غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

سرعت!

يكشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۷، ۰۴:۰۰ ب.ظ

یکی از چیزهایی که همه مهاجرها به اینجا متفق القول می گند این هست که روزها با سرعت بیشتری سپری میشه و زمان خیلی زود می گذره.


دوستی می گفت چون خوش می گذره زود می گذره :) 


خلاصه که من هم به این حرف ایمان آوردم که خیلی زود می گذره. من حتی به اینجا نوشتن هم نمی رسم و خیلی از برنامه هام عقب هستم. خیلی. همین دیروز بود که آخر هفته بود و هزار جور اتفاق افتاد، ولی الان هم آخرین ساعت یک آخر هفته دیگه با کلی اتفاقات دیگه هست:) 


و دیگه اینکه باورم نمیشه که داریم وارد ماه بهمن میشیم. من همچنان تو شهریور هستم. 

--------------

آشپز درونم فعال شده، و بوهایی که از غذاها درمیاد من رو به یاد مامان  و خونه می اندازه. اون شبی که قلیه میگو درست کرده بودم اینقدر خوشحال بودم که فکر میکردم رفتم خونه و برگشتم، بس که طعم و بوی خونه می اومد :) یه سری طعم ها هم فقط مخصوص مامان هست و وقتی من هم می تونم اونجوری با اون عطر و طعم چیزی رو درست کنم، احساس میکنم ژن های مامان درونم خودنمایی می کنه :)

-------------

دختردایی بابا متولد 1317 هست. از اونهایی که جزو اولین زن هایی بوده که دانشگاه شیراز رفته و ... سالهاست آمریکا زندگی میکنه و من 3-4 بار بیشتر ندیدمش. البته همیشه دورادور ارتباط بوده. من که اومدم اینجا پیگیر احوالاتم بود تا خودش بهم زنگ زد و کلی باهم حرف زدیم. انگار مثلا با دوستم حرف زدم بدون احساس هیچ اختلاف سنی ای و... . حالا هم هر از گاهی بهم پیام میده و تشویقم میکنه به یه سری کارها. خیلی حس خوبی دارم از اینکه باهاش در ارتباطم :)

------------

جنی اینا مسافرت هستند و مسئولیت خونه و غذا دادن به جفری با من هست. شبها که از دانشگاه میام، میاد جلوی در استقبالم :) خواهری میگه، تو خواب هم نمیدیدی یه روزی مسئولیت یه گربه رو بهت بسپارن! و واقعا هم تجسم چنین مساله ای حتی چند ماه پیش هم دور از عقل بود واسم :) 

------------

دیروز 4 امین ماه میلادی هم تموم شد که من اومدم اینجا. خدا رو شکر میکنم بخاطر همه آدمهای خوبی که سر راهم قرار گرفتند و بخاطر همه اتفاقات خوبی که تو این مدت برام رقم خورده و ازش ممنونم که به بهترین شکل مراقبم بوده :) 

۹۷/۱۰/۳۰

نظرات  (۲۵)

 مامانی و چهار تا نینی عزیز , چند وقتی هست جاری عزیز تر از جانمون!!! به دلایلی مدام در حال رقابت و حسادت توام با ماست  طوری که مدام پنهانی از من و زندگیم سوال میکنه . منم دقیقا همین حس شما رو پیدا کردم . به بقیه هم گفتم چرا اینقدر چشمش تو زندگی من . بعدم اینکه با کمال ناباوری خدا یک پسر خوشگل و خواستنی بهمون داده که خیلی تو چشم هست  هرجا میریم از خوشگلیش میگن خخخ از اونم می ترسیم که خیلی تو چشم هست . خخخخخخ.  خلاصه یک وقتایی آدم یادش نمیاد از دیگری .شاید چون دنیای مجازی هست و فکر میکنیم اتفاقی پیش نمیاد. منم ماهای آخر بارداری رو می گذرونم با تمام دغدغه هایی مادرانه از سلامتی بچم گرفته تا وضعیت خودم و سنگینی بار و یک جورایی روزگار انتظار سخت و طاقت فرساست و سعی میکنم از هرچی تنش و ناراحتی هست دوری کنم . به هرحال می خواستم بگم کاملا بهتون حق می دم نگرانی مادرانه رو  ایشالا توکل به خدا همه فرزندان این سرزمین به خوبی و بهترین نحو بزرگ بشند و تربیت و مایه افتخار باشند. 
با سلام از وقتی که گذاشتید بسیار ممنونم. امیدوارم همیشه موفق باشید
پاسخ:
سلام

