غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

می ۲۰۲۰

يكشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۴۲ ق.ظ

یه مدت درست و حسابی اینجا ننوشتم رشته کلام از دستم در رفته و نمی دونم باید از چی بنویسم عملا !!

 

اول اینکه از دوشنبه هفته پیش دیگه تنها نیستم و جنی اینا برگشتن خونه :) 

 

از اوضاع کرونا و محدودیت هاش هم تقریبا از اول جون اوضاع به حالت عادی برمی گرده یعنی مثلا رستوران ها و ... می تونند تا ۵۰ تا مشتری داشته باشند و یه سری از شرکت ها هم گفتند کارکنانشون از یکی - دو روز هفته شروع کنند برگشتن به سرکار. 

مدرسه های دولتی هم تو ایالت ما از فردا به طور کامل برقرار میشن. البته کلاس ۱۱ و ۱۲ از دو هفته پیش کامل برقرار بودن. 

دانشگاه ما ترم بعد رو هم قرار هست آنلاین برگزار کنه ولی کتابخونه و جاهای عمومی دیگه رو باز کردن و البته کلاس هایی که آزمایشگاه دارن رو حضوری برگزار میکنند و هنوز هیچ حرفی از برگشت ما به دانشگاه نیست. 

 

تو ایالت ما  سفر درون ایالتی به هر دلیلی (کاری و تفریحی و ... ) مجاز شد و مرز بین ایالت ما و ویکتوریا (ملبورن) باز هست. احتمالا برای تعطیلات زمستانه مدارس که میشه آگست سفر داخلی کلا تو کل کشور برقرار میشه. 

 

 

از همون هفته ای که میشد دو تا مهمون داشته باشیم من و دوستام هر هفته تونستیم همدیگرو ببینیم و برنامه های مفرح مون رو دوباره از سر گرفتیم :) که واقعا بسیار تاثیر داشته در انگیزه جهت ادامه حیات :) چند روز پیش داشتم فکر میکردم زندگی ما شده شبیه این فیلم و سریال خارجی ها که فقط توش دوست وجود داره و نه خانواده و فک و فامیل. به قول زهرا زندگی ما مثل یه سریال می مونه که ما بازیگرهای اصلیش هستیم و به عده بازیگر مهمان و گاهی سیاه لشکر هم تو هر قسمت داریم:) 

 

اینجا پاییزش خیلی پاییز نیست. چون اکثر درخت ها همیشه سبز هستند و شاید فقط ۱۰٪ درختها برگهاشون زرد میشه و می ریزه. خوشبختانه یکی شون جلو پنجره اتاق من هست و کمی می تونم پاییز رو حس کنم. و اینکه امسال خدا رو شکر تو پاییز هم بارندگی داشتیم و البته اینجا ما بادهای خیلی شدید داریم که تازه بادهای سیدنی نسبت به ملبورن یا مثلا نیوزلند هیچی نیست گویا!!

 

خونه های اینجا معمولا سیستم گرمایش مرکزی ندارند و مثلا من باید تو اتاقم بخاری برقی روشن کنم. که با توجه به هرینه زیاد برق مقرون به صرفه نیست. پارسال که من فقط شب ها خونه بودم راهکار من این بود که پتو برقی استفاده کنم و مشکل خاصی هم نداشتم. امسال هم که از خونه کار میکنم روزهایی که هوا آفتابی هست بخاری رو روشن میکنم (خونه ما پنل خورشیدی داره) که البته کفایت هم نمی کنه و دوباره از کمک پتوبرقی استفاده میکنم و بعد از اینکه یه سویشرت می پوشم پتو برقی رو از زیر دستام دور خودم می پیچم (یه چیزی تو مایه های نیمه قنداق) و بعد میشینم رو صندلی :)  دمای هوا هم الان در سردترین ساعات روز  ۹-۱۰  هست :)  بعد من فکر می کردم من فقط سرمایی ام. البته می دونستم که بین دوستان ایرانی م تازه من گرمایی شون هستما :) و اینکه خونه ما به دلیل بزرگی زیاد اصلا قابلیت گرم کردن نداره.  تا اینکه چند روز پیش دوست اهل جمهوری چک ام یه عکس از خودش قبل از شروع کار از خونه (تو آپارتمان هم زندگی میکنه) گذاشته بود. پتوش دقیقا مدل پتوی من دورش پچیده شده بود و البته پتوی عادی بود ولی کلاه و شال گردن هم داشت :))  

 

پنج شنبه ظهر یه جوری شد که یه دو ساعتی با جنی در مورد مسایل خانوادگی شون حرف زدیم. وقتی در مورد بچه های جاناتان و احساسی که بهشون داره حرف می زنه من از خودم خجالت می کشم. اینقدر روح این زن بزرگ هست و اینقدر مهربونه که حد نداره.  

