غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

داستان جدید!!

شنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۰، ۰۴:۱۷ ب.ظ

داستان دقیقا از دو هفته پیش شروع شد.

 

آنیتا رفت عروسی دوستش تو یکی از شهرهای شمالی ایالت مون. همون شب عروسی تو همون هتل و بار چند نفر به کرونا مبتلا شده بودن و بخاطر همین همه مهمونای اون عروسی و همه کسایی که اون شب تو اون هتل بودند باید دو هفته خودشون رو قرنطینه می کردند. آنیتا وقتی فهمیده بود که رسیده بود فرودگاه سیدنی و با اینکه همون موقع تست داده بود و تستش منفی بود  ولی باز هم باید قرنطینه می شد (البته تو خونه و البته تست ۴ بار دیگه هم تو این دو هفته تکرار شد). مامانش هم از سری پیش که رفته بودند خونه خاله ش برنگشته بود. فکر کنم دو ماهی میشد که دوتا خودمون بودیم.  

همون روز به من مسیج زد و گفت من باید قرنطینه باشم و احتمالا آلوده باشم تو مشکلی نداری بیایی خونه؟ منم دقیقا تو مودی بودم که می دونستم دیگه باید برم تو لاک خودم و شدیدا تنهایی لازم بودم. گفتم نه من فقط شب ها برای خواب میام خونه! 

عملا ما باید هیچ تعاملی با هم نداشتیم و خب شب ها که من برمیگشتم خونه فقط یه مکالمه دو دقیقه ای داشتیم و تمام. البته بقیه مواقع هم همینه!  هفته پیش ۴ روز تعطیلات عید پاک بود و من دو روزش رو رفتم دانشگاه. یک روزش هم که خونه بودم دلم میخواست خاموش باشم بدون هیچ حرفی. با این وجود رفتم در اتاقش بهش گفتم من احساس خوبی ندارم و احساس گناه! میکنم که این همه خونه نیستم و ما هیچ حرفی نمی زنیم. گفت من اوکی هستم و اصلا نگران من نباش. من اصلا فکر نمی کردم بتونم این قرنطینه رو اینقدر خوب بگذرونم و حالم خوب هست و ... . من گفتم آره خیلی قوی هستی که اینقدر خوب مدیریت کردی و ... 

ولی من حسم خوب نبود. ۱۰۰ بار خواستم بیام اینجا بنویسم من دلم برای جنی تنگ شده! بگم احساس ضعف میکنم که نمی تونم رابطه م با آنیتا رو مدیریت کنم. دلم برای مکالمات شبانه مون با جنی تنگ شده و با اینکه دلم نمیخواد حرف بزنم ولی دلم این شرایط رو هم نمی خواد. بیشتر حس ایزوله بودن رو من دارم!!‌

دیشب دیرتر برگشتم خونه. ساعت ۹.۳۰ بود. با دوستام بیرون بودم و آسانسور رو که زدم بیام بالا به این فکر کردم که تو چقدر بی فکری! اگر جنی بود الان حتما بهت مسیج می داد که من دیر میام و شاید تو خواب باشی و .... . 

در رو که باز کردم دیدم آنیتا بیداره و خودش سلام کرد و من پرسیدم همه چیز خوبه و هورا امشب شب آخر قرنطینه هست و فردا آزادی و اونم گفت آره خوشحالم.

ساعت ۱۰ اومد در اتاقم در زد و من فکر کردم دوباره سوسک دیده و می خواد برم براش بکشم (فوبیای سوسک و حشرات داره)  ولی فقط زل زد تو صورتم و گوشی تلفن رو گرفت جلوم گفت میخواد باهات حرف بزنه! من: کی؟ می لرزید! گفتم الو. دیوید بود. یه آقایی هست که آنیتا باهاش دیت میکنه و کنبرا زندگی میکنه! گفت آنیتا قرص زیاد خورده و تو باید زنگ بزنی آمبولانس بیاد و ... .

منم گفتم باشه و تلفن رو قطع کردم. گفتم چیکار کردی؟ چی خوردی؟ گفت ۳۰ تا قرص با هم خوردم! کی؟  گفت همین الان که داشتم با دیوید حرف می زدم!  شماره دیوید رو از تو گوشیش برداشتم.

آنیتا میگفت نمیخواد زنگ بزنی اورژانس و میخوابم. صبح یه فکری میکنیم! مجبورش کردم با گوشی خودش زنگ زد اورژانس. اطلاعات داد درخواست آمبولانس کرد و بعدش بی هوش شد!!