خواهش میکنم. ممنونم. همچنین شما.
با سلام ببخشید سوالی داشتم لطفا اگر امکان دارد راهنمایی بفرمایید. روند پذیرش در استرالیا چگونه است؟ منظورم این است که باید استاد نظر قطعی را اعلام کند بعد برای بورس اقدام کنیم؟ یا هر دو باید موازی پیش برود؟ و اینکه احتمال گرفتن بورس چقدر است.

ممنون میشوم با این مشغله راهنمایی بفرمایید. با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ:
سلام

برای من اینطور بود که مستقیم با استاد مکاتبه کردم و همه چیز بر اساس استاد پیش رفت حتی بورس هم از گرنت خودشون هست.

ولی اینجا که اومدم دیدم بچه ها از طرق مختلفی بورس گرفتند و بعضیا حتی بدون بورس اومدن اینجا و بعدش اقدام کردن برای بورس. بعضیا هم یه مدت بدون بورس گذروندن، بعضیا فقط تونستند واسه شهریه شون بورس بگیرند. 

حودشون میگن بورس گرفتن خیلی رقابتی هست ولی من نمی تونم بر اساس احتمال و عدد چیزی بگم. بستگی به دانشگاه هم داره بعضی دانشگاهها بورس شون کمتره بعضیا بیشتر.

ممنون. شما هم موفق باشید.


۰۷ بهمن ۹۷ ، ۱۲:۴۱ مامانی و چهارتا نینی
سلام عزیزم بله به قول اریو باید به غارتنهایی همیشه سر بزنی و بنابراین من همیشه به اینجا سرخواهم زِد 
بچم ایشین مریض شده و برادر جان عاشق شده و برا همین اعصاب من هم به شدت ضعیف شده،،برادر جان عاشق یک دختر در تهران نشده عاشق یک دختر در شیراز خودمون نشده رفته عاشق یک خانم در کیش شدههه! منم بچم مریض شده از طرفی برادری ک میخواد زن بگیره 
تا حالا مامان سه بار رفته کیش و من بخاطر تب ایشین ک عفونی هم بود نتونستم برم 
نمیدونستم وظیفه خواهری باید انجام بدم یا مادری 
از طرفی نگاه های غضبناک مامانم ازطرفی غرغرهای زیر لبی عمه ام و بچه ام ک تو تب میسوخت تبی که ما یکرمون تا انسداد روده هم وفت و خداروشکر نبود 
بله عزیزم ما هم مشتاق روی ماهت هستیم و به قول بابای بچه ها هرچه سریعتر خاله صبارو واقعی کنید و فارغ از فضای مجازی رفت و امد کنید ماهم گفتیم چشم 
پیش به سوی خاله صبا 
عزیزم من یک بار دیگه کامنت گذاشتم فکر کنم پرید 
پاسخ:
سلام عزیزم.

بلا از دختر گلمون دور باشه :) نی نی ها خیلی گناه دارن وقتی مریض میشن. تب هم که نگم دیگه چقدر مامان و باباها رو می ترسونه.
خدا حافظ همه بچه ها باشه. آیشین و داداشای گلش هم ان شالله قوی و سالم باشن.

پس داری خواهرشوهر میشی. مبارک باشه. امیدوارم که خوشبخت بشند. 

من مشتاق دیدار خانواده دوست داشتنی شما هستم. عزیزم خیلی مواظب خودتون باشید. 

