غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

سه ماه!

چهارشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۷، ۰۵:۰۱ ق.ظ

امروز صبح 3 ماه شد که وارد سیدنی شدم.


هنوزم باورم نمیشه اینجا ایران نیست و خیلی خیلی دورتر از ایرانه!


هنوز باورم نمیشه همه چیزم تغییر کرده، آب و هوام، فصل و روز و شبم. تعطیلاتم، نحوه معاشرتم و کلماتی که باید بهشون فکر کنم تا بتونم باهاشون صحبت کنم و گاهی حتی ناتوانم از صحبت کردن چون بلد نیستم منظورم رو همون جوری که میخوام برسونم ویا اصلا نمیدونم اون چیزی که شنیدم درست بوده!


اینجا غارتنهایی من بوده و هست درسته که اینجا هم خودم رو سانسور کردم ولی الان می خوام بعد از سه ماه بنویسم که این همه تغییر اصلا واسه من سنگین نبود، شاید چون هنوز باور نکردم که اینجا دارم زندگی میکنم. 

گاهی فکر میکنم شاید اصلا خواب هستم و خب تو خواب هست که مدیریت این همه تغییر سختی نداره ولی واقعیت اینه که من بیدارم ولی یه جوری سِر و بی حس هستم. همش منتظرم شروع بشه و فکر میکنم هنوز روزهای واقعی شروع نشده!! 


واقعیت دیگه اینه که فکر میکنم اصلا این 3 ماه هیچ کاری نکردم، رفتم دانشگاه و اومدم چیزهای جدیدی یاد گرفتم ولی معلوم نیست تلاش های این سه ماهه م اصلا نتیجه ای داشته باشه! بجز یه کتاب کوچولو دیگه هیچی نخوندم! بجز یکی دو تا فیلم و سریال دیگه هیچ فیلمی ندیدم. واقعا نمی دونم چرا به نظرم میاد شروع یه مقطع تحصیلی تو یه کشور دیگه اصلا کاری نبوده و من باید چیکار می کردم که امروز می تونستم به خودم بگم آفرین! 

و من همچنان منتظرم که شروع بشه که منم یه کاری کنم و بتونم به خودم آفرین!

۹۷/۰۹/۲۸

نظرات  (۱۲)

صبا؟
همین طوری بدون مقدمه خواستم بهت بگم دوستت دارم
پاسخ:
سمیـــــه جانم. ممنونم ازت عزیزم که حالم رو خوب کردی با این کامنت بدون مقدمه ت.

باعث افتخار منه شنیدن چنین بیان احساساتی و خیلی خوشحالم که اینجا می نویسم و دوستای عزیزی دارم که واقعا از صمیم قلبم دوستشون دارم. 
۰۱ دی ۹۷ ، ۱۴:۳۲ آوای درون
فکر کنم چون استرس و نگرانی نداری حس می کنی هنوز وارد مرحله جدی مهاجرت نشده ای. درست فهمیدم؟ متاسفانه اینقدر در فضای استرس و نگرانی قرار داشته ایم که فضای بدون استرس برامون غیرواقعی جلوه میکنه.
پاسخ:
درست فهمیدی عزیزم :)

از اون بدتر می دونی چیه! من یه عالمه جمله از آدم هایی که جزو بزرگان هستند و قبولشون دارم هی تو ذهنم تکرار میشه که وقتی شرایط بهت سخت شد یعنی داری رشد می کنی و یه کار مهمی انجام میدی. اینها باعث میشه هی من به خودم تذکر بدم هی صبا خانم تو که کاری نمی کنی!! چون اون احساس فشار طاقت فرسا رو نداری :|