وحشت کرده بودم. سرش رو خوابوندم. نمی دونستم باید چیکار کنم. فقط به ذهنم رسید زنگ بزنم زهرا. گفتم اینجوری شده. گفت دوباره زنگ بزن اورژانس. دوباره زدم گفت ۳۰ دقیقه طول میکشه تا آمبولانس برسه. زهرا زنگ زد گفت من دارم میام و من با کمال میل پذیرفتم. زهرا که اومد از اورژانس زنگ زدن و گفتن حالش چطوره و برو شونه ش رو تکون بده و صداش بزن و ... ما دیرتر می رسیم. ساعت ۱۰:۵۵ اینا مامورهای اورژانس اومدن. یه سری سوال و جواب و  بعد نوار قلب و فشار خون و ... بعد هم بردنش. 

من فقط پرسیدم لازم هست من بیام. گفت اگر دوست داری میتونی بیایی ولی کاری از دستت برنمیاد. منم گفتم نمیام و فقط پرسیدم کدوم بیمارستان می برینش. دیگه بعدش به دیوید مسیج زدم گفتم بردنش فلان بیمارستان و ... 

اون زنگ زده بود پیگیری کرده بود و با دکترش حرف زده بود و عکس قرص ها رو من واسش فرستادم و ... . ساعت ۳ بود که فکر کنم من خوابیدم. 

و به این فکر کردم که چقدر از ساعت ۱۰ تا ۱۲ طول کشید و چقدر حس ناتوانی داشتم و هزارتا حس بد دیگه! 

به هزارجور سناریوی مختلف فکر کردم. آخرش به این نتیجه رسیدم صبح با گوشیش برم بیمارستان و بگم به هرکی میخواایی زنگ بزن که خودش بیاد مراقبت باشه. 

صبح که بیدار شدم دیوید زنگ زد گفت من دارم میام سیدنی و ... . بحث شماره مامانش شد و ...  گفتم ندارم و میرم بیمارستان گوشیش رو که باز کرد شماره مادرخوانده ش هم برمیدارم. همینو که گفتم بنا رو گذاشت برنیامدن!!

رفتم بیمارستان (اولین بارم بود تو استرالیا می رفتم بیمارستان) و پرسون پرسون پیداش کردم. ظاهر حالش که خوب نبود ولی پرستاره گفت خوبه و تا عصر یه دور چک فیزیکال و یه دور هم روانی میشه و تا عصر مرخص هست احتمالا.

شماره ها رو برداشتم دادم دیوید. مادرخوانده ش به خود آنیتا زنگ زد. (البته بعد از تماس دیوید با مادرخوانده)  آنیتا به منم گفت نیازی نیست باشی و ... من یه کم موندم بعدش اومدم خونه!  بهش هم گفتم من میتونم بیام مرخصت کنم گفت نه دیوید میاد!! 

اومدم خونه مادرخونده ش بهم زنگ زد و تشکر کرد و گفت آنیتا داره مرخص میشه تو مشکلی نداری؟ منم گفتم نه! ولی خب نباید تنها باشه و ... . گفت تو نگران اون نباش و  هر وقت کاری داشتی بهم بگو  و .... گفتم کی مرخصش میکنه گفت خودش با تاکسی میاد خونه! 

 

به آنیتا هم گفتم من میتونم بیام گفت خودم میام. ساعت تقریبا ۸ اوبر گرفته بود اومده بود خونه. کفش هم نداشت بیمارستان بهش جوراب داده بود! با جوراب اومد خونه!

یه کم حرف زدیم. گفت دیروز افکار خودکشی زیاد داشتم ولی کم قرص خوردم!!! داشتم با دیوید حرف می زدم صدای قرص ها رو شنیده گفته برو گوشی رو بده به هم خونه ت! 

گفتم برخورد مامانت چطور بود!؟ گفت عادی! نه عصبانی شد و نه خیلی نگران!  فقط گفت باید هدف جدید برای زندگی کردن پیدا کنی.

گفتم اولین بارت بود میخواستی خودکشی کنی؟ گفت آره. ولی همیشه بهش فکر میکردم.

گفتم مامانت نمیخواد بگرده سیدنی؟ گفت نه!