دختر قوی مون رو ببوس :*
کجایی دختر ☺

پاسخ:
زیر سایه تون هستم آنه عزیز. 
۰۵ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۲۸ مامانی و چهارتا نینی
مریم جان من از شما ناراحت نشدم عزیزم 
فقط اینکه من چهارتا بچه کوچیک دارم مدام توجه کردن وتو چشم بودن اونارو دوست ندارم
به عنوان یک مادر حس خوبی بهم دست نمیده عزیزم 
من از اینکه کسی سوالی داشته باشه و بخوام جواب بدم ناراحت نیستم از اینکه زندگی من این همه بخواد بلد و تو چشم باشه خوشم نمیاد به هرحال هرکسی یطوری هست 
۰۵ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۲۳ مامانی و چهارتا نینی
مهتاب خانم عزیز من به تازگی به غارتنهایی نیامدم عزیز جان ،من از سال ٩٣ هست که به غارتنهایی میام و صبارو ٥سال که میشناسم 
عزیز جان برای من اصلا نظر شما مهم نیست من منظورم این بود که واقعا زندگی من چی داره که من مدام باید پاسخ بدم،ضمن اینکه من منظورتون متوجا نشدم منظورتون چی هست دقیقا ؟
سعیده عزیز
فارغ از سوالاتی که از شما شد که نه فرم سوال و نه تعدادش زیاد نبود که بخواد برخورنده باشه  باهاتون موافقم و مطمئن بودم این کار( نیومدن به غارتنهایی) هوشمندانه و پیش دستانه را انجام میدین توضیحش طولانیه عاقلان را اشارتی کافیست الصدق طریق النجات
مامان نی نی ها شرمنده از اینکه از شما صحبت کردم ، راستش برام همیشه سوال بود و معما یعنی چی مامان سه تا نی نی و تو راهی !! تا اینکه از شما سوال شد و تا حدی موضوع برام باز شد . به هر حال دنیای مجازی هست دیگه ، خود من وبلاگ دارم و کل زندگیم رو می نویسم و حساسیت ندارم البته مخاطب زیادی ندارم ، ولی بازم باید با توجه به موقعیتتون به شما حق بدیم که زندگیت تو چشم نباشه ، باشه من دیگه سعی میکنم نه تنها نظر ندم بلکه اصلا سری هم به غار تنهایی نزنم اگر باعث رنجش شدم ، ایشالا موفق باشید و پایدار در کنار خانواده 
پاسخ:
عه شما وبلاگ داری؟

من نمی دونستم! آدرس بده ما هم بیام خونه تون :) رفت و آمد کنیم با هم :)
۰۵ بهمن ۹۷ ، ۱۴:۱۹ مامانی و چهارتا نینی
صبا جون با اجازه ات من ی مدتی اینجا نمیام 
ی مدت زیادی هست بیش از اندازه زندگی من مورد توجه قرار گرفته و واقعا دیگه دارم ناراحت میشم از این قضیه ،من اینجا میومدم چون همیشه حالم خوب میشد اینجا کلی از حرفای شما انرژی میگرفتم ولی ی مدت زندگی من شده موضوع بحث دیگران 
اوایل خوب اصلا از نظرم بد نبود ولی دیگه تا این اندازه رو نمی پسندم 
من خودم هیچ وقت ب خودم اجازه نمیدم راجع ب زندگی بقیه بخوام هی سوْال بپرسم
اصلا موندم این همه حساسیت به زندگی من اخه چرا ؟؟!!! 
اصلا احساس میکنم پشت بعضی از این سوْال ها حس خوبی ب من نیست 
ترجیح میدم با اینکه خیلی دلم برات تنگ میشه ی مدت اینجا نیام 
خیلی دوست دارم مواظب خودت باش بانوی زیبااااای شیرازی ❤️❤️❤️❤️❤️
پاسخ:
سعیده جان.
من نمی تونم بگم اینجا بیا یا نیا، هر کاری که خودت صلاح می دونی و برای زندگی ت بهتر هست رو انجام بده و من به تصمیمت احترام می گذارم.

