غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

تعادلم آرزوست :)

جمعه, ۳ مرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۰۸ ق.ظ

اپیزود اول:

 یک شب که قبل از خواب برای حساسیتم قرص نخورم فرداش شبیه سرماخورده های داغونم :) دیروزم از اون روزها بود. دیگه یک کلداستاپ هم خورده بودم ولی خب یه کم گیج می زدم رفتم تو آشپزخونه رادیو رو روشن کردم یهو شنیدم میگه ‌hafiz. به خودم گفتم انگار خیلی تب داری ها. بعد یهو گفت : دوش دیدم ملایک در میخانه زدند! من :)) یعنی اصلا یه وضعی بودم!!! بعد گوش دادم مهمانشون یه آقایی ایرانی بود که داشت در مورد  شعر حافظ و مولانا و غزل و صوفی و ... حرف می زد. آقاهه از ۵ سالگی اومده بود استرالیا و اینجا هم دکترای یه چیزی تو مایه های ادبیات داره. زودی  برنامه شون تموم شد و من کلی حس خوبی داشتم. اصلا اون لحظه هایی که داشت شعر رو از فارسی به انگلیسی ترجمه می کرد دلم میخواست ضبط کنم ولی خب خیلی هیجان زده شده بودم و زودی هم تموم شد.

 

اپیزود دوم:

رفتیم رستوران ایتالیایی. تو منو یه غذایی رو با مشورت همدیگه انتخاب کردیم که به نظرمون خیلی مفصل می اومد. بعد که اومد همون پاستا بود با سس معمولی. روش یه ذره پنیر پاشیده بود. قضیه این بود که مثلا نوشته بود راگوی گوشت با هویج و سیب زمینی و سه چهارنوع پنیر و ...  بعد همون مایع ماکارونی خودمون هست که مثلا توش زردچوبه و آویشن و فلفل و هویج و قارچ و نمک و ... می زنیم. اومده بود همونا رو نوشته بود و ما فکر میکردیم حالا مثلا میخواد کنارش سیب زمینی و هویج و... بگذاره. 

 

 

زندگی کردن اینجا ترکیبی از اپیزود یک و دو هست. انتظار یه چیزایی رو نداری ولی هست. انتظار یه چیزایی رو داری ولی یه شکل دیگه میشه. 

آدمهای اینجا مهارت خاصی در مبالغه کردن در همه چیز دارن. مثلا شاید اگر آش رشته تو منوی غذاشون باشه. سه خط در مورد انواع حبوبات و انواع سبزی و سس سیر داغ و پیاز داغ و کشکی که فقط مخصوص ما هست و هیچ جای دنیا نیست تو منوشون می نویسند و از زردچوبه و نمک و فلفل هم صرفه نظر نمیکنند. 

 

علت این مساله این هست که تاکید جامعه ی اینجا بر روی داشته هاشون هست و خیلی هم روش تاکید میکنند. یعنی یه اعتماد به نفس از دید من کاذب نسبت به داشته هاشون دارند و در استفاده از صفات مثبت کاملا سخاوتمندانه عمل میکنند. 

 

حالا برعکس توی تربیت من تاکید شده بر اینکه مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید  وهزار یک ضرب المثل با مفهوم مشابه. 

 

توی فرهنگ کشورهای کمونیستی شدیدا تاکید برخودکفایی هست اینکه باید تلاش کنی تا اونجایی که در توانت هست خودت همه کارهات رو انجام بدی. ایران هم بعد از انقلاب بر اساس چنین آرمانهایی ظاهرا جلو اومده. 

از اون طرف هم ما توی فرهنگمون به دلایل بسیاری که من قصد تحلیلشون رو ندارم کار گروهی و مشارکتی و ... جای توسعه نداشته و شریک اگر خوب بود خدا واسه خودش شریک می گرفت!! 

 

حالا تو فرهنگ کشوری مثل استرالیا اصلا چیزی به نام کار فردی یا چیزی به نام خودکفایی وجود نداره. چرا؟ چون اینجا یه کشور جوان و تا حدودی ثروتمند هست. اصلا سرمایه انسانی کافی برای خودکفایی نداره و اصلا تو چشم اندازهای بلندمدتش برنامه ای برای این مساله نداره. اساس اداره این کشور بر واردات هست. از واردات انسان (برنامه های مهاجرتی) تا کالاهای اولیه و سردستی و ... 

از دید من ۲۰۰ سال پیش که اروپایی ها اومده بودن اینجا این حد از واردات معنی داشت چون اون روزها انگار مثلا میخواستند اینجا رو از اول احداث کنند ولی الان این همه واردات نشان از مشکلات دیگه ای هست.