 

 

من خیلی شورش کردم؟ یا اینا خیلی شیرین برخورد کردن؟ 

 

از دیشب دارم فکر میکنم که دوست من دیشب بخاطر اینکه من تنها نباشم و ترسیده بودم بلند شد اومد پیشم ولی اینا چی! به هزار تا چیز دیگه هم فکر میکنم! و از اعماق وجودم خوشحالم بخاطر شبکه ی آدم هایی که دور و برم هستم و براشون مهم هستم و برام مهم هستند. 

 

پ.ن: زری جون خدا به دل تو نگاه کرد و واسه ت سوژه جور کرد و گرنه من حالا حالاها نمیخواستم بنویسم!  

۰۰/۰۱/۲۱

نظرات  (۹)

اوه اوه یاخود خدا

چه چیزا

حق داری دختر

چرا روانکاو نداره خب

بعیده ازشون اینطوری مرخصش کنن .مطمینی ایران نیست😅😆

والا بخدا

متمدنن که

چه دوست پسری وچه مادری

پاسخ:
روانکاو هم داره.

معمولا وقتایی که جنی هم سرش شلوغ نباشه هفته ای یکبار همو می بینند و جنی هم نقش کمک روانکاو رو داره براش.

ایران فقط قانون نداره، بقیه چیزاش خوبه.
۲۴ فروردين ۰۰ ، ۱۷:۲۸ ربولی حسن کور

سلام

فقط چند روز نیومدم اینجا ببین چه اتفاقاتی افتاده!

به نظرم ایشون واقعا قصد کشتن خودشو نداشته وگرنه دلیلی نداشت گوشیو بیاره بده دست شما تا با دیوید حرف بزنین

اما مرخص کردنش به این سرعت و وضعیت هم اصلا منطقی نیست دست کم به دلیل احتمال عوارض احتمالی و دیررس قرصها و حتی احتمال خودکشی مجدد

به نظرم رفتار مادرش انگیزه خودکشی بعدیو بهش داد!

پاسخ:
سلام

از این به بعد زودتر سر بزنید که چنین مشکلاتی پیش نیاد! :))

کلا که میگه من اگر خانوادم ناراحت نمیشدن مرگ رو ترجیح میدم و الان هم کارش رو احمقانه میدونه بخاطر خانوادش.

اون موقع که قرص خورده بود مست هم بود.  گفت از ۵ عصر افکار خودکشی داشتم. اینجا یه  مرکز ‌lifeline  هست برای همین موارد خودکشی.  با اونا چت کرده بوده و گفته بوده دارم به خودکشی و قرص شمردن و ... فکر میکنم اونام گفته بودن زنگ بزن به یکی که باهاش راحتی. اینم زنگ زده به دیوید.
البته خود دیوید از عوامل ایجاد انگیزه خودکشی هست :)) 

خودش درمورد مامانش اینجوری فکر نمیکرد. می گفت اون نباید بخاطر من اسیر بشه!

صبا جان آنیتا اهل کجاست؟ بعد یه کم راجع به مادرخوانده اش توضیح میدی؟ وقتی مادر داره مادر خوانده نقشش چیه دقیقا؟

پاسخ:
مالزی.
مادرخوانده ش دوست مامانش هست. شخص خاصی نیست! از بچگی هم نبوده، همین چندسال پیشا با مامانش تو یه سفر دوست شده و چند وقت پیشا که آنیتا حالش بد بوده اون مراقبش بوده.
همون خاله ی عاقلی هست که مامانش هم قبولش داره.
بهش هم میگه خاله ولی به من و بقیه مادرخوانده معرفیش میکنه.

سلام، عجب شوکی بهت وارد شد، واقعا دست زهرا درد نکنه اومد پیشت. 

چقدر زود هم ترخیص کردن‌. خود بیمارستانم حساسیتی نشون نداد که این بیمار رها نشه و خودش با تاکسی نره خونه؟ 

حالا چند تا قرص خورده بود و قرص چی بودن؟ نکنه تعدادشون کم بوده مبالغه کرده یا قرص بی ضرری بوده یا ...؟ ولی خوب بلافاصله هم که بیهوش شده. اووه! شستشوی معده دادن که اثرش از بین رفته سریع مرخص شده؟ 

بعدشم دیگه فکر خودکشی نداره؟ یعنی همین طور سریع تغییر مد میده؟ 

 

من هنوز رفتار مادرش باورم نمیشه، حالا دوست پسرش هیچی. 