اما خب اینجا هم مجبور نیستی به همه سوالها جواب بدی.

خلاصه در این غار همیشه به روی تو و 4 تا دسته گلت باز هست. 

مراقب خودت و بچه های نازت باش (خاله صبا ندیده می دونه ناز هستند و مشتاقانه منتظر دیدن روی ماهشون هست)

هر 5 تاتون رو می بوسم :*
۰۵ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۴۶ مامانی و چهارتا نینی
سلام به خانم مشهدی عزیز 
من عزیزم دکتری خودمو در خانه پدرم گرفتم و در سن ٢٩ سالگی دقیقا وقتی مجرد بودم 
ب نظرم شما موفقی همین که مادر دو فرزند هستی تربیت بچه ها خودش کار سخت و زمان بر و طاقت فرسایی هست 
من اگه تا اینجا تونستم ادامه بدم علتش این بود که هیچ وقت زندگی خودمو با کسی مقایسه نکردم ،برام مهم نبود بقیه چقدر موفق هستن برام این مهم بود که نسخه بهتری از خودم رو کشف کنم و اونو کشف کنم 
موفق باشی 
۰۳ بهمن ۹۷ ، ۱۱:۴۰ مریم مشهدی
وای من اصلا جنبه حیوون خانگی ندارم به شدت دلم می سوزه و انس میگیرم باهاش خدا نکنه کاریش بشه که کلا افسردگی میگیرم.
یک چیزی هم برای مامان چهار تا نی نی . ماشالا واقعا خیلی خوبه که از تمام پتانسیلتون استفاده می کنی و وقت رو هدر نمی دی. من برای نه ماه مرخصی کلی برنامه ریزی کردم که دکترا رو بخونم و ادامه بدم دریغ از یک صفحه خوندن . الانم همین روال . البته دیگه الان  فسقلی کل وقتمو میگیره و اون تو راهی هم احتمالا آماده هست دیگه برای همیشه باید دکتری رو فراموش کنم گرچه دیگه انگیزه ای برای دکتری خوندن تو ایران ندارم ولی مثل یک حسرتی تمام عمر بدنبالم هست.
پاسخ:
جنی هم دعا میکنه تا دخترش دیپلمش رو میگیره جفری زنده بمونه :)
چون اگر طوری ش بشه مثل شما افسردگی میگیره و درسش کلا تعطیل میشه!!

حالا عزیزم کلی وقت هست برای درس خوندن. خدا رو شکر که شغل داری. بچه ها که بزرگ شدن میشه خیلی کارها کرد. البته اگر اون موقع هم چنین چیزی واست اولویت باشه. 
۰۳ بهمن ۹۷ ، ۰۸:۴۱ محبوب حبیب
صباجونم چه خوب که خونه کم کم خالی شد، تا بیان تنها بشن تعطیلات شما هم رسیده و اومدی خونه :)
بابت خواهرت هم خدا رو شکر. ان شاء الله زودتر انتقالیش هم درست بشه.
عجب دختر عموی خوبی. به خاطر نبودن شما اومدن موندن؟
پاسخ:
ما که تعطیلات خاصی نداریم عزیزم. اونم با سوپروایزر محترم من :| ما مثل کارمندا 30 روز مرخصی در سال داریم.

ولی خب تا حالا بهتر از انتظار من تونستند کنار بیان خدا رو شکر.

امیدوارم زودتر انتقالی ش درست بشه.  الان زندگی شون یه جوری معلقه! 

دخترعموم هم یه مورد خاص هست، هم بخاطر خودش بود، هم بخاطر مامانم که راحتتر کنار بیاد. 

مرسی محبوب جان مهربونم که حواست به خانواده ام هم هست. 
چه همه از خانومای موفق و مستقل خوشم میاد بعد هر چی اون ادم مسن تر باشه جذابتره چون تو شرایطی بهش رسیده که هر کسی نمیتونسته.
پاسخ:
درست میگی عزیزم و باهات موافقم.