 

سیستم آموزشی اینجا و کلا فرهنگ حاکم بر جامعه ی استرالیا از دید من (من هیچ تاکید و اصراری بر درستی دیدم ندارم) بر مبنای کمترین فشار و بیشترین میزان شادی استوار هست. مثلا مدرسه های اینجا از نظر علمی تا حدودی از کشورهای سطح اول دنیا عقب هستند چون تمرکزشون رو این هست که به بچه سخت نگذره.

سیستم آموزشی تو دانشگاهها که دیگه واقعا از دید من با استاندارد فاصله داره. در واقع دانشگاههای اینجا بیشتر بنگاههای اقتصادی هستند برای کسب درآمد.

بچه های کلاس ۱۲ استرالیا یه امتحان نهایی دارند (HSC) و بر اساس نمره اون که از ۱۰۰ مصاحبه هست می تونند وارد دانشگاه بشند. بچه هایی که میخواند از شهریه معاف بشند باید نمره بالاتری داشته باشند و بقیه استرالیایی ها هم نیاز به پرداخت شهریه در هنگام تحصیل ندارند و بعد از فارغ التحصیلی و اشتغال باید قسط های شهریه رو مثل وامی که مقروض به دانشگاه هستند پرداخت کنند و عمده درآمد دانشگاهها از دانشجوهای بین المللی که غالبا آسیای شرقی ها هستند تامین میشه و در شرایطی مشابه شرایط این روزها که بخاطر کرونا تعداد دانشجوهای بین الملل افت شدیدی داشت دانشگاهها به مرز ورشکستگی رسیدند. 

این بنگاه اقتصادی بودن دانشگاهها باعث شده برخلاف اون تصوری  باشه که دانشگاههای خارجی شبیه قیف هستند و ورود بهشون آسون و خروج ازشون سخت هست. ورود و خروج به دانشگاههای اینجا اونقدرا هم سخت نیست. حداقل تو مقطع کارشناسی و برای خود استرالیایی ها. اکثرا بچه ها دو رشته همزمان با هم می خونند مثلا مدیریت و یه رشته دیگه. بعد که میرن سرکار اکثرا بعد از یه مدت سوییچ میکنند به همون مدیریت. چون کار کردن تو فیلدهای دیگه واسشون سخت هست و مدیریت رو عملا میشه با حرف زدن انجام داد و اینجا چون جامعه چندملیتی هست و خیلی ها انگلیسی زبان اولشون نیست کسی که بتونه خوب حرف بزنه و به یه سری اصول آشنا باشه (یعنی همون استرالیایی های حراف) می تونه تو پوزیشن های مدیریتی خوب پیشرفت کنه.

مقطع فوق لیسانس هم اینجا به دوشکل هست: ۱) پژوهش محور ۲) درس - محور. تو حالت یک هیچ درسی رو پاس نمیکنند و تو حالت دو هم فقط درس پاس میکنند و هیچ پژوهشی ندارند. این مقطع بیشتر مخصوص دانشجوهای بین الملل هست. چون به فرض مثال یه استرالیایی اگه بخواد تو مقطع دکترا ادامه بده بعد از کارشناسیش یه دوره یکساله به نام honor رو می گذرونه که مثل درس سمینار تو ارشد ایران می مونه و یه تحقیق رو زیر نظر یه استاد دانشگاه تو مدت یکسال انجام میده و گزارش نهایی واسش می نویسه و بعد از اون براساس نمره ای که اون گزارش میگیره می تونه تو دکترا ادامه بده. دوره کارشناسی رو هم اینجا میشه تو ۳ سال تموم کرد و اگر کسی بخواد ادامه بده عملا می تونه دکتراش رو تو ۲۵ سالگی بگیره. 

دکترا هم که می دونید پژوهش محور هست کاملا و درسی تدریس نمیشه. از اول یه موضوعی رو شروع میکنی به عنوان تز و روی همون کار میکنی. دفاع به اون معنا و ارزشیابی خاصی هم وجود نداره. فقط در عمل سوپروایزرت هست که ارزشیابی ت میکنه و تز نهایی ت رو دو - سه تا داور می خونند و کامنت می گذارند. مثل همون پروسه مقاله دادن در ژورنال.

البته هستند کسایی که تز دکتراشون در نهایت اونقدر قوی نیست که بجاش بهشون مدرک فوق لیسانس میدهند ولی تعدادشون اونقدرها زیاد نیست. 

 

نظر شخصی من این سیستم آموزشی بیش از حد شل و وارفته هست :)) از دید من کمتر از ۱۰٪ خروجی این سیستم آموزشی با کیفیت هست و بقیه ش همون تولید مدرک هست. 