پاسخ:
سلام.
می دونی شوکش بیشترش از این بود که من اصلا به قوانین اینجا و پروسه های اینجوری هم آشنا نیستم خب. احساس ناتوانیم واسه این بود که اصلا نمی دونستم قدم بعدی چی هست و باید چیکار کنم. چون میدونستم با ۳۰ تا قرص خواب اتفاق خاصی نمی افته اونم برای کسی که خودش دارو مصرف می کرده.  

یه روانپزشک دو سه بار ویزیتش کرده بود و خب حتما تشخیص داده بودن خوبه که مرخصش کردن. 

فکر کنم اینجوری مرخص شدن اینجا عادی باشه. 

بسته های قرص رو من دیدم و نشون مامور اورژانس دادم همون ۳۰ تایی بود که خودش گفته بود.

دیشب گفت کارم احمقانه بود و اصلا اذیت خاصی هم نشده بود. چون خوابیده بود صبح تو بیمارستان بیدار شده بود! و چیزی هم یادش نمی اومد. استرسش بیشتر واسه من بود انگار!!

منم مامانش رو نمی فهمم. خیلی عادی برخورد کرد. انگار مثلا اشتباهی بجای استامینوفن ساده کدئین خورده باشه! 

مادر خوانده ش دو بار دیروز با من حرف زد ولی مامانش هیچی و من که یادم میاد چقدر شوکه شده بودم و ترسیده بودم حرصم میگیره از ریلکسی مامانش!   

واااای صبا بخدا اگر من راضی بودم همچین اتفاق بزرگی بیفته:| امااااا برای تو‌ خیلی خوشحالم که وقتی حس خوبی نداشتی دوستی مثل زهرا در نزدیکی ات هست که  خودش را بهت برسونه. 

این دوست پسرش چقدر آدم تیزی هستا! صدای قرص را شنیده بعد حدس زده داره خودکشی میکنه! بعد سریع به ذهنش رسیده بگه گوشی را بده به هم خونه ات! اما بنظرم  آنیتا بجای یه دوست پسر از راه دور، احتیاج به دوست پسر از نزدیک داره میدونی ارتباط از راه دور آدم‌های سالم را هم مشکل دار میکنه این طفلک که سابقه ی افسردگی هم داشته. 

نمیدونم شاید این روش مقابله با کسی است که اقدام به خودکشی میکند؟ که در لحظه خیلی قضیه را بزرگ نکنند و شلوغ نکنند و بعد از چند روز که طرف با خودش به آرامش رسید اطرافیان وارد عمل بشوند.

ایکاش مامان آنیتا زودتر بیاد.

پاسخ:
می دونم عزیزم :)

واقعا زهرا یه فرشته هست:)  همیشه به خودشم میگم.

می دونی دیشب آنیتا میگفت من داشتم در مورد تمایلم به خودکشی همون موقع باهاش حرف می زدم. ولی برای منم کارش جالب بود که گفته بود گوشی رو بده من و آنیتا گفت با یه حالت تحکم گفته و من یه جورایی مجبور شدم حتما بیام پیشت!! 

در مورد دوست پسرش و رابطه ش من این رابطه رو جدی نمیدونم! دیوید خیلی سرد و بی احساس هست و اصلا هیچ تلاشی برای رابطه نمی کرده قبلا هم. فقط هر شب زنگ می زنه!

من هیچی نمی دونم! شاید اصلا مساله خودکشی رو جدی نگرفتن و گذاشتن رو حساب یه هیجان لحظه ای. ولی خب بازم خطرناکه! و برام جالبه سیستم پزشکی اینجا بسیار سوسول و محتاط هست و چطور اینقدر راحت عبور کردن!

من توقع داشتم مامانش تا قبل از ترخیص آنیتا برگرده سیدنی! چون کار واجب که نداره اونجا! ولی فعلا که قرار نیست برگرده! و من همین جور متعجبم! 

چرا دیوید وقتی از شماره مادرخونده اش صحبت کردی تصمیم گرفت نیاد؟ درنهایت هم نیومده دنیالش!!! آفرین به زهرا که خودش رو رسونده به تو. ایرانی است؟ (میدونم ازش صحبت کردی اما اصلا یادم نیست).  چرا با جوراب فرستادنش؟؟؟ پول بیمارستان رو واریز کرده؟ اینجا به خاطر پول هم شده نگه میدارن. میدونی جدیدا یه فیلم کوتاه توی اینستاگرام دیدم در مورد زندگی در سوئد که در فیلم میگفت خیلی از افراد مسن بعد از چند روز مرده در خونه شون پیدا میشن که هیچ کس حالی از اونها نمی پرسه. نمیدونم درست میگفت یا نه. ذهنم رو مشغول کرده بود....