با سین هم حرف زدم از احساسم بهش گفتم اون استرسش کلا از من بیشتره  و واسه همه چیز استرس داره ولی با این وجود موافق بود که اون فشاری که همه می گفتن روش نیست! و اونم منتظر روزهای سخت از راه برسن!! :|
۰۱ دی ۹۷ ، ۰۰:۱۸ مامانی و چهارتا نینی
سلام عزیزم یلدا مبارک 😊😍❤️
ب نظر همین که تونستی سه ماه قوی و پرانرژی تو مملکت غریب ی شروع خوب داشته باشی یعنی موفقی حتما ک نباید اذیت بشی 
من هم وقتی زایمان أولم بود فکر میکردم حتما بچه ها باید از اب و گل در بیان تا من بتونم ب خودم افرین بگم همش کارها و زحماتم رو نادیده میگرفتم و میگفتم کاری نکردم 
بعد فرزند چهارمم ک دنیا اومد بازم احساس میکردم من کار خاصی نکردم زحمتی نکشیدم حتما این چهارتا باید بشن ١٨ساله تامن ب خودم بگم افرین 
الان ب این نتیجه رسیدم ک من واقعا افرین دارم اره گاهی باید خودمون تحویل بگیریم 
این که تونستم مدیریت کنم این ک تو این دوسال و خورده ای ک ازدواج کردم با وجود دو زایمان و چهار فرزند لحظه ای از همسرم غافل نشم همونطور ک ب بچه ها میرسم حواسم ب همسرم هم باشه و خودم و برا نیاز های خودم و اهدافم برنامه ریزی کنم افرین دارم امشب یلدا بود و من تمام اقوام دعوت کردم با وجود چهارتا بچه و شب خوبی برا فامیل شد پس افرین داره 
اینارو گفتم ک بگم گاهی لازم ک کمی تواضع رو از خودت دور کنی همین ک یک دختر قوی هستی 
با آبرو و قوی تو مملکت دیگه زندگی خوبی شروع کردی همین ک داری چیزای جدید یادمیگیری یعنی افرین داری پس همین الان ب خودت افرین بگو ❤️
پاسخ:
سلام مامان جان.

یلدای شما هم پساپس :) مبارک باشه و خدا قوت بهت بابت مدیریت مهمونی و کلا مدیریت شرایطتت. آفرین بهت بخاطر سخت کوشی و خوش فکریت در همه حال.


من راستش با خودم که تعارف ندارم و واسه خودم که نقش آدم متواضع رو بازی نمیکنم که :)) این درونیات من بود که اینجا نوشتم و حال سعی میکنم بیشتر رو خودم کار کنم ;)

ممنون از محبتت عزیزم. همیشه به من خیلی لطف داشتی. 
دختر خوب چطور کاری نکردی همینکه تو یه کشور دیگه داری درس میخونی و اینهمه مستقلی خودش یعنی کلی موفقیت ما بهت افتخار میکنیم❤
پاسخ:
عزیزم شما لطف دارید و امیدوارم لایق محبتتون باشم.
آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت
پاسخ:
کدوم ها؟
۲۹ آذر ۹۷ ، ۱۴:۵۲ محبوب حبیب
سلام صبا جون
کاملاً حق با زری جون هست. خدا رو شکر نتیجه ی اون سختی ها برای تو مقاوم تر شدن بوده. 
اعضای کلوپ کرگدن ها اینطوری ان دیگه :دی بعد سه ماه از مهاجرت  میگن چرا هیچی به اندازه ای که بقیه میگن سخته، سخت نیست :دی 
پاسخ:
سلام عزیزم.

امیدوارم واقعا همین طور باشه که شماها میگید و این احساس من ناشی از مقاومت من باشه ! هر چند پذیرش این مساله به همین راحتی هم نیست و اون چیزی که سالها درون من نهادینه شده به این راحتی ها آروم نمیشه :)
صبا جان جوابت به کامنتم من را یاد دو تا مطلب انداخت؛)) یادمه سر زایمان اولم هی درد داشتم و من هم با خودم میگفتم هنووووز مونده تا درد اصلی و جیغ و ویغ هات را از الان شروع نکن بذار برای اون موقع:))) خلاصه ما هی منتظر بودیم درد اصلی بیاد تا جیغ بزنیم و هی تحمل میکردیم که دیگه بچه خودش اومد و من یه جیغ هم نزدم خخخخخ الان گفتی هنوز به اون روزهای تحت فشار نرسیدی یاد زایمان خودم افتادم؛)) حالا یخورده آه و ناله بکن یه وقت دیدی اون روزهای تحت فشار فقط مختص ایران بوده و دیگه نیومد ها ها ها 
یه مطلب دیگه که یادم اومد، دوستی میگفت این چه تربیتی است که ماداریم که فکر میکنیم هر پیشرفتی مستلزم تحمل فشار و سختی است! خب اگر همه چیز درست باشه میشه از روند پیشرفت لذت برد. الان خب قضیه ی تو اینه عزیزم، داری از مسیر پیشرفتت لذت میبری و درستش هم همینه؛)) فقط مشکل اینه ما با تربیت ایرانی امان بهش عادت نداریم:(( 
اتفاقا کامنت اول را که برات فرستادم میخواستم بگم عزیزم سابقه ی فعالیت قبلی آدم خیلی در پذیرش مشکلات فعلی اش مؤثر است، اما دیگه گفتم یادت نندازم سختی های محل کار ایران را که خب خودت بهشون واقف هستی.... واقعا همینطوره آدمیزاد را هرچقدر بکشی کش میآد؛)) تو همه ی کش اومدن ها را در ایران اومدی و الان کلی انرژی در خودت ذخیره داری! و دیگه اینکه اگر قرار باشه مطالعه و تفکرات آدم این موقع ها بدرد نخوره پس کی بکار میآد؟ صبا جان تو دختر خوش فکر و اهل مطالعه ای هستی و این خیلی بهت کمک کرده و میکنه
پاسخ:
خیلی کامنتت خوب بود عزیزم خیلیییییییی.