کلا حس میکنم بخاطر محیط به شدت رقابتی و تا حدودی یک دستی که توش بزرگ شدم یه بخش هایی از خصوصیات اخلاقی م نتونسته درست پرورش پیدا کنه.  اینجا که اومدم باگ های شخصیتم و حتی اخلاقیم خیلی خوب و آزادنه جلوم رژه میرن :|  حس میکنم از تمام ابعاد زندگی قبلا تو یه محیط یکنواخت بودم همونی که بهش میگن echo chamber ولی الان پژواکی برای کارهام نمی بینم و خب چیزی که می بینم هم اونقدرا قشنگ نیست و پر از باگ هست :|

 

 

خوبه اولش نمیدونستم باید از چی بنویسم و اینقدر نوشتم :) 

کلا خوبی نوشتن همین هست که وقتی شروع میکنی خودش دستت رو میگیره و می بره جلو :) 

۹۹/۰۳/۰۴

نظرات  (۶)

سلام صبا جان، عید فطر بر شما مبارک.

برگشتن جنی اینا (!) و به سمت عادی رفتن شرایط مبارک :) امیدوارم این عادی شدن بدون افزایش موارد ابتلا باشه... اینجا هم شرایط داره به سمت عادی شدن پیش میره ولی با افزایش تعداد کیس ها :!

گفتی مهمون، خیلی خوشحال شدم برات... من حدود 15 هفته است که جز خانواده همسرم (و برادرم در حد 4-5 دقیقه)، از دوستان و آشنایان ... کسی را ندیده ام...

آخ آخ... گرون بودن انرژی تو زمستون یک جور آزار دهنده است تو تابستون یک جور دیگه... بازم خوبه که یخبندون و گرمای 40 درجه ندارید.. تصورت کردم که پتو پیچیدی دور خودت خنده ام گرفت :))

چقدر جنی مهربون به نظر میاد...

تو جامعه ما اینقدر تمایل به یکدستی و اینکه یک دیدگاه حق است و بقیه دیدگاه ها باطل، وجود داره و به راحتی افراد مورد قضاوت قرار میگیرند که افرادمجبور به پنهانکاری میشن و منجر میشه به نقد نشدن دیدگاه ها و تک صدایی و مشخص نشدن باگ های آدمها برای خودشون

پاسخ:
سلام عزیزم. ممنونم. عید بر شما هم مبارک باشه :)

مرسی عزیزم. واقعا مبارک گفتن داره عادی شدن شرایط.  نسبت به دو هفته پیش تا حالا اوضاع خیلی تغییر خاصی نکرده. البته باید دو هفته دیگه هم بگذره تا بهتر بشه نظر داد. 

انشالله به زودی شرایط جوری پیش بره که بتونی بقیه اعضای خانواده خودت رو هم ببینی عزیزم.

بخاطر همین که اینجا فصل سرد و گرم خیلی شدیدی نداره خونه هاشم خیلی استاندارد نیستند در جهت حفظ سرما و گرما و مجبور به پتو پیچ شدن میشی :)) 

آره واقعا خیلی مهربونه :)

درست میگی عزیزم. تو جامعه یکدستی اجباری داریم باید همرنگ جماعت بشی و گرنه نیست میشی :| 

خداروشکر که شما هم یکم تونستید به زندگی و رفت و آمد برگردید. واقعاً آدمی با آدمی زنده‌ست. 

 

و اما در مورد جنی. خداکنه بچه‌ها هم قدرشو بدونن. 

پاسخ:
بلی خدا رو شکر.
دقیقا همینطوره.


بچه ها واقعا دوستش دارند و مثل یه دوست خیلی امن باهاش برخورد میکنند.

سلاااام. عیدت مبارک صباجان.

 

 «چند روز پیش داشتم فکر میکردم زندگی ما شده شبیه این فیلم و سریال خارجی ها که فقط توش دوست وجود داره و نه خانواده و فک و فامیل»

آخخخخ! دقییییقا!!

 

در مورد اون پتوپیچ و اینا که گفتی کلی خندیدم :)) اینجا هم انرژی بسیار گرونه و من هم که اصفهانیم و قصد ندارم پول هدر بدم :)))) فلذاست که شوفاژ خونه همیشه خاموشه و من کلاه و شال‌گردن میپوشم و جوراب پشمی و پتو میپیچم دور خودم:)))) بعد دانشگاه یه هفته‌ی «سوییشرت اضافی» داره که توی اون دمای همه‌ی ساختمونا رو میارن پایین و میگن لباس گرم‌تر بپوشین. در اون هفته داشتیم تو دانشگاه منجمد میشدیم. با کاپشن و شال گردن و کلاه مینشستیم پای سیستم :)))))

 

 

پاسخ:
سلام مهسا جان. عید شما هم مبارک باشه عزیزم. طاعات و عباداتت قبول باشه :)


حالا اونجا واقعا هوا خیلی سرد میشه ولی اینجا با توجه به اینکه دمای هوا هیچوقت حتی به صفر هم نمی رسه من در مخیله م قبلا نمی گنجید که نیاز به اینجور لباس پوشیدن باشه.