ولی خب اکثر اوقات بافت فرهنگی خانواده هم نقش داره. پدر ایشون جزو روشنفکران زمان خودشون بودن و زمینه تحصیل دخترشون رو فراهم کرده بودند. چیزی که خیلی از دخترهای جامعه ما حتی الان هم باید واسش بجنگند.
۰۲ بهمن ۹۷ ، ۱۰:۳۵ محبوب حبیب
مادرت اینها چطورن؟ با رفتن همزمان دو تا دختراشون کنار اومدن؟ 
پاسخ:
ظاهرا که خوب هستند خدا رو شکر. باطنشون رو که به من بروز نمی دن! 

چون خواهرم هنوز کامل نرفته، هنوز اونقدرا هم تنها نشدن. بعد از رفتن من، یه مدت طولانی یکی از دخترعموهام خونه مون بود و فقط تا الان عملا شاید 20 روز بوده که تنهای تنها باشند. و البته خدا رو شکر که کم کم خونه خالی شد و امیدوارم که اونا هم یواش یواش کنار بیان. 

۰۲ بهمن ۹۷ ، ۰۹:۳۲ محبوب حبیب
سلام صبای هنرمند
دلم غذای خوشمزه خواست :دی چیزی که مدتهاست درست نمی کنم. سرهم میکنم فقط :دی
در رابطه با گربه که نظری ندارم وقتی اینقدر محترمه اونجا:دی 
خوشحال شدم واسه فامیل دور نزدیک :)
راستی خواهرت چطوره؟ اونم همین قدر از ازدواجش گذشته. خوب و خوشه ایشالا؟ 

پاسخ:
سلام محبوب جانم

هنرمند گفتی و کردی کبابم :)) هنر کجا بود خواهر؟ 
4 تا سبزی ریختن تو قابلمه که دیگه این حرفها رو نداره :))

البته اینجا سبزی گرونه! شاید از اون نظر گفتی که چیزهای گرون رو قاطی میکنم پس هنرمندم ;)

خواهرم خوبه، خدا رو شکر. 
اون سابقه ازدواجش 53 روز از اومدن من به اینجا بیشتره :) فعلا که خدا رو شکر راضی هست (چیزی که به من میگه) ولی خب هنوز انتقالی ش جور نشده و در رفت و آمد هست و کامل سر خونه و زندگی خودش نیست فعلا پاره وقته :)
وای صبا فکر کن من دکتری بیام استرالیا، بعد اونجا شاغل بشم و تو هی از خودت نوآوری درکنی و من هی برات ثبت کنم؛))))) حالا شوخی کردم اینطوری ها هم نیست اما خب به هرحال چارچوب های قانونی حمایتی که هست. من هم که میتونم تخیل کنم؛))
آره اتفاقا اوایل ارغوان ناراحت بود و دوست داشت نی نی دختر باشه، بهش گفتم ببین مثل من میشی، ببین چقدر داداشام دوستم دارند خخخخخ 
آره باهات موافقم یه سری اتفاق ها مثل تیکه های پازل میشوند! امیدوارم این پازل هم خیلی بهتر از تصورمون باشه؛))))

پاسخ:
آقا تو بیا اینجا من قول میدم سعی کنم هی از خودم نوآوری دروکنم که تو بخوای برام ثبت کنی :))  

بله بله، خواهر به این گلی مگه کسی می تونه دوستش نداشته باشه :*   البته خدا رو چه دیدی شاید ارغوان خواهردار هم شد در آینده ;)

من که کلا خیلی وقته تصور و تجسم و ... رو تعطیل کردم فقط نگاه میکنم چی پیش میاد البته هر جا هم توان داشته باشم سعی میکنم یه چیزی پیش بیارم :) ولی بقیه ش به من چه !! :)


