غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

جشن های کریسمس دانشگاه!

يكشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۷، ۰۹:۴۸ ق.ظ

اولین جشن کریسمس امسال مربوط به دانشکده مون بود که 30 نوامبر  تو کافه ساختمان خودمون برگزار شد و جشن شون ساعت 3 تا 5 بود و برای این جشن  ایمیل اومده و ثبت نام کردیم. ساعت 3 کم کم وارد کافه شدیم و یه سری نوشیدنی رو میزای اون ته بود و طبق معمول همیشه که هر ملیتی میره سراغ دوستای خودش، بچه های ایرانی هم رفتن سراغ خودشون و خب جمعیت ایرانی دانشکده ما هم کم نیست و من با کلی چهره جدید آشنا شدم. بعد همینجوری که وایساده بودیم و حرف میزدیم یه سری فینگر فود رو با همون سینی فِر می اومدن می گذاشتن رو میزها. بعدش هم یکی اومد گفت من مسئول ریسرچ کل دانشکده هستم و می خوام از چند تا پروژه برتر تقدیر کنم و چند تا اسم خوند و یه جایزه هایی بهشون دادن و باز ما با هم حرف زدیم و بعدش برگشتیم سر کار و زندگی مون :)


دومین جشن که خیلی قرار بود رسمی برگزار بشه و شونصد بار برامون ایمیل دعوتنامه ش اومده و بعدش هم شونصد بار ایمیل یادآوری ش اومده بود، 12 دسامبر تو یه هتل نزدیک دانشگاه برگزار شد. میزبان تحصیلات تکمیلی کل دانشگاه بود. ساعت 6 تا 8:30 مراسم بود. ما از ساعت 6 خیلی شیک و مرتب رفتیم. این سری نوشیدنی الکلی هم قرار بود سرو بشه و بخاطر همین ووچر نوشیدنی داشتیم و بعد از ورود هر کی میخواست می رفت سمت کانتر نوشیدنی و بعد وارد سالن هتل می شدیم. یک سالن خالی بود ، با میزهای کوچیکی در نقاط مختلفش. یه سری کلم و هویج و خیار خرد شده گذاشته بودن رو یه میز که می تونستی بری واسه خودت بکشی و بعدش هم دوباره با فینگرفود (که شامل یه ساندویج 2*2 سانت برگر و  سمبوسه 2*2 گیاهی ) پذیرایی کردن و پذیرایی شون هم به این شکل هست که دستمال می گیرن جلوت و اون فینگرفود رو می گذاری تو دستمال و می خوری. ما هم هی واسه خودمون رفتیم تو بالکن و برگشتیم و دوباره با بچه های ایرانی حرف زدیم و ... . وسطش هم یکی اومد یه سخنرانی 10 دقیقه ای کرد و تشکر کرد و رفت. یه ووچر دیگه هم داده بودن که اولش بچه ها می گفتن اون واسه شام هست ولی بعدش کاشف بعمل اومد که جهت مفرح سازی فضا قرعه کشی می کردن و به شماره ووچر جایزه میدادن. خلاصه که همون فینگرفود ها هم شام بود و کریسمس پارتی رسمی شون هم به همین شیوه تموم شد. در مورد تزئینات سالن هم فقط یه درخت کریسمس زشت گوشه سالن بود که اینقدر نور اطرافش بد بود که عکساش هم خوب نمیشد.


سومین جشن مربوط به اسکول (اسکول رو چی بگم به فارسی؟ تو دانشگاه شیراز ما می گفتیم بخش) ما بود. قبلا واسه هالوین هم جشن گرفته بودن. ساعت 2:30 تا 3 روز 14 دسامبر بود. آشپرخونه تزیین کریسمسی مختصری شده بود (البته از اول دسامبر تزئینات بود) و روی میزها رو با چند شیرینی و شیرینی زنجبیلی مدل کریسمسی پر کرده بودن و رفتیم از خودمون پذیرایی کردیم و اومدیم.


چهارمین جشن که من اصلا ازش خبر نداشتم مربوط به سنتر ما بود اونم همون 14 دسامبر بود ساعت 4:30 اینا بود، آقای لی گفت پاشو بریم کریسمس پارتی ! گفتم من ایمیلی نگرفتم واسه این که! گفت رجیستر نمیخواد و سوپروایزرت الان دعوتت کرد دیگه. منم دلم نمی خواست واقعا دیگه به این مراسم های پرشور!! برم و همون موقع نرفتم. بعد شوآن اومد گفت بیا بریم. منم وسوسه شدم و رفتم. این تو یه کافه یکی از ساختمون های دیگه دانشگاه بود. ووچر نمیخواست، نوشیدنی الکلی و غیرالکلی تا هر چی دلت میخواست سرو می شد، و با پیتزا هم پذیرایی کردن. (با همون سینی فِر :) ) یکی از استادا هم دو دقیقه حرف زد و آرزوی موفقیت کرد. سنتر ما ایرانی نداره و دیگه نشستم با شوآن حرف زدن و تازه یادم اومد که همه دوستان چینی تک فرزند هستند و هیچ خواهر و برادری ندارن. دلم براشون سوخت :| البته شوآن گفت یکی دوتا از بچه ها داداش دارن. دیگه یکی از بچه ها هست خیلی فسقلی و کم سن می زنه، شوآن گفت خودش دوقلو داره، اصلا باورم نمیشد!! ازش پرسیدم مگه خودت چند سالت هست، گفت من 28 ساله م هست، دوقلوهام 7 ماهه ن. یه دختر و یه پسر :) مثل اینکه مرسوم هست بین شون که آقاهه یا خانمه بره درس بخونه و دوباره برگرده چین و این همکلاسی هم الان خانمش و بچه هاش چین بودن. 

