غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

تمرکز!

سه شنبه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۰، ۰۹:۳۶ ق.ظ

ذهنم شلخته هست :) 

دارم به این فکر میکنم کاش مثل وقتی که نقطه می گذاری و جمله تموم میشه یا مثل وقتی که میری پاراگراف بعد یا حتی صفحه بعد یا حتی فصل بعد میشد به افکارم بفهمونم الان من دیگه نقطه گذاشتم و یا رفتم پاراگراف بعدی و تو حق نداری دوباره و قروقاطی اینجا هم حرفات رو تایپ کنی. بعد ذهنم خودش میاد میگه منم گرامر بلدم :) من پرانتز باز کردم و دارم حرفام رو تو پرانتز میگم!  و بعد من به این فکر میکنم که کلا ذهن من پر شده از پرانتز. پرانتزهایی که نقطه هم دارند و باز دوباره ذهنم میگه تازه من هر جا لازم باشه هم رفرنس میدم و حرف بدون سند هم نمی زنم :) و من حس میکنم باید فیوز ذهنم رو کلا بزنم تا اینقدر وسط همه چیز نپره و شیرین زبونی و گاها زبون درازی نکنه! :)  

سال ۱۴۰۰ رو سال "تمرکز" نامگذاری کردم. باید تمرین کنم که هر لحظه آگاه باشم که چی تو ذهنم میگذره و البته وقتم صرف چه چیزی میشه. ذهنم هم قول داده کمتر حاضرجوابی کنه و هر جا که دلش خواست پرانتز باز نکنه! :) و البته می دونم که با این حجم شلختگی ذهنم و افکاری که انگار در آزادراه بودن و با بیشترین سرعت رفت و آمد می کردند محقق کردن این شعار اصلا کار آسونی نیست. 

۰۰/۰۱/۱۰

نظرات  (۱۴)

فعل معکوس در وکردم :) یعنی به طرز عجیبی دلم میخواد یعالمه حرف بزنی :))) 

پاسخ:
عزیزدلمی🥰 محبت داری.

پس بگذار حرفام جمع بشه یه عالمه که شد میام می نویسم.

سلام، چرا پست جدید نمیذاری؟ بطرز عجیبی حس میکنم کلی حرف داری :))

پاسخ:
سلام عزیزم.
😄😁

به طرز عجیبی این بار اشتباه حس کردی😄😄

یه مدت زیاد حرف زدم، الان در حال فرار از هر موقعیت حرف زدنی هستم🙂

ولی پیامتو دوست داشتم🥰😍🥰

سلام صبا جان، چه تصمیم خوبی گرفتی. من هم به تمرکز و بودن در لحظه نیاز دارم. چه ذهن بانمک و فعالی داری :))

پاسخ:
سلام عزیزم.

کلا متمرکز بودن توی دنیای شلوغ امروزی هنر والایی هست که باید براش تلاش کرد و هر کس مزین به این هنر هست باید قدر خودش و هنرش رو بدونه.

اگر کمتر حرف می زد بانمک تر بود😃

سلام صبا جون

واکاوی ریشه های یک احساس که در واقع میشه روانکاوی خیلی خیلی سخته و حس میکنم چون وارد این حوزه شدی تمرکز نداری که طبیعیه. 

مسیر سخت و طولانی ایه این واکاوی ها ولی نتیجه اش خیلی خیلی خوبه. یک جور خودشناسی. 

منتها زندگی منتظر ما نمی مونه تا ما گذشته ی پیچیده و طولانی خودمون رو واکاوی کنیم. 

این مشکل تمرکز مشکل منم هست. ذهنم هی میره تا تحلیل خودم. بعد هی سعی میکنم برش گردونم سر کار فورس ماژور فعلی و خیلی خوددرگیری دارم.