 

خب حالا تصور کنید که یکی همه هدف زندگیش خوشحالی هست و پول کافی هم داره. چطور زندگی میکنه؟

 

عمده زندگیش به تفریح و مسافرت و ورزش می گذره. اگر یه وقتایی احساس کسالت کرد از اون همه تفریح,  تو یه جایی مثل خیریه و انجمن های حمایت از حیوانات و طبیعت و بیماری های ال و بل و ... کار میکنه که هم یه درآمدی باشه هم اون حس نیاز به مفید بودن و نوع دوستی و تلاش برای حل مشکلات کره زمین! رو ارضا کنه. یعنی کافیه به یه موجود زنده ای یه جای دنیا اهانت بشه (مهم نیست که گیاه - حیوان یا انسان باشه) سریع مردم اینجا به صورت پرشور می ریزن تو خیابون و حمایت و نارضایتی و شون رو نشون می دن و خب اینجوری حس میکنند چقدر دارن تلاش میکنند برای بهتر کردن کیفیت زندگی تمام موجودات در دنیا :)

 

خب پس کی بقیه کارها رو انجام بده؟

راه حلش واردات هست. از نون گرفته تا بزرگترین چیزهایی که فکرش رو کنید وارد میکنند. 

خب یه سری کارهای خدماتی می مونه اونا چی؟ واسه اونا هم هر چی رو بتونند برون سپاری میکنند. مثلا زنگ می زنی پشتیبانی اینترنت طرف تو فیلیپین نشسته که جوابت رو میده. 

یه جاهایی هم دیگه برون سپاری واقعا جواب نمیده و لازمه شخص اینجا حاضر باشه. خب راه حلش برنامه های مهاجرتی هست. تو یه سری زمینه ها متخصص لازم هست و یه شرایط سخت می گذاری و متخصصینی که سابقه کار و چند تا ویژگی مثبت دیگه رو دارند از بقیه جاهای دنیا وارد (عملا گلچین) می کنی تا واست کار کنند که حتی لازم نباشه ثانیه ای رو صرف آموزششون کنی. چون کسی رو نداری آموزشی بهشون بده.  سیستم آموزشی مذکور خروجی خاصی تولید نمیکنه که بخواد حالا کاری انجام بده یا به کسی چیزی آموزش بده. 

مثلا دانشگاههای اینجا میرن میگردن یکی رو که از نظر آکادمیک حرفی برای گفتن داره و یا آینده ی روشنی داره ولی یه جای دیگه دنیاست پیدا می کنند و بهش یه پیشنهاد خوب میدن و میارنش اینجا که رنک دانشگاهشون رو با سایتیشن های اون طرف ببرن بالا!! 

 

اینجا حتی برای کارهای ساده مثل میوه چینی هم نیرو نیست و از خارج باید یکی بیاد میوه بچینه. یه ویزای work & holiday  هست که معمولا بچه های کشورهای دیگه بعد از تموم شدن مدرسه شون با این ویزا میان اینجا. از اسمش معلومه هم کار هست و هم تفریح و خب عده ی زیادیشون تخصص خاصی هم ندارند و کارهایی مثل میوه چینی و گارسونی و ... رو چند ماه انجام میدن و بقیه ش رو با پولی که درآوردن به سفر و خوش گذرونی تو استرالیا می گذرونند. 

 

اینجا درآمد کارهای یدی و کارهایی مثل لوله کشی و ... خیلی بالاست. صبح ها دیدین سر میدون ها یه سری کارگر می ایستند که کارفرما بیاد چندتاشون رو برداره. اینجا اکثر آدم هایی که این شغل ها رو دارن خود استرالیایی هستند(نسل سوم به قبل). چون درآمد بالایی داره. به درس و ... هم نیازی نیست دختر و پسر هم نداره. 

 

اینجوری میشه که استرالیا عملا هیچ صنعتی نداره و اینجوری میشه تو شرایطی مثل کرونا برای تولید ماسک تو کشور دچار مشکل میشن و اینجوری میشه که حالا روابط خوبی با چین ندارند از همه لحاظ اقتصاد اینجا تحت فشار هست. 

 

اداره این کشور برخلاف کشوری مثل ایران فقط بر پایه روابط با بقیه دنیاست. برخلاف ایران که تو فرهنگ و سیاست و ... بعد از انقلاب همه تلاشش رو کرده که خودش رو از بقیه دنیا جدا کنه اینجا همه تلاشش روی ارتباط با بقیه هست. 