شوان هم گفت دوست پسرش چین هست و بعدا که برگرده احتمالا ازدواج میکنند و کلی هم شاکی بود که مادر پسره خیلی کنترلش میکنه و پسره خیلی گوش به حرف مامانش هست :) بهش گفتم تو اکثر فرهنگ ها همچین چیزی هست و خیلی خوشحال شد که فقط خودش این مشکل رو نداره. دیگه در مورد روش های ازدواج کردن و ... هم حرف زدیم و کلا بحث فرهنگی کردیم و خیلی هم منو تشویق کرد که یه دوست پسر خارجی بگیرم :)))))  این قسمت حرف زدن با شوان خیلی خوب بود و راضی بودم که رفتم کریسمس پارتی.



فردای مهمونی 12 دسامبر من به جنی گفتم که دیشب تو هتل فلان کریسمس پارتی دانشگاه بود و چقدر بیخود بود :)) چرا واقعا؟  که خودش تک تک پرسید، اینجوری بود و اونجوری بود؟ و... گفتم دقیقا همینجوری که میگی بود! گفت خب مدل مهمونی های استرالیا همینه، میری یه جا وایمیستی، نوشیدنی ت رو میخوری و حرف می زنی و شام هم فینگرفود میدن :|  دیگه براش گفتم ما تو مهمونی اینجوری مون گروه موسیقی دعوت میکنیم. کلی مسابقه و تئاتر خنده دار داریم. میشینیم سرمیز غذا میخوریم و خیلی شادی میکنیم. دیگه بحث فرهنگی کردیم که فرهنگ استرالیا کلا غیر رسمی هست و درسته برگرفته از فرهنگ انگلیسی هست ولی اون رسمیت که تو فرهنگ انگلیسی هست اینجا نیست ولی آروم بودن و بی هیجان بودنش هست. 

یه جا ازم پرسید گفت مثلا تو فرهنگ شما مهمونی که میرید خیلی شادی میکنید و خیلی مثلا می رقصید تا حد زیاد رو یه اصطلاح واسش دارید؟ من هر چی فکر کردم فقط یادم اومد که می گیم بریم "بترکونیم" و همین رو براش توضیح دادم و گفتم نسل جدید میگن البته (همچین کلمه ای تو ادبیات فارسی داریم؟؟)  گفت ما هیچ وقت به همچین کلمه ای نیاز نداریم چون اصلا چنین چیزی نداریم. استرالیایی ها خیلی الکل مصرف میکنند؛ دلم می خواست بگم والا ما بدون الکل هم از شما خوشحالتریم :)) خوو اون الکل ها رو پس واسه چی می خورین؟! :) 

در مورد فرهنگ لباس پوشیدن هم حرف زدیم. اینجا کلا لباس رسمی تن آدم ها کم می بینی، ما یه اصطلاح خانوادگی داریم با عنوان تاپ و تومون :) اینجا کلا در همه مجامع به شدت غیررسمی می پوشند و با همون تاپ و تومون هستند :)) و اکثرا دمپایی انگشتی پاشون هست، حتی من خودم دیدم که پابرهنه هم میان مثلا فروشگاه یا پشت فرمون می شینند و آدم های بدبخت و کلاس پایینی هم نیستند این پاپتی ها :)) کلا هر جور عشق کنند میان تو خیابون و مثلا جنی می گفت مثلا کنسرت هم که بری تو اپرا هاوس انتظار میره که همه با لباس رسمی باشند ولی تو 20 سال گذشته فقط 50% با لباس رسمی هستند و بقیه هر جور راحتن. گفتم که ما هم زن هامون تا سر کوچه هم که میرن بدون آرایش نمیرن !! و واسه همین اینجا واسه مون عجیبه گاهی :| و البته همیشه واسه لباس پوشیدن معظل داریم و نمی دونیم چه لباسی مناسبه. 