دانشگاه رو که نگو. دانشگاه ما همیشه یخه :)) من شده تابستونم تو دانشگاه ژاکت بپوشم و البته من تنها نیستم همه یه ژاکت یا شال یا یه چیزی تو این مایه ها دارن واسه سرکار فقط از بس که هیچ وقت دمای AC ها رو تغییر نمیدن.


ایده "سویشرت اضافی" رو  دوست نداشتم :|  خیلی سخته با یه عالمه لباس بشینی کار کنی. من با کلاه احساس میکنم مغزم کار نمیکنه :)))


و البته شما رو توصیه میکنم به پتوبرقی :)


اتفاقا چند روز بود تو فکرم که چند وقته از جنی اینا هیچی نگفته ای؟ 

در مورد اون یکدستی و باگهای شخصیتی دقیقا حق با توئه حالا میدونی تازه ازدواج کردن هم اونقدر مفید نیست چون به هرحال خیلی فرهنگ ها یکدست شده اند اما تا حدودی یه چیزایی را جلوی چشم آدم میآره.

پتو برقی:) باهاش نمیشه تو خونه راه رفت؟

 

پاسخ:
آره دیگه خب نبودن :)

به نظر وقتی آدم با یه عده آدم دیگه صمیمی میشه حالا هر نسبتی ممکنه باهات داشته باشند باگ های شخصیتی ش بیشتر به چشم میاد. انگار که خودت رو تو آینه وجود اون آدم ها می بینی.


 باید بزنی تو پریز برق. پس تا جایی میشه راه رفت که سیمش اجازه بده که کمتر از یه اتاقه. ولی اونجوری که من می پوشم مدل این ماهی ها که کله شون آدمه ولی پا ندارن :)) دیگه نمیشه راه رفت اصلا :)

معلوم میشه انرژی خیلی خیلی گرونه!! کدوم انرژی اونجا ارزونتره؟ تو ایران این همه منبع انرژی و این همه فقر... پتوی برقی؟!  باگ شخصیتی همون چیزیه که تا آخر عمر پیدا می کنیم. من شخصا اگه یه مدتی باگ پیدا نکنم فکر می کنم مرده ام و دیگه رشد نمی کنم. همین الان یه عالمه باگ دارم. منتها با گذشت زمان رفع این خطاها سخت تر و طولانی تر میشه...

پاسخ:
آب اینجا خیلی گرون نیست. 
البته پارسال در آستانه کم آبی بودیم ولی خدا رو شکر دو سه تا سیل اومد اون مشکل شد :) شاید اگر کم آبی بشه اب هم گرون بشه

درسته تا وقتی زنده هستیم اصولا در معرض باگیم ولی وقتی مثلا تا دیروز آدم کم باگی بودی ظاهرا!! و یهو از امروز شدی یه آدم پرباگ یه کم ترسناکه :|
۰۴ خرداد ۹۹ ، ۰۹:۲۱ محبوب حبیب

زندگی با تفریحاتش هست که متعادل میشه و زندگی من شخصا که مدتهاست از تعادل خارج شده و تا کی دووم بیارم خدا میدونه. 

از تصور صبای پتوپیچ شده در حال انجام تز لبخند زدم :) این عکسا رو نگه دار. بعدا خاطره های خوبی میشه که میتونی وقتی قدیمیا میگن ما زیر نور شمع درس میخوندیم تو هم اینها رو بگی :) 

راستی وقت کردی لطفا اون موردی که الان باعث شد از حجم مهربونی جنی نسبت به بچه های جاناتان شگفت زده بشی رو بنویس واسمون. مرسی

 

پاسخ:
گاهی اوقات یه تفریح چند ساعته باعث میشه ما چند روز تو کارهامون جلو بیافتیم. شاید اگر به این دید بهش نگاه کنی زودتر به مسیر تعادل برگردی.

:)) 

مواردش خیلی زیاد هست ولی در حالت کلی دلسوزی و نگرانی در مورد بچه های شوهرش در این حد که وقتی مشکلی دارن حتی وقتی میخواد در موردش حرف بزنه چشماش پر اشک میشه.