 

این سبک زندگی که من اسمش رو گذاشتم سبک زندگی "بازنشستگی از بدو تولد" شاید از دور قشنگ و رویایی به نظر برسه ولی از دید من اونقدرها هم رویایی نیست. از دید من جنس لذتی که توی تلاش برای تولید - برای کشف - برای ساختن - برای خوداتکایی هست تو هیچ تفریح و رفاه و آسایشی نمیشه پیداش کرد. 

منی که تو یه سیستم آموزشی شدیدا رقابتی - تو یه سیستم اجتماعی شدیدا فردگرا بزرگ شدم الان می تونم ببینم نه اون همه رقابت و خودکشی برای بهتر بودن و برنده شدن درست هست و نه این همه بی انگیزگی. یه نقطه ای وسط این طیف هست که اسمش رو من می گذارم تعادل.

 

تعادلم آرزوست :)  

 

باز هم تاکید میکنم اینها نظرات شخصی من هست براساس مشاهداتی که تا به امروز که کمتر از دو سال هست اینجا هستم. احتمال داره  ۲ سال دیگه نظراتم با امروز متفاوت باشه و البته هیچ کدوم از این حرفها به معنای نادیده گرفتن نکات مثبت اینجا نیست. ولی سکه همیشه دو رو داره. 

 

و البته باید بگم منی که نسل اول مهاجرت هستم اگر بخوام هم نمی تونم این سبک زندگی رو داشته باشم. من باید با همون شیوه ای که بزرگ شدم و چند برابر بیشتر کار کنم و زحمت بکشم تا از اعماق اقیانوس به سطح برسم. نسل دوم هم بسته به اینکه پدر و مادر چقدر بخوان در مقابل فرهنگ اینجا مقاومت کنند یا میکس بشند  تا حدودی انگیزه برای پیشرفت داره ولی از نسل سوم به بعد دیگه فرهنگ اینجا کاملا غلبه میکنه و انگیزه و پشتکار و ... کاملا اینجایی میشه. 

۹۹/۰۵/۰۳

نظرات  (۱۴)

سلام صبا جون.

اتفاقا منم در مورد سطح سوادی شون نظرم مثل شماست. ما همیشه فکر می کردیم تو ایران دانشجوها بی سواد بار میان، اینجا به نظرم استاد ها واقعا کیلویی تر نمره می دن. 

همسر من ترم قبل حل تمرین دو تا از درسهای استادش بود (رشته مهندسی). و واقعا از سطح آسون سوالها و همین طور ارفاق کردن متعجب بود. 

 

 

پاسخ:
سلام سمانه جان :)

من بعضی موقع ها فکر میکنم که معیارهای من شاید از اساس برای ارزیابی این مسایل مشکل داره! نمی دونم والا ! 

مرسی که تجربه تون رو گفتی. من خیلی دلم میخواد یه نفر کانادا رو از این زوایایی که من بررسی کردم بررسی کنه! 

پست جالبی بود صبا جان، بازم ازین پستا بنویس! دستم به کامنت نوشتن نمیره نمیدونم چرا!

:*

پاسخ:
آخه این جور نوشتنا کلی زمان می بره! کلی انرژی می بره که همه چیز رو با هم بیاری تو ذهنت!

ولی اگر موضوعی واسم مهم باشه می نویسم ازش واسه آینده ی خودم اول و اینکه خب شاید کمکی هم به کسی کرد.


اصلا با کیبورد قهر کردی کلا :) یواش یواش باهاش آشتی کن. طفلک نه تنها که بی آزار هست بلکه کلی هم سودرسانه :) 

در جواب به دختر معمولی عزیز. اتفاقا من یکبار از استادم که تحصیل کرده ی فرانسه است پرسیدم یعنی بچه های اونها اینقدر باعرضه تر بار میآیند که تو هجده سالگی میتونند مستقل بشوند؟ استادم گفت نه ! دلیلش اینه که اونجا جامعه بازوهای حمایتی را برای این منظور تدارک دیده و اصلا جوان تو اون سن چاره ای نداره جز همین استقلال مثلا انگار برایش راحتتر است که مستقل شود. در مورد اینکه تو ایران طرف دوتا بچه داره مجبوره کمک بگیره و ... همه اش دلیل این نیست که طرف بیعرضه است و ... یا مثلا اونی که در خارج از ایران میتونه با استقلال بیشتری کارهایش را مدیریت کند همه ی اینها هنر اون ادم نیست. میخوام بگم بعضی از قیاس ها اینقدر شرایط اساسی اش با همدیگه متفاوت است که مقایسه ی اونها میشه قیاس مع الفارق. 

مورد دیگه، واقعا اون حرکت قبیله ای را من سالهاست که ندیده ام حتی دیدم بچه شون (خودش زن داره) جایی دعوتند و نمیره اما پدر مادر میروند و از اونطرف اونها هم بی توجه به این تلافی گری ها زندگیشون را میکنند و رفت و امدهای خودشون را دارند، دیگه در حد دایی و عمو . ... که واقعا بعید میدونم باشه!