البته من فهمیدم جدای از لباس، کفش دیگه اصلا واسشون مهم نیست. یعنی اگر خیلی هم شیک لباس بپوشند ولی در نهایت یک کفش کهنه و خاکی و بی ربط می پوشند و کاملا هم اوکی هست. کلا تو زندگیت یه جفت کفش داشته باشی کافیه.

تو پرانتز بگم: چند روز پیش جنی یه کفشی نشون دادم، کفش زنانه مشکی مدل عروسکی که روش یه بند میخوره و دو سانت پاشنه داشت. گفت این کفش رو 27 سال هست که دارم !!!!!!! و الان بند روش کنده شد بود :|  پرانتز بسته.


در مورد فرهنگ کاری هم استرالیا ادعا داره که محیط های کاری هم غیررسمی هستند، یعنی تو کارگاههای که من میرم خیلی میگن مثلا با مدیر بالادستی تون روابط دوستانه باید داشته باشید و ... ویه جورایی رو اینکه سلسله مراتب تو 2-3 تا سطح بالاتر و پایین تر خیلی مفهوم نداره مانور میدن ولی جنی گفت بیشتر نظری هست تا عملی! 

نظرات  (۱۶)

صبا جونم مرسی از توضیحات کاملا؛) اون تانکر تو حیاط فقط آب حیاط را تأمین میکنه یا کل ساختمان؟ یعنی زمستون‌ها عملا ماشین ظرفشویی و لباسشویی تعطیل میشه؟با الان چون تابستونه حداکثر استفاده از خورشید میشه؟
پاسخ:
خواهش میکنم.

آره عزیزم برای آب دادن به درخت ها استفاده میشه و شستشوی تو حیاط. 

آب خونه که لوله کشی شهری هست و با اینکه آب سیدنی سختی خاصی نداره ولی جنی دستگاه تصفیه آب هم گذاشته و آب خوردن رو تصفیه می خورن.

فکر نمی کنم که تعطیل بشه! الان برای صرفه جویی هست. الانم نه اینکه مثلا روزهای ابری ظرف با دست بشوره، صبر میکنه مثلا فرداش ماشین رو روشن میکنه. 
۲۸ آذر ۹۷ ، ۰۸:۲۱ آوای درون
نان را چه جوری از فرانسه تا استرالیا سالم و تازه می رسانند؟
 :)))
پاسخ:
نمی دونم والا.

اولش فکر کردم که شاید دستورش فرانسوی هست ولی یه بار دیگه هم فرداش خوندم نوشته بود Made in France. حالا یه بار دیگه می خوام برم تو فروشگاه روی بسته ش رو بخونم که تاریخ تولیدش کی هست، اصلا برای چی از اون همه راه دور نان ورمی دارن میارن؟!!  این نان فرانسوی فکرمو مشغول کرده کلا :)) 
چیدمان خونه اش، وسایل خونه و اینکه چقدر لوکس هستند یا معمولی، متراژ خونه،.... مرسییی
به به جشن یلداتون انشاالله بروی و خوش بگذره
پاسخ:
کلا از اولش بگم:)

اینجا فقط تو مرکز شهر هست که برج و آپارتمان هست و وقتی از مرکز شهر دور میشی خونه ها میشن ویلایی یا همون house البته نه اینکه آپارتمان نباشه ولی خب خیلی کمتره، و البته اینکه محله (suburb) به محله هم خیلی فرق داره، فکر کنم سمت غرب سیدنی خیلی بیشتر آپارتمان باشه.

خونه جنی هاوس هست. و خونه هم قدیمی بوده ولی جدیدا بازسازی شده. اینجا معمولا خونه ها 1.5 طبقه و شیروانی هستند. همون حالت درب به ساختمان که ایران میگیم رو دارن، یه حیاط کوچولو جلوی خونه هست و پشتش حیاط بزرگ و اصلی هست. کمتر خونه ای پارکینگ داره و همه تو خیابون پارک میکنند. 

کف خونه کلا پارکت هست، خودشون کفش رو دم در میارن و میرن تو، ولی بعضی موقع ها هم با کفش میرن و مشکلی نیست کلا. زمستون ها کفش روفرشی می پوشند. تو سرویس بهداشتی هم پابرهنه میرن!

برای ورود به خونه یه راهرو از در ورودی شروع میشه. که اتاق من همون اول راهرو هست و پنجره م رو به حیاط جلویی و خیابون هست. کنارش اتاق دخترش هست، بعد وارد یه هال میشی. بعد چند تا پله می خوره به پایین که آشپرخونه و یه اتاق نشمین بزرگ هست رو به حیاط. همین جا چند تا پله میخوره به بالا که دو اتاق خواب هم بالاست.