راهی پیدا کردی لطفا بیا و بگو

پاسخ:
سلام عزیزززم 

وقتی دستت تو واکاوی بره کم کم تند میشه😃😀

یعنی تا الان فکر میکنم مهمترین نکته واکاوی شجاعت در برخورد با اشتباهات خودم هست. قبل‌ترها فکر می کردم با خودم صادقم ولی خودمو پشت کوهی از بهانه ها و دلایل ظاهرا منطقی قایم می کردم. الان ولی اول از همه می پذیرم که ترس همیشه باهام بوده تو همه چیز و بعد میرم سراغ بقیه قسمت ها!!

اگر تونستم راه حل هام رو عملی کنم میام اینجا می نویسم.
۱۴ فروردين ۰۰ ، ۰۹:۵۵ ربولی حسن کور

سلام

آخ آخ آخ تمرکز همون گمشده این روزهای منه!

باورتون میشه پریشب رفتم خرید و موقع برگشتن از مغازه رفته بودم توی فکر که یکدفعه دیدم با ماشین دارم میرم طرف خونه قبلی!

پاسخ:
سلام.

رفتن به خونه قبلی جزو مشکلات تمرکز حساب نمیشه ها! اون عادت هست!

بعدش من اصلا نمی تونم باور کنم آدمی با دقت و حواس جمعی شما مشکل تمرکز داشته باشه🧐 مگر اینکه واقعا مقطعی باشه و بخاطر حجم کاری زیاد و کم خوابی باشه.

سلام بزرگوار

از نظر شما پیدا کردن ریشه ی احساسات و نیازها به راحتی نیست. بعضی شرایط هم پیش میاد که نمیتونیم تشخیص بدیم یک کلافگی ساده دلیل جسمی داره یا روانی و کارمون سخته.

بله از نظر من هم کاملا درسته. بعضی وقت ها میشه که هر چقدر تلاش میکنم تا بفهمم چه ام شده، نمیشه. یا این که نمیدونم مشکلم ناشی از جسمه یا روح.

من هم ادعایی ندارم با مذاکره میشه سریع به راه حل پی برد اما در همین شرایط هم مذاکره میتونه از هیچی بهتر باشه. مثلا کمک میکنه که یه اقدامی بکنیم.

فرض کنید به یک اتاق وارد شدید و بوی بدی میاد. میخواید تشخیص بدید که چه چیزی این بوی بد رو ایجاد کرده. آیا مواد غذایی فاسدی وجود داره یا مشکل از جای دیگه س؟

میگردید ولی چیزی پیدا نمیکنید. زباله ها رو بیرون میریزید و همه جا رو تمیز میکنید ولی باز هم مشکل بو حل نمیشه. آخر مجبور میشید جای وسایل بزرگی مثل کمد رو عوض کنید تا ببینید پشت اون ها چیزی هست یا نه.

بعد از این اتفاق، می بینید که عجب، یک موش کوچولو پشت کمد جون داده و لاشه اش این بوی نامطبوع رو به وجود آورده.

مشکلات ما هم همینطورن. برخی وقت ها برای حل یک مشکل اصلی، باید خیلی ذهن مون رو زیر و رو کنیم و معضلات فرعی کوچیکی رو حل کنیم تا مشکل اصلی نمایان بشه.

در ضمن هر چقدر هم که به این کار عادت کنیم و با ناخودآگاه مون انس بگیریم، مشکلات با سرعت بیشتری ظاهر میشن و راه حل شون هم سریعتر پیدا میشه.

برای انس گرفتن بیشتر هم راه های خوبی وجود داره. همین مذاکره عالیه. ارتباط با ناخودآگاه از طریق رویاها نیز میتونه خیلی ما رو جلو بندازه.

اما گاهی اوقات میدونیم مشکل از کجاست ولی واقعا راه حلی براشون نیست. این جور مواقع باید چه کار کرد؟

در این جور مواقع خودم سعی میکنم بهترین اقدامی رو که میتونم در راستای حل مشکل انجام بدم، پیدا کنم.