پاسخ:
شاید واقعا بحث با عرضه تر بودن نباشه ولی چیزی که هست اینه که فرهنگ حاکم بر جامعه به این سمت هست که تو توانایی مستقل شدن رو داری.

مثلا برای شروع زندگی جدید حتما لازم نیست خونه جدا بگیری. حتما لازم نیست یخچال و لباسشویی داشته باشی. حتی لازم نیست آشپزی بلد باشی. حتما لازم نیست یه جای خفن کار پیدا کنی. همین که از پس هزینه های ضروری ت بربیایی کافی هست. 

به نظر من این دیدگاه که تو می تونی مستقل بشی بازوی حمایتی هست از طرف جامعه. هر چند کمک های مالی هم از طرف دولت میشه ولی به نظرم بدون اون کمک ها هم میشه این جوری زندگی کرد. 


طرز فکر تجملاتی جامعه ما که کار رو عار می دونه و فقط تو کار حفظ کلاس و آبرو و مردم چی میگن هست باعث میشه آدمها نتونند یه سری توانایی هاشون رو شکوفا کنند. 

در واقع میخوام بگم این توانایی اونقدرا ربطی به تربیت نداره همه آدمها به صورت بالقوه دارنش ولی فرهنگ جامعه ما اجازه بالفعل شدنش رو به خیلی ها نمیده ولی فرهنگ جامعه اینجا این اجازه رو میده و نظر کلیش هم این هست که هر چی رو بلد نباشی می تونی یاد بگیری و لازم نیست پرفکت باشی بعد شروع کنی. 
۰۶ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۴۸ دخترمعمولی

من اتفاقا همیشه فکر می کنم ایرانی ها اصلا خودکفا و مستقل بزرگ نمیشن. برعکس، فکر می کنم یه جوری سیستم قبیله ای دارن :D.

از دانشگاه رفتن و ازدواج کردن و بزرگ کردن بچه شون که نیاز به همکاری مادر و خواهر و کل خاندان دارن گرفته تاااا اینکه یکی عروسی یکی نمیره، بعد کل فک و فامیل اون طرف به تلافی سر عزای کی کی خونه ی فلان کس این یکی نمیرن.

 

پاسخ:
از بعد زندگی خانوادگی که نگاه کنی کاملا درست میگی. طرف دو تا بچه داره هنوز بدون ساپورت خانواده ش نمی تونه زندگی کنه. که خب اینجا تو این مورد یه جورایی نقطه مقابل هستند.

ولی من تو این پست از بعد کاری (در واقع چند سطح بالاتر از نهاد خانواده ) جامعه رو تحلیل کردم. همکاری بین کشورها، سازمان ها، دانشگاهها و تعامل های این چنینی مد نظر من بود.
۰۶ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۲۹ محبوب حبیب

کندن از جایی که ریشه دواندی هر چی سن بالاتر میره سخت تره دیگه. مثلا توی سی و اندی سالگی، اینجا بالاخره آدم یه زندگی واسه خودش ساخته. خو گرفته به اطرافیانش. بیمه داره. زندگی اش رو استیبل کرده و ... به همین نسبت کمتر حاضره ریسک بکنه و همه چیزش رو رها کنه. 

از این لحاظ میگم

توی ۲۰ سالگی وزنه ی رها کردن ها کمتره نسبت به سی و بعد چهل و همین طور تا آخر و طرف تازه میخواد ساختن رو شروع کنه. ولی ۳۰ و اندی سالگی بایست چیزهایی که مثلا یه ده ساله ساخته رو رها کنه و بره. 

پاسخ:
متوجه منظورت هستم عزیزم.

ولی خب نظر شخصی من این هست که همه این ماجراها فرد به فرد فرق داره. 

هستند کسایی که تو ۴۰ سالگی میان و تو یکی دو سال موقعیتش از اونی که تو کشور خودشون بوده چند پله بالاتر میره و هستند کسایی اوایل دهه ی ۲۰ سالگی شون میان و احساس دوگانگی و عدم تعلقشون به محیط تا سالهای طولانی ادامه داره. 
۰۵ مرداد ۹۹ ، ۰۱:۵۶ ربولی حسن کور

سلام 

از وبلاگ دختر معمولی به اینجا رسیدم

درباره وضعیت اقتصادی و خودکفایی و .... کاملا با شما موافقم 

درباره اون شعر حافظ هم باید بگم دیشب برای تقویت زبان انگلیسی داشتم رادیو ABCNEWS را گوش میدادم که یه گزارش درباره داعش پخش میکرد، وسط صحبت ها هم یک نی نوازی اصیل ایرانی میگذاشت که آدم روحش تازه میشد!