گاز و فر که توکار هست. یخچال از این معمولی ها، که پایین یخچال هست بالا فریزر از اون مدل قدیمی ها. 
ماکرو فرو و آب میوه گیری و مخلوط کن و ... هم هست. 
ماشین ظرفشویی و لباس شویی و خشک کن جدا هم هست. (چون اینجا یه وقتایی کل هفته بارونیه وبدون خشک کن نمیشه)

کل خونه پر از تابلو و عکس هست. تابلوهای به شدت ساده !! مثلا گل دوزی بچه گانه و ... هر کی هر چی بهشون هدیه میده میزنن تو دیوار. رو یخچال یه نقطه جای خالی نیست. پر از عکسه بچه هاست از بدو تولد تا حالا.

مبلا خیلی ساده هستند. میز آشپرخونه چوبی ، مدل چوب جنگل بدون هیچ رومیزی خاصی.

تو اکثر دیوارها کتابخونه تعبیه شده، حتی بالای کابینت های آشپرخونه و اونجا کتاب آشپزی هست.

متراژ خونه هم فکر کنم 300 متر شایدم بیشتر باشه.

یه طرف نشیمن پایین هم میز کامپیوتر هست که خودش میشینه اونجا و کار میکنه، کنار میز هم جایگاه جفری هست :)

خونه های این منطقه سلول خورشیدی دارن رو پشت بام. واسه همین ما فقط روزهای آفتابی ماشین ظرفشویی و لباسشویی رو روشن میکنیم (هزینه برق اینجا خیلی زیاده) . آب تو حیاط هم از تانکری که آب بارون توش جمع میشه هست. 

دو تا انباری زیر پله ای هم هست، که هر چیزی تصور کنی توش پیدا میشه.

آخر حیاط هم باز انباری هست.

تو حیاط هم خونه درختی و تور مثل والیبال و یه ترامپولین کوچیک هست. و البته یه سری میز و صندلی فلزی.

کلا خونه خیلی شلوغه و با چیزهای ساده تزیین شده. 

فرش هم دو تا دارن. یکی تو هال اولی، یکی هم تو نشیمن پایین. ولی جنبه دکوری داره.

ظرف ها هم خیلی ساده ان :) و در حد 20 نفر شاید.

چند وقت پیش کتری برقی سوخت، جنی گفت من قبلا کتری رو گازی داشتم و جاناتان اومده گفت این چیه و واسم کتری برقی خریده. منم کتری قبلی رو دادم به دوست دوستم. تو اون مدت هم که کتری نداشتیم تو قابلمه آب می جوشوند برای چایی و ... که دوباره جاناتان یه کتری برقی دیگه خرید :)  
۲۷ آذر ۹۷ ، ۰۸:۴۹ آوای درون
:*
نه طرح بخصوصی نداره، نخی و نسبتا ساده و خوش دوخت و در رنگهای ملایم هستند معمولا. من تو اروپا زیاد میدیدم، که در درز داخلی، لباس تگ مید این بنگلادش داشت ولی توسط عرضه کننده اروپایی ارائه می شد. تعداد زیادی از لباسایی که می خریدیم این شکلی بودند، چون راحتی و سادگی و نخی بودنشون برامون مهم بود، نه استایلشون.
پاسخ:
اینجا هم همه کالایی از همه جا عرضه میشه. ظاهر لباس هست که چشم منو اول باید بگیره، بعد میرم سمتش و جنسش رو چک میکنم و بعد مهمترین فاکتور یعنی قیمتش رو بررسی میکنم :) حالا اگر چیزی خوشم اومد دقت میکنم کجایی هست  بدون توجه به قیمتش:)

اون روز یه بسته نون گرفته بودم که مناسب هات داگ بود (منظورم این هست که نون خاصی نبود) ولی از فرانسه اومده بود!!! مربایی هم که داشتم باهاش میخوردم نیوزلندی بود :) فقط کره ش استرالیایی بود. گفتم ببین واسه یه صبحونه ساده چند تا کشور به زحمت افتادن :))   ما تو ایران همه اینا رو خودمون تولید می کردیم ولی نمی دونم چرا چرخ اقتصادمون هیچ وقت نتونست بچرخه :| 


من هم با آنه موافقم؛))) راست میگه زور داره آدم بره مهمونی کلم و هویج بخوره اونهم سرپا
صبا جون هرچقدر دلت میخواد خارجکی طور بشه اما ما هر وقت مهمونی بشیم کاملا ایرانی پذیرایی میکنی ها؛))
چقدر عجیبه برام لباس مناسب تو نداشته باشند؟ وااای جنس نایلونی و پلاستیکی برای لباس سخته:( شاید فروشگاههای خاصی باشه و تو هنوز باهاشون آشنا نشدی؟ 
صبا جان یه توضیح درمورد خونه ی جنی و نوع و جنس وسیله هاش و اصلا فضا سازی خونه را میکنی:( شرمنده ها ... 
پاسخ:
قراره با بچه ها به مناسبت شب یلدا دور هم جمع بشیم ، اگر جمع شدیم و بخیر گذشت! میام از مهمونی ایرانی دانشجویی هم میگم. 

شما تشریف بیارید قدمتون بر چشم. منو مدل مهمونی بهتون میدیم هر جور دوست داشتید ازتون پذیرایی میکنیم.