مثلا یکی از دغدغه هایی که گاه و بیگاه به ذهنم میاد، افزایش درآمده. خوب فعلا راه سرراست و مستقیمی که اصل قضیه رو برطرف کنه ندارم. اما مثلا با مذاکره به این نتیجه میرسم که بهترین اقدام برای این مشکل، خوندن یک کتابه.

خوب پس چرا شروع نمیکنی به کتاب خوندن؟

بابا من میخوام درآمدم افزایش پیدا کنه، اون وقت میگی بیا کتاب بخون و اطلاعاتت رو افزایش بده و در راستای افزایش درآمد از اون اطلاعات استفاده کن؟ حوصله داری ها!

خوب پس چیکار میخوای بکنی؟

نمیدونم.

واقعا قبول نداری که بهترین اقدام، کتاب خوندنه؟

چرا قبول دارم.

آیا اگه این کار رو انجام بدی زودتر به هدفت میرسی یا انجام ندی؟

معلومه، اگه انجام بدم زودتر میرسم.

پس چرا اقدام نمیکنی؟

حوصله شو ندارم!

باشه پس بشین هیچ کار نکن!

 

نکته این جاست که وقتی به بهترین اقدام میرسم، نباید حواس خودم رو با چیزهای دیگه پرت کنم. اگه حوصله ی کتاب خوندن رو هم نداشته باشم، هیچ کاری نمیکنم. مثلا دسترسی به لپ تاپ و گوشی و تلویزیون رو برای خودم ممنوع میکنم.

فقط میشینم بدون هدف تا ببینم چی میشه. آخر سر چون از این نشستن بدون هدف خسته میشم، دست به بهترین اقدام میزنم.

تأکید میکنم که وقتی میشینم، هدفم این نیست که حوصله ام بیاد سر جاش بلکه با خودم میگم تا هر وقت دلت میخواد بشین و هیچ کاری نکن. حتی مدیتیشن هم نمیکنم. بعد خود به خود درست میشه.

پاسخ:
سلام.

واقعا تحسینتون میکنم که اینقدر با حوصله توضیح میدید👏 

فرمایش شما کاملا درسته. وقتی یه کاری رو هر چند سخت چند بار انجام بدی بعدش دیگه اونقدر سخت نیست‌.

اون قسمت کا گفتید میشینید و هیچ کار نمی کنید هم جالب بود واسم. یه جور جریمه و تشویق برای انجام صحیح ترین کار.

ممنونم از همراهی تون🙏


سلام

جالب بود. به نظر اون که هی پرانتر باز میکنه احتمالن ضمیر ناخوداگاه ت هست. خیلی خوبه که بهش اجازه دادی تا این سطح بالا بیاد. حالا یه قلم هم دستش بده که بنویسه و جوابشو بنویس مثلن " این که میگی رو متوجهم پیشنهادت چیه یا این که جواب کوتاه مدت براش ندارم تو میگی چی کار کنم" ناخوداگاه تا جوابشو نگیره ول کن نیست و اگه بهش بی اعتنایی کنی بد گیرت میندازه. خوبه که در تعامل هست باهات. 

پاسخ:
سلام.

قلم دستش دادم ولی واقعا واسه بعضی چیزها در حال حاضر راه حلی نیست. من تنها چیزی که به ذهنم میرسه اینه که تمرکز زدایی کنم و البته نه به شکل خشن. یه جوری که مشغله جدید هم جذاب باشه واسش! البته اینا همش تئوری هست. نمی دونم تو عمل چقدر بتونم پیاده سازی کنم.

و البته جدیدا دارم فکر میکنم این قلم دستش دادن یه جورایی تمرکز کردن و پرو بال دادن به چیزی هست که فعلا پاسخی براش ندارم!! و کار رو بدتر میکنه.