پاسخ:
سلام.

خیلی خوش آمدید.

البته من وبلاگ شما رو چندسالی هست میخونم ولی فکر کنم ۲-۳ بار فقط کامنت گذاشته باشم.

اینجا تو برنامه های رادیویی ش در مورد همه چیز (تاریخ و فرهنگ و سیاست و ادبیات) بحث میکنند از همه جای دنیا و خب علتش این هست که خود اینجا اونقدر سوژه برای بحث نداره و اینکه به هر حال از تقریبا همه کشورهای دنیا اینجا یه عده دارن زندگی میکنند. 

تازه فهمیدم این استاد درس خونده استرالیایی چرا اینقدر شل و وله😅😅

دور از جونت البته

من چطوری اسکیل ورک بیام😆

 

 

 

پاسخ:
حالا باز کسی که برای دکتراش میاد خیلی چیزا دست خودش هست حداقل. ولی از لیسانس اینجا بودن یه چیز شلی از توش درمیاد :))

البته خب نه که همه خروجی سیستم بد باشه خروجی های خیلی عالی هم دارند ولی خب بستگی به خود فرد داره. سیستم انتظار عالی بودن از کسی نداره کلا. 

امتیازات رو جمع کن (سابقه کار - سن - نمره زبان - مدرک تحصیلی)  با توجه به رشته ات اگر به اونی حدی که در نظرگرفته شده رسید می تونی اقدام کنی. 
۰۴ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۳۳ محبوب حبیب

آره وقتی می نوشتم حواسم به فشار نسل اول بودن نبود. البته این فشار وابسته به سن هم هست. توی ۲۰ سالگی مهاجرت کردن خیلی راحت تره تا توی ۳۰ سالگی. فعلا که حال مهاجرت هم ندارم. اصلا به منگنه های دور و بر عادت کردم! بدون اونها حس میکنیم یه چیزی گم کردیم و اصلا خوش نمیگذره :دی

پاسخ:
من راستش هنوز نمی تونم بگم تو ۲۰ سالگی مهاجرت راحتتره! بستگی به شخصیت آدمها و توانایی هاشون داره و اینکه راحتی رو چی تعریف کنی. 


مهاجرت فقط زبان و کار و درآمد نیست. 



مهم این هست تو جایی که آدم زندگی کنه خودش رو به زندگی خودش مسلط ببینه و گرنه هیچ جای دنیا مدینه فاضله نیست.

مرسی از توضیحات خوبت. یه سوال دیگه هم بپرسم. البته که شما شاید جوابش رو ندونی. راستش یکی از مشکلات بزرگ ایران رو من همین ارث بزرگی میدونم که بهش رسیده و باعث میشه اون بالا بالاها بخور بخور باشه و اختلاس و این چیزها. اونجا چطور؟

ببین به نظر من کشوری مثل آلمان که مجبوره صنعتش بچرخه تا کشورش برقرار بمونه اون بالاها چیز مفتی نیست که سرچپاولش دعوا باشه. اما کشوری که خوان گسترده الوانی داره و پول های مفت و بی حسابی  که از فروش میراث به دست میاد مشکل تقسیم ارث رو در سطح کلانش داره!! اونجا چطور؟

 

پاسخ:
مساله ایران یه مساله عجیب و غریب و چند هزار بعدی هست. موقعیت جغرافیایی - سیاسی - فرهنگی و دینی ایران همه توی وضعیت فعلیش تاثیر داره.

اینجا درست هست که میگم اونقدرا انگیزه برای پیشرفت و خوداتکایی در سطح کلان ندارند ولی اگر کسی کاری رو قبول میکنه باید به بهترین شکل ارایه ش بده. یعنی ازش میخوان و براش بازخواست میشه. می دونی اون فرهنگ مقدس پنداری که مثلا  مادر مقدس هست یا فلان شخص و ... اینجا وجود نداره. اشتباه کردی باید معذرت خواهی کنی و جواب پس بدی حالا هر کی میخوایی باش. 

من تا حالا چند بار دیدم مثلا تو خیابون و اتوبوس و ... بچه زیر ۱۰ سال داره میگه اشتباه من بود معذرت میخوام. تو فرهنگ ما چی؟ کی شده یکی بیاد بگه من اشتباه کردم معذرت میخوام. همش داریم توجیه میکنیم. 

مثلا سر قضیه شلیک به هواپیما خودشون گفتن اشتباه کردیم ولی آیا معذرت خواهی کردن ؟ بعد طرفدارای دو آتیشه شون هم
که تا مدت ها داشتن توجیه می کردن که سیستم هک شده و ... و اینا اشتباه نمیکنند و مقدس هستند و مشکل از جای دیگه س.