برای اینکه اتو استفاده نشه بیشتر جنس های بازار رفته به سمت پلاستیک :| 
من تا حالا هر چی خریدم از سر اجبار بوده و دوست نداشتم. شایدم هنوز جایی هست که من نرفتم ولی بعید می دونم! 

منظورت چیدمان خونه ش هست ؟ دشمنت شرمنده عزیزم:*
چه خوب خجسته باشی کشورت پیشرفته باشه  رفاه نسبی و ارامش اینکه خیلی خوبه 
شما هم به تدریج به این مدل برگزاری جشناشون عادت میکنین   دورهمی دوستانه و بدون تکلف 
امیدوارم روز به روز بیشتر بهتون خوش بگذره 
پاسخ:
 به قول شما دو روز دیگه به همین سیستم مهمونی هم عادت میکنم.

مریم خانم واقعیتش من به بچه های خودشون و زندگی های بی دغدغه شون که نگاه میکنم گاهی فکر میکنم اینا تو همون بهشتی که به ما وعده ش رو دادن دنیا اومدن و زندگی میکنن :| نه اینکه اینجا هیچ مشکلی نباشه ولی جنس مشکلاتشون از زمین تا آسمون با ما فرق داره. و هی آدم دلش می سوزه که چرا تو کشور خودش اینجوری نیست.

ممنونم از محبتتون (گل)
چقد مهمونیاشونو دوس نداشتم!!!
بری کلم و هویج بخوری سرپا😝
پاسخ:
منم نه که بدم بیاد از مهمونی هاشون ولی خب جذابیتی هم واسم نداشت.

ولی فکر که میکنم اول همین سرپا بودن باعث میشه که تو یه جا نمونی و هی بچرخی و با آدمهای مختلف حرف بزنی و این خب خوبه. 

دوم که مهمونی هاشون هیچ ریخت و پاش و هزینه ی اضافه ای نداره. 

ما یه مهمونی کوچیک که میخوایم بگیریم کلی تدارک باید ببینیم. میوه، شیرینی، گاهی آجیل، شکلات و ... هم که رو میز باید باشه، چای و شربت. بعدش تازه شام، چند نوع غذا، دسر و.... بعد چون همیشه نشستیم یا میخوایم سفره پهن کنیم، اگر مهمونا زیاد باشن باید نگران جا باشیم، صندلی بچین، سفره رو چطور پهن کنی و ...

یعنی همش دغدغه داریم واسه یه مهمونی ولی اینا چی؟ خیلی آسون همه چیز رو حل کردن.

تازه تو مهمونی های شلوغ ما با خیلی ها بجز چند کلمه حرف نمی زنیم چون اینقدر مشغول خوردن و پذیرایی هستیم و وقتی نشستیم هم که کسی دیگه جاش رو تغییر نمیده و فقط با همون چند نفر دور و برمون حرف میزنیم و از احوالشون مطلع میشیم ولی اینا هیچ کدوم از این مسائل رو ندارن.

تو همون تالار و هتل هم که میگیریم بازم دغدغه میوه و شیرینی و نوشیدنی و شام رو داریم:|

خلاصه که درسته جذاب نبود ولی سیستمشون کاملا منطقی هست و اسباب معاشرت رو فراهم میکنه.
۲۶ آذر ۹۷ ، ۰۹:۳۶ آوای درون
خواهش میکنم کاش کمکی از من بر می آمد.. امیدوارم زود خودت بیای ایران و یک چمدان پرررر لباسایی که دوست داری را با خودت ببری..
لباس بنگلادشی پیدا نمیشه احیانا؟ پارچه های نخی شان با کیفیت است معمولا.

پاسخ:
قربونت عزیزم. همین گفتنت یه دنیا ارزشمنده و خیلی خوشحالم کرد :*

من واقعیتش از خرید کردن خوشم نمیاد، خیلی سخت خرید میکنم. ولی 40-50 روز اول تقریبا خیلی به فروشگاه های مختلف سر زدم که بفهمم کجا هستم. حتی چند تا اوت لت هم رفتم. 

لباس بنگلادشی طرح خاصی داره؟ تا حالا نشنیده بودم. تو چیزهایی که خریدم ویتنامی و هندی بود ولی بنگلادشی ندیدم. 

البته فکر کنم به مرور زمان سلیقه م یه کم تغییر کنه و راحتتر بتونم بخرم. 
۲۶ آذر ۹۷ ، ۰۹:۱۶ مریم مشهدی
جنس کفشاشون چیه که 27 سال دوم آورده . بعدم واقعا کفش براشون مهم نیست چون مال سه نسل قبل حتما که دموده شده . ما که با این فرهنگ مزخرف چشم و هم چشمی پدرمون در آمده .. هم اکنونم  دنبال لباس شب چله ای بودم بااین اوضاع اقتصادی خراب .که بتونم تو حاملگیمم بپوشم که خبر دادن شب چله ای خواهرم اینااا لغو شده . آخییش

پاسخ:
چرم معمولی بود! 
اینجا والا با این لباس پوشیدنشون مد و دمده و ... فکر نکنم مفهومی داشته باشه.