۰۱ بهمن ۹۷ ، ۱۶:۱۳ مامانی و چهارتا نینی
عسیسم چشممممممممم،امروز داریم میریم کیش،از کیش برگشتیم ،با آریو صحبت میکنم بهت اطلاع میدم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️
پاسخ:
ممنونم ازت و سفر حسابی خوش بگذره عزیزم :*

و خب اینجا سوالی که پیش میاد اینه که بعداً و قبلاً توی ذهن چطور تفسیر میشه؟ :؟

خب خوبه پس ازتون حساب میبره گربه‌هه. یه گربه‌ای بود میومد همش تو کفشای ما میخوابید، تو چشم آدم زل میزد خودشو کش میداد. دیگه از دستش کفشامونو آوردیم داخل اتاق. انقدم خواب گربه دیدم که از گربه‌ها متنفرم. یه بار خواب میدیدم یه گربه رو با چشمام رام کردم ولی غیر از اونم نمیتونم به چیزی فک کنم؛ داشتم تو خواب دیوونه می‌شدم. 
پاسخ:
اگر لحظه حال رو بگیریم صفر مختصات زمان. قبلش میشه قبلا و بعدش هم می شه بعدا. نمیشه؟ ذهن عملکردش اینجوری نیست یعنی؟؟؟

گربه خونگی با گربه های خیابونی فرق داره. اینا مودب تر هستند.

و البته زل زدنشون هم بیشتره و کلی هم خودشون رو لوس می کنند و کش میان. حتی همین جفری که پاش لب گوره کلی ناز داره :))))


منم قبلنا یکی از کابوس هام این بود که گربه پریده روم :( 
به نظرم اتفاقات با تازگی شان یا معمول بودنشان، تعیین می کنند که زمان زود بگذره یا دیر. تو اینقدر به نکات مثبت توجه میکنی و مثبت نگر هستی که زود میگذره برات :)
آفرین به آشپز درونت و ژنهای مادری ات :)
چه دختر دایی پدر بامزه ای... خدا قلبشون را جوون نگه داره
چه گربه با ادبی است که نمیاد تو اتاقت :)))
خدا را شکر... اتفاقات خوب بیش باد برات..
پاسخ:
نظرت کاملا منطقی هست و من قبول دارم و باهات موافقم.

در مورد حسن نظرت نسبت به منم ازت ممنونم عزیزم ولی در مورد اینجا قضیه این هست که منفی نگرها هم معتقد هستند که سرعت گذر زمان اینجا سریع تر از مثلا ایران هست. هیچ توجیه منطقی هم پشتش نیست ولی خب حس مشترکه دیگه :)

قربونت عزیزم :*


عه صبا نکنه موضوعت بیوانفورماتیک هست؟ آره؟ من موضوع پایان نامه ام حمایت حقوقی از نوآوری های بیوانفورماتیک بود؛)) 
نی نی جنتلمن ه؛)) 
پاسخ:
بله بله.... الان می تونی از نوآوری های من دفاع کنی؟ نمی تونی دیگه !! چون من نوآوری ندارم :)))))))))

ولی خیلی جالب بود واسم، چقدر پازلهای دنیا قشنگ چیده شده :)

نی نی جنتلمن رو قربون :* پس دخملت هم مثل خودت یکی یک دونه شد.
۰۱ بهمن ۹۷ ، ۰۹:۰۰ مامانی و چهارتا نینی
 عزیزم من مهربون نیستم وجود خودت سرشار از عشق و محبت که منو مهربون میبینی 
واااای خدا از زبونت بشنو من تمام سعی ام میکنم ک برم زیر ٦٠ اصلا گفتی ذوق کردم 
عزیزم من از همون اول میخواستم تصویر بچه ها رو ب نمایش عمومی بذارم ولی پدر بچه ها با انتشار تصویر اونا مخالفت کرد و اینطور شد ک دیگه من منصرف شدم یجورایی اینکار درست نمیدونه و دلایلی رو اورد ک من قانع شدم ، منم رو حرف پدرشون حرف نزدم ،ولی چشم سعی میکنم شرایطی فراهم کنم شما ببینید این فسقلیارو 
پاسخ:
شما خانم علاوه بر مهربونی ، متواضع هم هستید :)

زیر 60 هم می رسی اگر بخواهی.