دیگه اینکه نقش رسانه رو نباید کم اهمیت درنظر گرفت. شفاف سازی که رسانه می کنه بسیار اهمیت داره.

مثلا الان ملبورن شدیدا دوباره درگیر کروناست این روزها. بدتر از موج اول. بعد تو تعطیلات زمستانه مدارس که دو هفته پیش بود نخست وزیر میخواست یه هفته بره مرخصی و گفته بود مرخصی ۱۰۰٪ هم نیست و مسایل رو دنبال می کنه و البته نخست وزیر عملا سنخگوی دولت هست و خودش تنهایی که تصمیم نمی گیره ولی قبلی از اینکه بره مرخصی کلی تو شبکه های اجتماعی و رسانه های خبری و... ملت کامنت دادن که این چه موقع  مرخصی رفتن هست.

تو همچین سیستمی نه که دور زدن و لاپوشونی و بخوربخور صفر باشه ولی اصلا در حد ایران امکان نداره!


من این تصوراتو در مورد شیراز داشتم :)) حالا تو دیگه میگی استرالیا اینجوریه عمق فاجعه چقده D: 

 

با اینحساب فکر کنم دنبال یه کشور جدید برا مقصد بعدی مهاجرتی. آره؟ 

پاسخ:
خب تصوراتت در مورد شیراز کاملا اشتباه هست عزیزم :)

من بدم نمیاد تجربه زندگی تو کشورهای مختلف رو داشته باشم ولی خیلی فاکتورها در انتخاب چنین سبک زندگی دخیل هستند و البته خب مدینه فاضله هم نداریم. استرالیا در مقایسه با خیلی از کشورهای دنیا خیلی از مشکلات رو نداره.

و البته اکثر مسایلی که تو این پست مطرح کردم شامل حال من دیگه نمیشه! و اینکه پیدا کردن نقطه تعادل تو زندگی شخصی خودم هم ربطی به محل زندگی اونقدرا نداره تو سن من حداقل این یه مسیولیت فردی هست. 

میوه چینی؟ واقا؟

الان چطوری میشه برا میوه چینی اقدام کرد اومد؟ :| من راضیم والا هرچی باشه تا اخر عمرت از روی تردمیل بودن و حتی عقبکی رفتن بهتره دیگه

پاسخ:
این ویزا متاسفانه به ایرانی ها تعلق نمی گیره.

و البته مخصوص میوه چینی نیست :)) یه ویزای اگه اشتباه نکنم یکساله هست برای تفریح و کار .

مرسی صبا جانم برای این پست مفصلت، خوب صبا جون بنظرت سیاست های کلان کشورشون چیه که با این مدل رهاشدگی دارند کشور را اداره میکنند و سیاستهاشون‌‌ را اینطور چیده اند؟ اون گلچین کردن را میفهمم اما خب همه ی دنیا همین است هرجا که مهاجر میگیره سعی میکنه بهترین را انتخاب کنه. اما بنظرم نمیتونه این دلیل بشه که بگویند خودمون چرا کار کنیم؟! 

اما یادمه قبلا از بچه های جنی میگفت اطلاعات و مطالعات در سطح خوبی داشتند. نمیدونم چقدرش متاثر از نظام آموزشی است و چقدرش تربیت والدین؟ 

واقعا برای ماها هر جا باشیم حتما فشار هست و پشتکار لازمه فقط امید مهاجر اینست که در کشور جدید نتیجه ی زحماتش پیشرفته و در کشور خودش فقط اینقدر است که عقب نماند. 

من از استرالیا آدم‌های با پشتکاری تو ذهنم بود لابد بر اساس کارتن مهاجران:)))

پاسخ:
اقتصادشون قوی هست و کشور ثروتمنده.

ببین خودشون مثلا اصلا به ذهنشون نمیاد که مثلا میشه یه کم بیشتر درس خوند و مثلا پزشکی خوند. واسشون شدیدا عجیب هست که چطوری ماها این همه مهندسی خوندیم! فکر میکنند نوابغ درس می خونند فقط و اصلا نمی تونند تصور کنند که با پشتکار هم میشه یه سری چیزا رو پیش برد!

اینا در حالی هست که کشورشون شدیدا کمبود پزشک و پرستار داره.
یا مثلا دوستای من تو شرکت های خوبی مثل آمازون و ... کار میکنند، باورت میشه اکثرشون همکار استرالیایی ندارند!! 


