بچه که یه بچه شو آورده بود و یکیش باباباش فکر کنم تو مصر زندگی میکرد. این آدم ها واقعا آدم های شجاعی هستن و بچه هاشونو ول نکردن. ولی به امید یه فردای بهتر واسه بچه هاشون حاضرن چند سال رنج دوری رو به جون بخرن. معمولا هم قصد ندارن ۵ ۶ سال دکترا رو دور باشن و بعد از یکی دو سال همسر و بچه هاشونم میان.
پاسخ:
از دید فرهنگ ایرانی یا حداقل محیطی از ایران که من توش بزرگ شدم خودخواهانه هست، منم انتهای پاراگراف نوشتم "تفاوت فرهنگی اینجاها نمود پیدا میکنه."

چون خیلی از زنان ایرانی هم برای درس خوندن میرن یه کشور دیگه ولی من حداقل تا حالا ندیدم مادری بدون بچه ش بره. معمولا خانوادگی میرن. 

البته اینم بگم که اکثر خانم های ایرانی که برای درس خوندن از ایران میرن دیگه برنمی گردن و شاید این مساله هم تو اینکه شوهر و فرزند(ان) رو با خودشون می برن تاثیر داره و اگر بخوان برگردن خب درست نیست که همسرش چند سال کارش رو ول کنه بیاد یه کشور دیگه بعد دوباره برگرده سرجای اولش.

ولی خب گویا تو فرهنگ اونا این مساله جا افتاده و نشون دهنده شجاعت هست و نه خودخواهی؛ برای همین ورنداشتم ایمیل بزنم و کظم غیظ کردم :))  چون پایه های فرهنگی مون خیلی از هم دوره.


وااای چقدر این پست حای حرف داره؛)) تازه جوابت به کامنت اولی هم که خیلی خندیدم کظم غیظت من رو کشته ؛))))
حقیقتش با خودم خوندم اول گفتم بابا خانمه دنبال بهونه بوده جمع کنه بره بیرون از رندگی اش و بعد دکتری حور شده بعد با خودم گفتم این الان دقیقا قضاوت کردن هست! مچ‌خودم را گرفتم خلاصه خخخ بعد فکر کردم شاید با شوهرش یه برنامه ی مهاجرتی داشته باشند یانی نهایتا خانمه یکسال اونجاست و بعد جور میشه شرایط رفتن خانواده یه جورایی راه صاف کن باشه برای خانواده اش... اما خب به هر حال به هر دلیلی که باشه، کاری متفاوت کرده و شاید همین متفاوت بودن برای بقیه جای مثبت داشته که ازش خواسته اند بیاد خودش را پرزنت کنه!؟ ببینید من خودم الان از شوهرم در مورد اینکه مراقب بچه هاست تا حدود زیادی خیالم راحته و حتی اگر بیخیال جایگزین برای خودم هم بشم خخخ اما واقعیت اینه من باید بپذیرم اگر مدت طولانی ای درکنارشون نباشم بمرور حذف میشوم! اینطور نیست بعد برگردم و بخوام ادامه بدهم همون مسیری را که قبلا بوده ام! خب این قسمتش واقعا شجاعته 
در مورد لهجه، وااااای چقدر سخته! نمیشه همه سلیس و انگلیسی طور تازه آمریکایی حرف بزنند! اما اون خانمه را دریاب اگر حرفهای اون را بفهمی بعدا حرف همه را راحت میگیری خخخ  
مراسم جنی جالبه مخصوصا که سعی داره آداب را نگه داره...
پاسخ:
تصمیم خانمه فقط بر اساس تفاوت فرهنگی هست و نه قراره مثلا بعدا اینجا بمونه و نه چیز دیگه. تو جامعه اونها پذیرفته شده است که یه مادر بره یه کشور دیگه و مدت ها بچه هاش رو نبینه. 
و البته تو فرهنگ اونا جا افتاده که مثلا بیاد اینجا بگه من خیلی خوشحالم که اینجا هستم چون یکی از چیزهای خوب این دانشگاه غذاهای مجانی هست که تو بعضی مراسم ها میدن !! بعد نصف اسلایداش عکس ایونت هایی باشه که توش غذای مجانی خورده و حتی عکس یه لیوان قهوه ای هم که مجانی خورده رو هم بگذاره تو اسلایداش !! 
و حتی شاید براشون پذیرفته شده باشه که مثلا این مدت همسرش با کس دیگه ای باشه !! خلاصه که هر چی که هست فرهنگشون با ما متفاوت بود خیلی !!