منم مخالفم عکس بچه ها عمومی باشه. کلا من با عمومی مشکل دارم... 

ولی خاله صبا هم گناه داره دیگه :)
ووووی احسنت به دختردایی بابات! به چه فعالیتهایی تشویقت میکنه؟ اگر ایرادی نداره بگی؛)
واقعا نگهداری از گربه، آفرین به اینهمه انعطافت
واااای امان از بوها، من این سری نمیدونم چرا ایمقدر هورمون هام بهم ریخت و کلی مخصوصا اوایل رفته بودم تو فاز افسردگی، بعد فکر کن در قوطی نعنا را باز میکردم و مینشستم به گریه کردن. من را میبرد به حداقل بیست و پنج سال پیش و دهات و مادربزرگم ..... یادته تو فیلم گذشته از اصغر فرهادی، مرد به پیشنهاد دکترها عطر مورد علاقه زن را که در کما براش آورد، اونجا هم گفت بو قویترین و  آخرین خاطره است که از ذهن پاک میشه
پاسخ:
زری جوون خیلی حس خوبی بهم میده حرف زدن باهاش. من یه سمت کارم بیولوژی هست. بعد براش توضیح دادم که اینجوری هست میگه آفرین هر چی این روزها به سمت بیولوژی بری پیشرفتت بهتر هست و فلانی هم کارش اینجوری هست اگر سوال داشتی ازش بپرس.
یا مثلا اینجا قرار بود گرم باشه، برام عکس فرستاده که همه رفتن ساحل. تو هم برو :)

کلی با هم دوست شدیم. 
اگر بتونم با سگ ها همینقدر دوست بشم خیلی خوبه.
البته به سک جاناتان هم دست زدم ولی هنوز می ترسم ازشون. سگ ها خیلی شیطون و پر جنت و جوش هستند. گربه ها آرومترن.

زری جون زدی وسط خال. یعنی دقیقا بوها منو پرت میکنه به زمان عقب و هیچی اندازه بو اینقدر رو من اثر نداره. دقیقا منم از این خاطره ها دارم که بو منو برده به چهارسالگیم. یا زیرزمین خونه عمه خدا بیامرزم. یا فلان اتفاق.
اون روز که یکی میگفت عود روشن کردم. من یهو پرت شدم به اداره مون که عود روشن می کردم. در هم نمی اومدم :)) طرف کلی تعجب کرده بود که مگه چی گفته :))

الهی که زایمانت خیلی خوب باشه. نی نی مون لیدی هستند یا جنتلمن؟ 

۳۰ دی ۹۷ ، ۲۰:۱۸ مامانی و چهارتا نینی
عزیززززززم چقدر خوشحالم که خوشحالی انشالله همیشه بهترین ها واست رقم بخوره عزیز دلم
به به مگه میشه ی خانم شیرازی دست پختش بد باشه ؟عمرااااااا !تمام خانمای شیرازی همه چی تمام هستن ، اصلا عطر و بوی غذات تا منزل ما هم اومد 
من الان از پیاده روی برگشتم صبا ٥.٥کیلو کم کردم تا الان خداروشکر از دهه ٧٠اومدم بیرون و وارد ٦٠شدم گفته بودی بهت بگم الان ذوق کردم ولی واقعا پیاده روی تو سرمای این فصل طاقت فرساس ب خصوص ک کلی لباس باید پوشیم و پالتو ...همه سنگین هستن
به نظر منم زمان داره خیلی زود میگذره انگار زندگی رو دور تند خودش قرار گرفته ،انگار همین دیروز بود ایشین دنیا اومد ،الان سه ماه رو پر کرد وارد ماه چهارم داره میشه 
امیدوارم بهترین لحظات رو تجربه کنی بانوی زیبای شیرازی ❤️❤️❤️❤️❤️
راستی من خیلی عذر میخوام ک تو پست قبل ج اون خانم رو دادم ب نظرم درست نیست و شاید اشتباه کردم ج دادم 
دوست دارم ی دنیا 
پاسخ:
ممنون سعیده گلم. لطف داری عزیزم.