خیلی تربیت بدی داریم ولی :| 

این روزها که بیشتر با بچه های ایرانی حرف میزنم می بینم واقع انگار من از یه جای دیگه اومدم :)  بقیه از یه ایران دیگه :) چیزی که اونا بهش میگن مشکل از نظر من یه شوخی هست تو زندگی :) اونم مشکلی که نتیجه تصمیم های مستقیم خودشون بوده و نه تحمیل شرایط. 

مرسی زری جون بخاطر همه لطفی که به من داری :*

باید بیشتر روی خودم کار کنم و خودم رو در بعضی مسائل بیشتر باور کنم. 


امیدوارم این زایمانت هم خیلی خوب پیش بره و اصلا کار به جیغ و ویغ نکشه، هر چند که کلا برای نی نی سوم قاعدتا زایمان آسونتره :)

صبا جان بهت تبریک میگم‌ که اینقدر این دوران برات سبک طی شده، خب عزیزم خوشبختانه تا حدودی با آدم‌های خوبی روبرو شدی تو این روزها و علاوه بر اون خودت هم انعطاف پذیری بالایی داری و اینها بهت کمک‌ میکنه راحت‌تر تو شرایط باشی و اینکه درس و دانشگاه خودش یه پلن اساسی است و بخش مهمی از ذهنت تکلیفش تا حدودی روشنه... حالا فکر کن هرکدوم از مواردی که گفتم برعکس میشد این سه ماه خدایی نکرده پیر می‌کرد آدم را، منظورم اینه این آرامش تو مدلول دلیل های بسیاری است که بخشی اش توانایی های خودته و بخشی دیگر خدا روشکر روزی ات بوده؛)) امیدوارم روزبروز برات پربرکت تر باشه
پاسخ:
زری جان ممنون ازت.

بله بخش زیادی ش بخاطر آدم هایی هست که باهاشون روبرو شدم و البته کشوری هم که اومدم بخاطر تنوع جمعیتی که داره خیلی چیزها رو از دید من آسون کرده و البته خب این روزها استفاده از اینترنت هم نمی گذاره که آدم گیج بمونه و همیشه گوگل هست که کمکت کنه.

از اون طرف اینجوری هم نبوده که همه چی هلو باشه بره تو گلو :) ولی خب به نظر من اونا عادی هستند دیگه، چیزی که بشه حلش کرد مساله هست :) 
من خیلی جاها برای اینکه جلوی افسردگی و خیلی چیزهای دیگه رو بگیرم برنامه های فشرده دارم. 

ولی خب این احساسی که فکر میکنم کاری نکردم واسه این هست که مقایسه میکنم با بقیه آدمهایی که شرایط مشابه خودم رو دارن و می بینم اونا خیلی انگار تحت فشارن :( و یا با گذشته خودم و روزهای که داشتم زیر فشار له میشدم و هی ذهنم میگه تو هنوز به اون روزها نرسیدی و شروع نشده :| !!