 من اینجا پیج های ایرانی های مقیم اینجا رو تو اینستا می بینم ، یا اون دفعه که رفته بودم کنسرت تیپ ایرانی ها رو میدیدم و البته سین  (تازه سین خودش هم خیلی خوشکله هم خیلی خوش پوش و شیک هست) هم که رفته بود کنسرت ابی می گفت، ایرانی های اینجا دیگه محدودیتی برای پوشش و آرایش ندارند و عملا تو لباس پوشیدن و به خود رسیدن خودکشی میکنند از بس که رنگ به رنگ هستند :|

خلاصه اون فرهنگ مزخرف رو متاسفانه با خودشون هم جای دنیا هم می برن :(


  • تفاوتهای فرهنگی واقعاجالبن میدونین شاید برای اونا همین جمعشدن دور هم تفریح بزرگیه از اینستای خانم بهرامی که دانشجوی دکترای تحقیقات سلامتن یه مطلبو واستون میزارم 
  • موقع ناهار با جند تا از دانشجوها و دستیاران استادها نشسته بودیم. یکیشون گفت جمعه بعد از کلاس، ساعت هشت، با بچه هارفتیم بیرون، برای نوشیدن آبجو، دو و نیم صبح برگشتیم خونه! با تعجب گفتم شش ساعت! مثلا شما دانشجوی تحقیقات سلامتین! تازه همه تون بچه هم دارین، تا این موقع! اونم اینهمه! ؟

    یکیشون گفت ببین ما تمام هفته از صبح تا شب کار می‌کنیم، دائم به ما میگن برای حفظ روحیه، باید استراحت و روابط اجتماعی هم داشته باشیم [ژاپن جزو بالاترین آمارهای افسردگی، نارحتی های روحی و خودکشی در جهانه] و تنها راهی که به ما یاد دادن همینه! اصلا بگو ببینم شما چطور تفریح میکنید؟!
    ‌ ‌گفتم حرف می‌زنیم! مثلا خانواده ما هرشب دور هم جمع میشیم و کلی درمورد اتفاقات روز، ایران، خاطرات و.. صحبت میکنیم. ‌
    ‌ما به هم تلفن میزنیم برا احوالپرسی ‌[تلفن برای احوالپرسی بین ژاپنی ها اصلا جا نیفتاده، گاهی بچه ها ماهی یه بار هم به والدینشون زنگ نمیزنن، خواهر و برادرها که اصلا!، هربار این چیزها رو از شون سوال میکنم] ‌
    ‌پرسید زنگ میزنید چی میگید؟!
    ‌گفتم من هرروز با خواهر و برادرم و گاهی دوستانم چت میکنم، اینکه چکار میکنیم، کجا رفتیم و.. توی ایران که بودیم، زنگ میزدیم میرفتیم خونه دوست یا فامیل، گپی میزدیم و دلمون وا میشد. ‌ خیلی‌ها برای تماشای فوتبال یا فیلم و.. دور هم جمع میشن. ما در مقایسه با ژاپنی ها، آدم‌های خیلی اجتماعی هستیم، منتها بدون مشروب! با تعجب گفت، بدون مشروب، آخه مگه میشه؟! ‌
    ‌حرفهام براشون عجیب بود. ژاپنی ها کلا حرف نمیزنن. خیلی از ایرانی‌هایی که با ژاپنی ها ازدواج میکنن، سر همین سردی و بی تفاوتی، زندگیشون از هم میپاشه (خیلی! نه همه!) اگر بخواین دوستی رو ببینین، باید از دوسه هفته قبل بهش خبر بدین و وقت بگیرین. تلفن فقط مواقع ضروری و اطلاع رسانی، نه خوش و بش! ‌
    ‌تفریح براشون همینه. میخوان شاد و اجتماعی باشن، هفته ای یبار میرن بار، تا میتونن مشروب میخورن! (فشار و استرس روحی رو با مشروب تسکین میدن درحالیکه آمارهای خودشون نشون میده عواقب روحی و جسمی اینکار چقدسنگین تره. حرف زدن خودش نوعی تخلیه فشارروحیه). یکی دوبار اجبارا اینجور مهمونیهاشون رو دیدم تو این مواقع، مخصوصا اگر کسی مهمونشون کنه، تا خرخره میخورن، حالشون خراب میشه، کلی مزخرفات بی سرو ته میگن و ادا درمیارن [انگار نه انگار همون ژاپنی های موقر و جدی هستن] حالم رو از هرچی تفریحه به هم میزنن. ‌
    ‌ درسته ما ایرانی‌هاتو خیلی موارد باید از ژاپنی ها یاد بگیریم اما درمورد روابط خانوادگی، فامیلی و اجتماعی، ما ایرانی‌ها (ادامه در کامنت
پاسخ:
ممنون مریم خانم از مطلبی که گذاشتین.