:))

 

درست میگی. با "نکن" نمیشه درستش کرد. مثلا اگر به خودت بگی به "شکلات فکر نکن"، دقیقا تمام حواست جمع میشه به شکلات. منظورم از نهیب زدن این بود که، مثلا من خیلی وقتها وقتی دارم کار میکنم، یهو یه سیناپسی توی مغزم فعال میشه و یاد یه خاطره یا اتفاق میفتم و میرم یجای دیگه. برای همین چند وقت یباری با خودم موضوعی رو که دارم روش کار میکنم تکرار میکنم. اگر کسی دورم نباشه حتی بلند میگم. :دی مثلا یهو میگم "Tilt" !

پاسخ:
این خیلی خوبه!

یعنی دقیقا این همون چیزی هست که وقتی میگی به شکلات فکر نکن و میگه خب چیکار کنم تو یادآوری میکنی به کاری که الان داری باید فکر کنی. 

ولی می دونی ذهن من انگار همیشه یه سری چیزا تو بک گراندش دارن اجرا میشن. من میخوام اونا هم خاموش بشن. یا حداقل خودآگاهتر بشن. 

سلام
منظورتون این هست که ما احساسات زیادی در مقاطع مختلف زندگی داشتیم که سرکوب و تلنبار شدن و از این جهت، تشخیص این که حس بد ما مربوط به کدوم یکی از اون هاست سخت میشه،
و گاهی اوقات میدونیم که مشکل از کجاست ولی راه حلش رو نمیدونیم و بعضی وقت ها حتی راه حل رو هم میدونیم اما نمیتونیم اون رو فعلا محقق کنیم. منظورتون رو درست فهمیدم؟

پاسخ:
سلام

تقریبا. 

در واقع منظورم این هست که پیدا کردن ریشه احساسات و نیازها به سادگی نیست. حتی تو بعضی شرایط تشخیص اینکه یه حس کلافگی ساده دلیل جسمی داره یا روانی هم ساده نیست. 

قسمت دوم کاملا درسته :) 

سلام

وبلاگتون رو در لیست وبلاگ های بروز شده به صورت اتفاقی دیدم. یه چیز به ذهنم رسید، با اجازه خدمت تون عرض کنم.

به نظرم وقتی ذهن آدما پرسه میزنه، میخواد یه پیامی رو بهشون بده ولی ازش فرار میکنن.

انگار ذهن آدم همه چیز رو میدونه ولی ما با مشغول کردن خودمون به کارهای مختلف ازش فرار میکنیم. مثل یه نفر که میخواد حرف مهمی بزنه ولی بهش میگیم یه لحظه ساکت شو کار دارم.

نمونه هایی از مکالمات خودم با خودم:

چرا ساکت نمیشی یکم مطالعه کنم؟

حوصله ی مطالعه ندارم.

چرا؟

نمیدونم.

خوب یکم فکر کن ببین چرا؟

شاید گشنمه.

نه بابا یه ساعت پیش غذا خوردم.

احتمالا خوابم میاد.

الآن اصلا احساس نیاز به خواب ندارم.

ولی امروز صبح کم خوابیدی ها.

پس چرا الآن خواب آلود نیستم؟

پسر خوب یک ساعته داری به مانیتور نگاه میکنی. اجازه نمیدی که درست و حسابی ملاتونین ترشح بشه تا خواب آلود بشی.

اوه مای گاد. چه حرفا. باشه الآن میرم تو رخت خواب ببینم خوابم میگیره یا نه.

 

و بعدش می بینم با نیم ساعت چرت زدن ذهنم ساکت میشه.

یا مثلا بدنم به یک ماده ی غذایی خاصی نیاز داره و هوس غذای خاصی رو می کنم ولی بهش اهمیت نمیدم. در یکی دو ماه اخیر گاهی اوقات یادم میفتاد که هوس کشک بادمجون کردم اما مدام بی توجهی میکردم و غذاهای دیگه میخوردم تا دیروز که بالاخره جور شد و حس می کنم که منقلب شدم!

این ها مثال های جزئی بود. یه مثال دیگه:

 

چته باز، چرا بی حوصله ای؟

نمیدونم. خسته شدم.