پاسخ:
چون قبلش حس میکرد کسی نیست مراقب آنیتا باشه ولی اون لحظه که فهمید اون هست (یعنی من یادش انداختم انگار و گرنه که مادرخوانده ش رو میشناخت) ترجیح داد نیاد. کلا آدم سردی هست و ساپورتیو نیست. 

زهرا دوست صمیمی من هست عزیزم. البته الان همه خانواده م محسوب میشه دیگه از مرحله دوستی رد شدیم و بهم حس خواهری داریم.

چون کفش نداشته! و دیگه احتمالا خیلی بد بوده پابرهنه بخواد بیاد و برام جالبه که یعنی  یه دمپایی تو بیمارستان به اون بزرگی نبوده!

 پول بیمارستان رو اینجا نمیخواد همون موقع بدی. بعدا صورت حسابش میاد در خونه ت.  

اصلا باورم نمیشه!! توی شوک هستم!! چقدر بی تفاوت!! اکثریت مردم استرالیا اینطوری هستند یا اینها این طوری هستن؟ توی ایران خیلی کم افرادی هستند که اینطور بی تفاوت هستند اما خیلی کم. برای تو هم حتما خیلی ناراحت کننده است که یه نفر اینطوری شده. خودت خوبی؟ ... راستش من آدم های دیگه ای که در وبلاگ ازشون صحبت شده در خاطرم نمی مونن. بنابراین الان اصلا یادم نیست که ایشون چه سنی هستند یا چکاری انجام میدن.... امیدوارم حالش به زودی خوب بشه. دوست پسرش ترکش نمی کنه که این خودکشی کرده؟ کرونا هم خیلی روی روحیه آدمها تاثیر گذاشته. هر موقع حوصله داشتی اگه دوست داشتی تحلیل قضیه رو هم بنویس که چرا اینکار رو کرده؟ چقدراین رفتار عمومیت داره؟ آیا حس منفی در جامعه نسبت به آدمهایی که این کار رو انجام دادند بوجود میاد؟ دولت چه کاری برای اینها انجام میده؟

پاسخ:
من در مورد مردم استرالیا نظری ندارم عزیزم! یعنی نمیتونم داشته باشم چون نظر من فقط براساس مشاهداتم هست.

خوبم فکر کنم! امروز بیشتر از دیروز ناراحت بودم ولی! دیروز بیشتر شوکه بودم!

ایشون ۳۷ ساله شون هست. کار خاصی ندارن. دانشجوی ترم آخر ارشد هست که یه درس بیشتر نداره این ترم و سابقه افسردگی بسیار شدید داره.

در مورد دوست پسرش نظری ندارم. به نظر من اصلا رابطه جدی نیست. 


من در مورد جامعه اینجا هیچ تحلیلی نمی تونم داشته باشم عزیزم. اخبار رو به صورت کلی دنبال میکنم فقط و وارد جزییات چنین چیزهایی نشدم.

بعدش هم اینجا تقریبا ماهها هست وضعیت کرونا عادی شده. هر از گاهی یه چند تا کیس جدید فقط پیدا میشه.  

:/// از همه‌شون ناامید شدم دیگه. یعنی چی؟؟ 

من اگه سی تا اسمارتیز هم خورده بودم اینجوری باهام برخورد نمی شد :)))) 

ولی، به نظر میرسه دنبال دردسر نیستن فقط. 

پاسخ:
من هنوز نتونستم هضم کنم و امروز صبح که بیدار شدم تازه بیشتر ناراحت بودم!

چی بگم والا؟! 

واقعا؟! :|

آقا اینجا یه پرنده رو گربه از توی لونه اش روی درخت گرفت برد تا یه هفته همه حالشون گرفته بود که چرا جلوی چشممون اینطور شد

اینا انقدر نسبت به هم سرد و بی احساسن؟

خیلی باید روی خودشون کار کرده باشن که عواطف فطری شون رو هم از دست داده باشن! 

 

پاسخ:
چی بگم والا! 

من فقط الان می تونم مشاهده کنم. همین!