در مورد ژاپنی ها شاید استرس و فشار کاری روشون زیاد باشه ولی اینجا تقریبا من چیزی به اسم استرس تا الان ندیدم. خیلی خجسته ان :)

من از بس اینا استرس ندارن و خوشحال طور با همه چیز برخورد می کنند گاهی استرس می گیرم!!

در مورد روابط خانوادگی و ... هم من خیلی نمی تونم نظر بدم چون همه آدم های دور و برم مهاجرن . 
جنی اینا هم فامیل هاشون رو می بینند ولی خونه هم نمیرن فقط هفته ای یکبار به رسم خانواده های یهودی شام میرن خونه مادرش ولی بقیه رو تو پیک نیک و ... می بینند. 

یه چیز دیگه هم اینکه اینا دو نوع الکل خوردن دارن تا اینجا که من فهمیدم. یه مدل که مثل همون نوشابه و نوشیدنی ما، خیلی عادی میخورن و بعدش هم چیز خاصی نمیشه فقط رانندگی نمی کنند ، یه مدل هم در حد مستی که خودشونی ها هم خیلی موجه نمی دونند و فقط جوونا تا اون حد می خورن. البته میگم من صرفا بر اساس مشاهداتم میگم و دقیق نمی دونم.
۲۵ آذر ۹۷ ، ۱۴:۴۹ آوای درون
وای نه... پلاستیک اصلا دوست ندارم... :( آدرس بده ازینجا برات لباس نخی آستین دار بگیرم بفرستم :)
پاسخ:
قربونت عزیزم. یه دنیا ممنون از مهربونیت :*

مساله ی دیگه ی اینجا این هست که قیمت پست از ایران اینقدر گرون میشه که اصلا ارزش نداره بگی چیزی واست بفرستن.

حالا ان شالله یه بار که اومدم ایران باید کلی لباس با خودم بیارم :) 
۲۵ آذر ۹۷ ، ۱۴:۰۵ محبوب حبیب
سلام صبا جون
چقدر جشن شرکت کردی دختر :دی هنوزم لابد ادامه داره :دی 
یه سوالی چینی ها قانون اجبار به تک فرزندی دارند یا خودشون تمایل شون به تک فرزندیه؟ 
خوووب دستم درد نکنه، میخوای بری دوست پسر خارجکی پیدا کنی؟ حالا شوآن یه چیزی گفت تو چرا جدی گرفتی :دی 
 تاپ و تومون خیلی باحال بود کلی خندیدم. بعد جنی این کفشی که بندش هم کنده شده رو بازم می پوشه؟ 

پاسخ:
سلام عزیزم

فکر کنم واقعا تموم شد جشن هاشون!! چون دیگه هر کی میخواد بره مسافرت و مرخصی اگر تا حالا نرفته ، این هفته حتما میره و دانشگاه بسیار خلوته این روزها.

تا چند سال پیش قانون تک فرزندی داشتن ولی الان می تونند دو تا داشته باشند. 

یعنی موقعی که شوآن گفت داشتم از خنده می ترکیدم :)) 
والا ما تو ارتباط با هموطن های خودمون موندیم تا چه برسه به خارجکی ! تازه کیس هم معرفی کرد :))))  
شوآن خیلی بچه س! تو به دل نگیر محبوب جان ;)

نمی دونم می خواست بپوشتش یا نه ولی چون رو میز گذاشته بودش من حدس میزنم می خواست تعمیرش کنه !!!
۲۵ آذر ۹۷ ، ۱۳:۳۳ آوای درون
مشکل همون آستینه... :(
قیمت لباس در ایتالیا به نسبت پایین است، منظورم برندهای متوسط است مثلا اچ اند ام، یا برندهایی که بیشتر در خود ایتالیا فعال هستند مثل ovs. و البته آخر هر فصل، حراج است و قیمتها خیلی میاد پایین..
پاسخ:
منم تا حالا اینجا فقط از اچ اند ام لباس خریدم چون قیمتش از همه جاهای دیگه ارزونتره. 