چرا؟

(مثلا بعد از نیم ساعت گفت و گوی درونی میرسم به اینجا:)

ببین دو ساله میخوای شغلت رو عوض کنی. چقدر محافظه کاری میکنی؟ بس نیست؟

راست میگی. همش امروز فردا میکنم...و ادامه ی ماجرا.

 

پس به نظرم پرسه ی ذهن چیز بدی نیست. یه چیزی درون ذهن آدمه که باید بیرون بریزه وگرنه مثل خوره میفته به جون آدم.

مثلا فرمودید یک موضوعاتی در باب غیبت و حرف های حاشیه دار توی ذهنتون هست. برای من هم پیش میاد و ممکنه مثل گفت و گوی درونی زیر بشه:

 

حالم از فلانی به هم میخوره با اون کارهاش.

چرا؟

ندیدی برگشت جلوی جمع به اون شخص چه حرف بدی زد؟ آخه نباید قبل حرف زدن یکم فکر کنه؟

خوب به تو چه ربطی داره؟

ربطی نداره ولی دلم میخواست با مشت بزنم صورتش.

الآن چه کار میتونی انجام بدی؟

فحش بدم!

خوب عیب نداره، فحش بده.

بوق بوق بوق بوق.

راحت شدی؟

بهترم!

 

همین دغدغه های کوچیک اگه مدام سرکوب بشن، تبدیل میشن به رویاهای آشفته و کابوس، تبدیل میشن به بیماری روحی، تبدیل میشن به بیماری جسمی و از این قبیل.

به نظرم این دغدغه ها هیچ وقت تموم نمیشن و هر زمان که نیاز باشه، خود ذهن به آدم هشدار میده که باهات حرف دارم.

وای چقدر پرحرفی کردم. امیدوارم براتون مفید باشه.

پاسخ:
سلام

ممنون که به این مبسوطی برام نوشتید.

واقعیتش این هست که احساسات ما به دلایلی چون سرکوب شدن در مقاطع  مختلف زندگی و همچنین بخاطر همزمانی چندین رویداد در زمان واحد به این آسونی ها قابل شناسایی نیستند و البته در صورت شناسایی هم همیشه برای نیازهای ما پاسخ سریعی وجود نداره. چه بسا که گاهی اوقات من نیازم و علتش رو میشناسم ولی جوابی براش ندارم. یا جوابی هم دارم ولی به این زودی ها محقق نمیشه. 

من دنبال آروم کردن ذهنم در چنین مواقعی هستم. 

والا !چه معنی میده وراج باشه نافرمان باشه شیرین زبونی هم بکنه ها والا!

اصلا باید بفهمه رئیس کیه 😆 فرمون دست کیه😎

تازه پرانتز تو پرانتزش کنی نفهمه رادیکال لازمه یا مشتق 😂😂 بلکم دست برداره.والا چه معنی میده اشفته باشه😆😆😆

پاسخ:
ببین مثلا امروز پرانتز باز میکنه پس فردا می بنده اون پرانتز رو !!

یا مثلا نصف شب بیدار میشم یهو یه پرانتز باز میکنه!!!!  اصلا یه وضعی شده!! هی منم گفتم باشه اشکال نداره درکت میکنم الان ناراحتی. الان استرس داری. الان ال. الان بل. 
دیدم اینجوری دو روز دیگه بگذره با همین فرمون بیاد جلو کلا منو از جسمم هم ممکنه بیرون کنه!! :)) 

وای چه ذهن حاضرجواب و شیرین زبونی داری صبا :) دلم خواست بغلش کنم. :دی

 

خیلی راه سختیه، تنها راهش هم شاید انرژی صرف کردن برای چک کردن مداومش و نهیب زدن بهش باشه. منم این مشکل رو دارم. زیادی رها گذاشتمش. هروقت هم بهش نهیبی زدم گفته که به قضیه مرتبطه! ولی خب خودمونم میدونیم که داره گولمون میزنه...

همیشه به نظرم سختترین کار همین بوده که باید مغزمون رو با استفاده از خودش اصلاح کنیم...بازی هم زیاد در میاره مالِ من..