ضمنا...
صبا جان به خودت بگو آفرین... برای همه ی موفقیتهای کوچک (هر چی بتونی موفقیت کوچیکتری رو ببینی و تشخیص بدی بهتر!). برای موفقیتهای خیلی کوچک بارها به خودت بگو آفرین...
پاسخ:
دیروز که پیامت رو خوندم تو اتوبوس بودم... داشتم فکر میکردم که من روزای اول کلی سختم بود که بخوام سوار اتوبوس و قطار بشم و ایستگاهها رو پیدا کنم (گوگل خیلی آدم رو گیج میکنه) و البته خیلی کارهای ساده دیگه روزهای اول سخت بود ولی حالا راحت اون کارها رو انجام میدم بدون هیچ فکر و نگرانی. باید بیشتر دقت کنم. مرسی از یادآوریت :*
سلام عزیزم...
گاهی ما توقعمون از خودمون خیلی بالاست (یا کمال گراییم)و  اونقدر نتیجه گرا هستیم که فرآیند مداری رو که در واقع همون اصل زندگی هست فراموش میکنیم. بنظرم گاهی باید به اونچه بهش رسیدیم یا نرسیدیم فکر نکنیم و صرفا در زمان حال مراقبه کنیم و ازش لذت ببریم. همین که هر روز اینهمه چیزهای جدید دیدی ، آدم های جدید موقعیتهای جدید و فرهنگ جدید؛ اینها به خودی خود چیز کمی نیست. درسته همه ی ما به دنبال معنا و هدفهای بزرگ تو زندگیمون هستیم حالا بعضی ها کمتر و بعضی ها مثل تو بیشتر، اما گاهی هم خوبه کمی سهل گیرانه تر با خودمون رفتار کنیم و فقط حس شادی رو تجربه کنیم. بهتره از موفقیتهای کوچیک کوچیک لذت ببریم و اونها رو ببینیم و لذت ببریم تا اینکه از یک موفقیت بزرگ بخوایم خیلی احساس رضایت و مطلوبیت کنیم. چون تا زمانی که موفقیتهای کم و کوچیک به ما حس شادی ندهند موفیتهای بزرگ هم احساس رضایتمندی در ما حاصل نمیکنند! و خیلی ها هستن که حتی بعد از رسیدن به یک موفقیت بزرگ به افسردگی دچار شدن! چون قبلن قادر نبودن از موفقیتهای کوچیکشون لذت ببرن! البته من اینا رو کلی گفتم صبا جان و میدونم که شما بخاطر توانمندی های زیادی که داری به بهترینها دست می یابی و ازت میخوام امروز برای خودت یه هدیه خوب برای همه موفقتهای کوچیک و بزرگی که در این سه ماهه به دست اوردی تقدیم کنی و خودت رو در آغوش بگیری (لبخند و گل و قلب و عشق برای صبای من) 
پاسخ:
سلام عزیزکم.

لازمه بازم بگم وقتی پیامت رو می بینم کلی ذوق زده میشم. ممنونم بخاطر این همه لطفی که به من داری.

فضیلت جان واقعیت این هست که من سعی میکنم از تک تک لحظه هام لذت ببرم و استفاده کنم؛ نوشته های این چند وقت هم تا حدودی گویای این مساله هست ولی انگار یه بک گراند ذهنی دارم که تو الان خیلی سختت نیست، استرس نداری، تحت فشار نیستی پس کار خاصی هم انجام نمیدی و نباید انتظار نتیجه فوق العاده ای داشته باشی. 
از بس که همیشه برای هر کار کوچیکی استرس داشتم و نمی شده ، الان از اینکه استرس ندارم ، استرس دارم !! و واسه همین فکر میکنم واقعی نیست و هنوز شروع نشده.


۲۸ آذر ۹۷ ، ۰۸:۱۷ آوای درون
:))
تمام این سه ماه فیلم و کتاب بوده صبا جان. در حال تجربه اندوزی و دیدن و شنیدن بوده ای. توقع ات از خودت بالا است فکر کنم :*
پاسخ:
راست میگی عزیزم. خیلی ش فیلم بود و کتاب. 

یه بار رفته بودم یه کارگاهی، مدرسش خیلی خوب بود و کارگاهه هم عملی بود و خودمون باید همکاری می کردیم. بعد من پیش خودم داشتم فکر می کردم چقدر مثل خارج می مونه :))  با اینکه تو محیطم ولی انگار یه سدی درون نمی پذیره که این منم که اینجا هستم و دارم شرایط رو مدیریت میکنم!! خلاصه که از این جنبه خودمو درک نمی کنم. 
شروع میشه صبای جستجوگر من
دوست هجرت‌کنندۀ خوبم
از خدا بخواه تا اسبابشو برات فراهم کنه. بگو میخوام افتخار بندگی تو باشم. راهو جلوم روشن کن. بعد یکی یکی چراغها واسه ت روشن میشه و علامتها پررنگ
پاسخ:
من همه اینها رو میخوام به صورت پر رنگ هم می خوام.

امیدوارم به زودی چراغها روشن و علامتها پرررنگ تر بشه تا من بتونم بفهمم دارم درست حرکت میکنم.