البته غیر از آستین من مشکل جنس هم دارم، اکثرا پلی ستر و پلاستیک هستند لباس ها و من اصلا دوست ندارم :|
واااای چقدر خوبه دغدغه لباس ندارند! یعنی من هم ندارم ها اما خب چون همه دغدغه اش را دارند عموما من ‌گریگوری هستم اما خب اونجا همه گریگوری هستند و آدم احساس راحتی میکنه؛)))) 
خوب شد جشن آخری را رفتی والله همون پیتزا کلی میچسبه اون هم از توی سینی فر؛) 
یه بار من شنیدم این چینی ها سقط جنین دختر بینشون زیاده بدلیل همین قانون تک فرزندی و تمایلشون به داشتن پسر! از یکی شون یکبار تونستی بپرس! 
اونوقت این فینگر فودها اینقدر زیاد سرو میشه که سیر بشوند؟ 
پاپتی خخخخخ؛)))) 
اگر نمیرقصند اونوقت اینقدر الکل میخورند بعدش چرت و پرت میگویند یا حرف درست و حسابی؟
پاسخ:
گریگوری :))))))))))

اگر بخوای با جماعت ایرانی در ارتباط باشی هیچ جای دنیا احساس راحتی نمی کنی از جهت لباس پوشیدن:| 
البته حالا منم خیلی شیک و مرتب نیستما ولی واقعا این شلوارها و تاپ هایی که اینا می پوشن رو نمی تونم تصور کنم آدم چطور ممکنه بتونه بپوشه :))

اونی که شنیدی منم شنیده بودم ولی الان قانون تک فرزندی نیست دیگه ، اگه شد می پرسم ازشون :)

اون جشنی که تو هتل بودیم زیاد سرو شد ولی بقیه مواقع نه.

پیتزاهاشون یه نون و پنیر هست گاهی یه چیزایی توش ممکنه پیدا بشه :| من دوست ندارم خیلی :|

تو مهمونی های رسمی که در حد یکی دو تا گلاس می خورن و منم تا حالا باهاشون همکلام نشدم بعدش ببینم چی میگن! ولی فکر نکنم تا حد مستی بخورن! 
۲۵ آذر ۹۷ ، ۱۲:۰۷ آوای درون
:)))
حالا ایتالیایی ها برعکسند. معمولا متناسب با موقعیت و تمیز و مرتب لباس میپوشند. و کمپانیهای لباس هم خیییلی فعالند... وقتی میری خرید چیزای قشنگ زیادی نظرت را جلب میکنند، البته اگر محدود به حجاب نباشی. چون لباس قابل استفاده برای محجبه ها خیییلی کمه..
پاسخ:
ایتالیا مهد مد جهان هست و البته لباساشون هم خیلی گرون هست و خودشون هم آدم های از نظر هیکلی خوش استایل هستند. 

اینجا هم من اگر بخوام برند ایتالیایی بخرم نظرم جلب میشه احتمالا ولی خب واقعا توانش رو ندارم :)

عمده مشکل لباس های اینجا این هست که چیزی بنام آستین ندارن :|  و از این بابت فکر میکنم زمستون خرید کردن واسم راحتتر باشه.
۲۵ آذر ۹۷ ، ۱۰:۲۱ آوای درون
خوبی اینجور جشنها به نظر من اینه که روی ارتباطات کلامی تاکید میشه، نه روی خوردن و پایکوبی. بر خلاف جشنهای ایرانی که خوردن نقش پررنگی داره و این موضوع جشن و مهمونی گرفتن را سخت و پردردسر میکنه.
فکر کنم اسکول میشه گروه
فکر کنم چهارمین جشن جذاب تر بوده :)) صحبتهای خوبی رد و بدل شده
پابرهنه!! وای خدای من... پاهاشون درد نمیگیره موقع رانندگی یا راه رفتن؟؟؟
27 سال یک کفش!! :)) اصلا من کیف و کفش با لباس ست کردن را یک لذت میدونم :)) حالا بگذریم که تعداد کفشهام زیاد نیست، مثلا 4 تا، ولی با کمتر از 2 تا کفش نمیتونم اصلا!
پاسخ:
آره دقیقا اینا میرن مهمونی که حرف بزنند ولی ما مهمونی هامون برپایه خوردنی می چرخه. اینجا مخصوصا خیلی روی روابط اجتماعی و حرف زدن و ارتباط برقرار کردن تاکید دارن و شاید شادی کردن واسشون یعنی همین حرف زدن :) 

درسته گروه معادلش میشه.

صحبت های آخرین جشن! جدید بود، اصلا فهمیدن اینکه همه اینا تک فرزند هستند یه پرده از جلو چشمام برداشت :) 

نمی دونم راستش. من اصلا نمی تونم با دمپایی انگشتی هم راه برم. هم کمرم هم پام درد میگیره شدیدا ! مثلا سوار اتوبوس پابرهنه باشی:|

لباس رسمی شون هم بلوز سفید هست، با شلوار یا دامن تیره :) من بعضی موقع ها به دوستای اینجام میگم خوش به حالشون دغدغه اینکه حالا لباس چی بپوشم رو ندارن :)  هر چی شد می پوشن خیلی بی ربط به هم و غیر ست و خیلی زیاد غیررسمی. به قول مامانم لباسایی که اینا می پوشن رو ما قاب دستمال هم نمی کنیم :))
و البته این باعث شده که من اینجا مشکل خرید کردن دارم و تقریبا هیچی رو نمی پسندم :|