ببین استرالیا جزو کشورهای جهان اول هست با اقتصاد قوی، سیستم آموزشی مدارسش رو من با ایران مقایسه نمیکنم، با کشورهای اسکاندیناوی مقایسه میکنم. و اینکه اطلاعات عمومی و مطالعه بچه به خانواده بستگی داره شدیدا، تو خونه جنی شاید نزدیک ۵۰۰۰ جلد کتاب هست که همه ش هم خونده شده.



خیلی ممنون. خیلی دوست دارم تحلیل کشورها رو به این صورت بخونم. میفهمم که این نگاه فعلی تو است. پول از کجا میارن که واردات داشته باشن؟ معدن و نفت و غیره که ندارند؟ ... من چندتا از همکلاسی های دوران ارشدم واسه دکترا رفتند استرالیا و البته که برنگشتند و الان بچه دارند و ... و هیچ کدوم اینطوری ننوشتند. .. تمام حرفهات قشنگ بود. خوب و کامل..... می دونی اینکه هر صبح که از خواب بیدار میشی بگی چکار کنم که رشد کنم یا بگی چکار کنم که خوش بگذرونم. من جمله اول رو میگم و دخترم جمله دوم.

پاسخ:
چند تا معدن داره استرالیا و البته صادرات محصولات کشاورزی مثل گندم و جو داره و از اون طرف نان هم وارد میکنه🙈 
صادر کننده محصولات دامی هم هست. از اون طرف پنیر و کره هم وارد می کنند!!
یکی از بزرگترین صادرکننده های شراب هست و خب البته بزرگترین بازار استرالیا چین هست که الان بین دو تا کشور از نظر سیاسی شکرآب هست، چین داره امتناع میکنه از خرید جو و شراب و ...   از استرالیا.
و البته صنعت توریسم قوی داره.

و خب استرالیا ششمین کشور بزرگ دنیاست با ۲۶ میلیون جمعیت. یعنی منابع زیاد و جمعیت کم، کمک کرده اقتصاد قوی داشته باشه با همین داد و ستدی که با بقیه دنیا داره و بدون اینکه چیزی رو تولید کنه.


قشنگ عین کسی که یه ارث گنده بهش رسیده😄
۰۳ مرداد ۹۹ ، ۱۰:۲۱ محبوب حبیب

عجب پست مفصلی. 

خیلی ممنون که نوشتی. حالا وقتی بگی تعادل، بیشتر ملموسه واسمون که چی می گی. من از استرالیا دیدم محدود بود به یه سال بالایی مون (یک سال بالاتر) که فالو دارمش و نوشته بود برای هر فرزندش تونسته ۲ سال مرخصی زایمان بگیره و بعد برگرده سر همون کار قبلی. اولین فرزندش رو در طول دوره دکتری همونجا بدنیا اورد و الان سه تا بچه داره به فاصله سنی های سه سال حدودا و شغلش رو هم همین طور و خیلی راضیه از استرالیا چون رفاه خوبی هم تونستن فراهم کنند برای بچه هاشون و هم برای بچه ها وقت کافی می گذاره هم به لحاظ شغلی و درآمدی راضیه واقعا.

اینا رو که نوشته بود برام استرالیا شده بود مدینه فاضله :دی آخه من سر مرخصی گرفتن و ... خیلی اذیت شدم. ضمن اینکه اینجا بایست انتخاب کنی بین این چیزها. نمی تونی همه اش رو با هم داشته باشی از بس زندگی سخت میگذره.

اینا رو که نوشتی بیشتر روشن شدم. به قول تو تعادلم آرزوست. نه له شدن این وری، نه رها بودن اون طرفی. ولی برای مایی که یه عمر لای منگنه های مختلف بودیم فکر کنم حداقل مدتی دور بودن از این فشارها بد نباشه. اما در حالت کلی، در سطح کشور اینقدر رهاشدگی اصلا خوب نیست. 

پاسخ:
ببین مایی که تحت فشار بودیم تو ایران  میشیم نسل اول مهاجرت. اینجا که بیایی بازم تحت فشاری. 

جا افتادن تو یه فرهنگ و زبان و قاره دیگه یه پروسه طولانی مدت هست که در هر صورت بهت فشار میاد. حتی اگر از نظر اقتصادی رفاه داشته باشی از سایر ابعاد همچنان اون فشار برای نسل اول حداقل تو ۵ سال اول هست.


کلا اینجا یه جامعه فمنیست هست خوشبختانه و جایگاه اجتماعی زنان در مقایسه با کشورهای دیگه دنیا بد نیست و از مادرها هم تا حدود خوبی حمایت میشه. البته این مشاهدات من هست نمی دونم وقتی تو موقعیتش هم قرار بگیرم همین نظرها رو خواهم داشت یا نه!