اینجا کسی لهجه آمریکایی نداره :| دیگه در مورد لهجه ویتنامی ها و هندی هم نگم براتون :((


۱۸ آذر ۹۷ ، ۱۰:۰۷ آوای درون
سلام صبا جان
چه جوری پسرش را مجاب میکنه بره کلاس عبری، وقتی خودش بلد نیست؟ برام سوال شد :)) آخه پسر من خیلی سرتق تشریف داره و نمیشه مجابش کرد کاری را انجام بده :))
من هم هنگ کردم، که آن خانم چند سال به خواست خودش از بچه هایش دور بوده.. آن هم در سن نوجوانی بچه هاش، که سن حساس و پرخطری است..
چه خوب... از احساس امنیت و گردشهای شبانه لذت ببر..
آفرین که فعالیت ورزشی و اجتماعی خودت را با جدیت دنبال میکنی
پاسخ:
سلام عزیزم

نمی دونم چطوری پسرش رو متقاعد کرده ولی یه سری اموزش های دیگه هم می بینه بخاطر جشن 13 سالگی ش و فکر میکنم جایی که برای این آموزش ها میره واسش جذاب هست با وجودی که عبری هم خیلی سخته :|

قربونت دوست جونم :*


۱۸ آذر ۹۷ ، ۰۸:۲۴ محبوب حبیب
سلاااام صبا جون
خوبی؟
عجب پست پر و پیمونی. 
جای مطلب در مورد پژوهشت و درسهایی که یاد میگیری و اینا خالیه، خصوصاً برای کسی مثل من :)

در مورد زنان پژوهشگر، چقدر فرهنگ میتونه عوض کنه ماجراها رو. منم مثل تو خیلی تعجب کردم که این شده زن موفق اونم فقط به خاطر رها کردن! و گرنه هنوز که دسناوردی هم نداشته. این خانم اندونزیایی برای ما میشد سمبل بی مهری :دی البته بچه هاش سن خیلی حساس رو رد کردن ولی اینکه توی یه کشور دیگه ازشون دور باشه خیلی دور از تصور ماست. مگر اینکه پدرشون بتونه خیلی خوب از پس وظایف پدری اش بر بیاد و جای خالی مادر رو پر کنه.

چقدر میتاپ ها خوبن. یاد جوونی هام میفتم :دی دوران دانشجویی منم خیلی کوه و ... میرفتم. 
پاسخ:
سلام عزیزم.

ممنونم. تو خوبی؟ چرا ازت خبری نیست؟

در مورد پژوهش هم باید یه اتفاقی بیافته تا بیام تعریف کنم :)  فعلا اتفاق خاصی نیافتاده :)


والا خانمه یه سری عکس از بستگان خودش و شوهرش گذاشته بود می گفت اینا در نبود من مراقب بچه هام هستند ولی بازم اصلا توجیه پذیر نبود :|   
راستش طبق شرایط امروز ایران یکی میخواد مواظب پدر بچه ها باشه که جایگزین نیاره جای همسرش :))  خلاصه خیلی عجیب بود دلم میخواست به مسئول برنامهه ایمیل بزنم بگم این مادر سمبل خودخواهی هست که ماهها بچه ش رو نبینه چون می خواد درس بخونه ! ولی دیگه کظم غیظ کردم :)