پاسخ:
ازش تعریف نکن :)  با همین رفتارهاش منو گول می زنه! :))

با صرف انرژی موافقم ولی با نهیب زدن موافق نیستم. نهیب زدن راه حل موقت هست. مثلا من الان سرم شلوغ هست برای یه مدت و میتونم با نهیب زدن افکارم رو کنترل کنم تا به کارام برسم. ولی بعدش دوباره افسارگسیخته تر و پرانرژی تر برمیگرده به عرصه رقابت ها :) 

من همیشه معتقدم بجای "نکن" گفتن باید بررسی کنی که چرا اون کار انجام میشه و چه چیزی رو میشه جایگزینش کرد. مثلا به شکلات فکر نکن. خب اوکی! ولی بجاش به چی فکر کنه!؟ همین طوری که بدون هیچ مسافر و فکری نمی تونه که خالی بره :))  
و خب اصلا چرا به شکلات فکر میکنه؟  داره فرافکنی میکنه؟ داره لذت می بره؟ داره زمان می خره؟  از ترسش از فکر کردن به چیز دیگه ای هست که به شکلات فکر میکنه؟ از تنبلیش هست؟ و ...


ذهن ها خیلی خوب تربیت پذیر هستند. کطکینم خیلی خوب میتونی مطابق برنامه هایت ذهنت را تربیت کنی :*)

پاسخ:
ببین مطابق برنامه موقته. البته اونم خوبه ها و آسونم نیست.

من میخوام کلا افسارش دست من باشه. همیشه نه فقط هر وقت سرم شلوغه.

می فهمم صباجان.  به نظر من بیشتر از اضطراب میاد. من الان حاضرم همه کارهای عالم رو انجام بدم حتی تی بکشم اما نشینم مقاله ام رو بنویسم. ذهنم دوست داره همه جا پر بکشه بجز روی پروژه ام چون تکلیفش معلوم نیست.... اما وقتی آدم هیچ کاری نداره ذهن هم بیکاره و عمرا اگه این همه هوس و خیال توی سر باشه.... راه حلش رو نمیدونم. من توی وبلاگم هم گفتم اجازه نمیدم و فعلا با همه پرانتزها بد رفتار می کنم و به محض باز شدن میبندمشون. البته خیلی سخته.... موقع پروژه ارشدم هم همینطور بود. همون أخرش که عقب بودم کلی برنامه در زندگیم داشتم که برم کلاس آموزش رانندگی و برم کوه رو بکنم و فیل رو هوا کنم و و و و .... ولش کن. خیلی هم سخت نگیر. خیلی به این پرانتزها گیر بدی هی میرن توی همدیگه. بگذار یه بار هم باز بشن و هر چی میخوان بگن و باز توی هم باز بشن و باز بشن و بالاخره خسته میشن بسته میشن. این مرحله رو رد کن یعنی یه بار ذهنت رو با همه پرانتزهاش بپذیر و بعد دیگه محکم و جدی با هر پرانتزی برخورد کن.....

پاسخ:
درسته یه بخشیش واسه استرس کارم هست ولی نه همش.

یه سری چیزا هست که ذهن دوست داره هی بهش دامن بزنه، مثلا دیدی یه سری موضوع ها باب غیبت و حرف های حاشیه دار هستند، ذهن من هم این مدلی هست که یه سری موضوع واسه خودش داره که هی دوست داره شاخ و برگ بهش بده. من بیکارترین فرد عالم هم باشم ذهنم دوست داره پرانتزهای اینجوری باز کنه!! 
یه مدت می نوشتم همون پرانتزها رو. دیدم اگر بخوام به نوشتن ادامه بدم از کار و زندگی می افتم. باید یاد بگیرم وقتی میگم نقطه و تمام ذهنم خاموش بشه.

و اصلا چه معنی میده ذهن اینقدر وراج باشه😃 کلا شاید بد نباشه که آروم تر بشه.