من از روزی که اومدم اینجا در مورد بیشترین چیزی که دارم حرف می زنم غذاست :)) با استادم، با بچه ها، با مامانم تلفنی. با هر کی که فکر کنی دارم در مورد نحوه پخت یه چیزی یا می پرسم یا توضیح میدم :))

وایییییییییی آفرین. تازه هنوز 2 ماه هم تا عید مونده. خیلی عالیه. با همین فرمون بری جلو می تونی باربی بشی :* آفرین به اراده ت :)

خدا آیشین گل رو حفظ کنه. سعیده من خیلی دلم می خواد بچه هات رو ببینم. یه فکری به حالم بکن لطفا :)


در مورد پست قبلی : این چه حرفیه عزیزم. ایشون شما رو مخاطب قرار داده بود ، شما هم جواب دادی. دیگه نیازی به دخالت من نبود، واسه همین من چیزی نگفتم :)

قربونت سعیده خیلی مهربون:*
من خیلی درگیر اینم که ذهن ما زود و دیرو چجوری میفهمه. واقعا به معز نمیخوره انقد عقل داشته باشه :/ 

واقعا یه غذای خوب که خودت بپزی خیلی خوشحال کنندس‌ *__* من همش قبلنا میگفتم وقت ندارم، ولی یه کوچولو یاد گرفتم که چه موقعایی میتونم بالاسر اجاق نباشم. البته که ادویه‌ها آخرش ادویه‌های خونه نمیشه. نمیتونم هم شونصدتا ادویه با خودم بیارم. :( 

^__^ چه مهربون!! حس میکنم منفی در منفی شده، یعنی هم "دختردایی پدر" دوره، هم "۱۳۱۷". ما هم یه استاد همین‌سنی‌ها داریم، انقد جیگره که آدم میخواد قورتش بده! 

من اگه بودم احتمالاً گربه‌هه رو کن فیکون میکردم :D چنگ نمیزنه؟ 

الحمدلله :) 
پاسخ:
ذهن من که بر اساس تجربه و مقایسه با تجربیاتی که در گذشته داشته می فهمه. یعنی نگاه میکنه قبلا عملکردش چطور بوده، الان چطوره  و بعد می فهمه که دیر هست یا زود :)

من مشکلی با آشپزی هیچ وقت نداشتم ولی خب مثلا حوصله م نمی شد برای یه نفر آدم قلیه درست کنم و گرنه که از همون شب اولی که رسیدم اینجا خودم آشپزی کردم. ولی الان حوصله م میشه غذاهای اینجوری هم درست کنم :) البته یه دلیلش هم این هست که جنی اینا نیستند و یه موقع می بینی من تازه ساعت 10 شب رفتم تو آشپرخونه :) و دارم سیر سرخ میکنم!!

ولی به نظر من مثبت در مثبت هم میشه مثبتا :)  خدا آدمهای جیگر اینجوری رو واسمون حفظ کنه و عمرشون دراز باد :)

چرا؟ من کاری ش ندارم که فقط غذاشو می ریزم تو ظرفش :) گاهی هم با پایی که دمپایی داره نازش می کنم.  خیلی بی آزاره. 
می دونه نباید بیاد تو اتاق من. اون روز اومده بود تو اتاق من، من فقط گفتم جفری ! فرار کرد رفت :)) بعد منم رفتم پشت سرش که برم غذاشو براش بگذارم، این همینجوری می دوید و می ترسید دعواش کنم. کلی بهش خندیدم :))

الحمدالله :)