غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

کشف زیبایی ها :)

سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۲۶ ق.ظ

هفته پیش یه شب فقط نصف مسائلی رو که درگیرش هستم رو برای مامان آنیتا لیست کردم ولی آخرش بهش گفتم ولی من بازم زندگی رو دوست دارم. از تمام این بدبختی ها و زشتی ها متنفرم ولی ته دلم میگه من میتونم اندازه یه ذره از این همه سیاهی کم کنم و من بخاطر اینکه خودم رو مامور و مسئول بهتر کردن این جهان به اندازه اپسیلون می دونم وقتی وسط این همه فشاری که روم هست قدم های درست برمیدارم احساس می کنم هنوزم عاشق این زندگی هستم! هنوزم امید هست! هنوزم باید ادامه بدم! هنوزم هم یه عالمه زیبایی کشف نشده وجود داره! هنوز این دنیا همه ظرفیت زشتی هاش رو به من نشون نداده!! هر چی اون بیشتر زورش رو بزنه که زشتی هاش رو اثبات کنه انگار من هم بیشتر به طرف کشف زیبایی ها کشیده میشم!! 

یعنی دقیقا حس میکنم برای اینکه همه چیز در تعادل باشه به همون اندازه که منفی وجود داره به همون اندازه هم مثبت وجود داره! به همون اندازه که زشتی وجود داره همون قدر هم زیبایی وجود داره! 

و وقتی زشتی ها عمیق تر و کثیف تر میشند! انگار یه زنگوله ای تو ذهن من به صدا در میاد که زیبایی ها و پاکی هایی تا همین حد عمیق هم حتما وجود داره! و من مصمم تر میشم برای زندگی! و انگار همه این آلودگی ها من رو تشویق میکنه که برای کشف زیبایی و نور! تشویقم میکنه به امید داشتن! به تسلیم نشدن! 

همونقدر که ملال وجود داره همونقدر هم شوق وجود داره! هدف من کشف اون شوق هست تو این دنیا! 

۰۰/۰۵/۱۹

نظرات  (۸)

۲۳ مرداد ۰۰ ، ۰۸:۱۲ ربولی حسن کور

سلام

نمیگین میره به آنیتا میگه اون هم دوباره خودکشی میکنه؟!

پاسخ:
سلام 

:) 

امروز داشتم با دوستی حرف میزدم، چت میکردم. قبلش داشتم به یه عزیزی پیام تسلیت میفرستادم که این دوستم برات پیام زد. شروع کردیم به صحبت که گفت تو که همیشه باروحیه و با انگیزه بودی! یهووو خودم را از اون روزها چقدرررر دور دیدم. 

میدونی صبا من کلا خیلی از دنیا خودم را طلبکار نمیدونستم. اما این روزها خودم را در برابر اینهمه مشکلات عاجز میبینم و حتی از اینکه بگم خداروشکر من و خانواده ام هنوز درگیر نشدیم از خودم بدم میاد. میدونی چقدر بد هست که حتی نتونی لذت داشته هایت را هم بدون عذاب وجدان ببری. 

اخ اخ از اون امیدواهی مذهبی:( چند سال پیش برادرزاده ام گفت عمه دخترت چطوری دعا کرده که تو حامله شدی؟ من دعا کردم مامانم حامله نشد!بچه ی چهارساله این را گفت. درجا شک نکردم بهش گفتم عمه هیچ ربطی به دعا نداره. یه موقع هایی چیزهایی که میخواهیم مطابق خواسته ی ما میشه و یه موقع هایی نمیشه. هیچ ربطی به تو و دعا کردن یا خوب و بد بودن تو نداره. چقدر سخته آدم خودش را مستحق عذاب و تنبیه ببینه و بعد بمرور رو خودش کار کنه و خودش را شایسته ی لذت بردن ببینه. 

پاسخ:
من تمام احساساتت رو درک میکنم و حرفی ندارم برای شرایطی که توش هستیم! که بتونه آرومت کنه! 
فقط میدونم انفولانزای ۱۹۱۸ هم که اتفاق افتاد مردم ایران احتمالا در شرایط مشابه و بدتری بودن! 

من بعد از این همه تجربه های بالا و پایین تو زندگیم بعد از تجربه دینداری جاهلانه! دینداری روشن فکرانه! دینداری منتقدانه و بی دینی و بی خدایی و تعریف خدای جدید و ... هنوز هم نمی دونم اگر یه روزی بچه داشته باشم چطور باید بهش بگم خیلی از مسائل این دنیا ربطی به تو و توانایی هات و خواسته ها و تلاش هات نداره! یه جوری که اون بچه ناامید نشه! و بهم نگه تو احمق ترین آدمی هستی که با علم به تمام این مسائل باز هم شوق زندگی رو داری :)) 


الان یاد کتاب<دختر پرتقال>  افتادم که پدر کلی حرف فلسفی زد و آخر نتیجه گیری رو باز گذاشت برای بچه ش! 

شاید یه روزی به همین زودی ها شروع کنم حرفام رو به کودکی که هرگز زاده نشد رو من هم بنویسم!! 

سلام. :)

 

ایشالا که همین روحیه جنگنده رو همیشه حفظ کنی. 

 

اصلا بحث این نیست که کی درست میگه :)) ماها دو راه متفاوت داریم برای تاب آوردن زندگی و از پا درنیومدن. ماها جورمون اینه که بگیم خو زندگی همینه که هست. شماها جورتون اینه که بگین زندگی قشنگیاش بیشتره و اینا. هر کدوم راه خودمونو داریم برای ادامه دادن. :**

 

پاسخ:
سلام عزیزم :)

به قول خودت بحث حفظ کردن روحیه نیست! 

شاید اینا هم جزو ویژگی های ژنتیکی ماست! و هر کس برای بقا مدل خاص خودش رو داره!

خوب بود این بحث رو مطرح کردی. مرسی ازت :) 

بچه بودیم، توقع زیادی از دنیا داشتیم که خب اون هم زد تو ذوقمون :( داریم بزرگ میشیم و میپذیریم که زندگیمون را با همه ی ملال ها و خستگی هایش دوست داشته باشیم 

پاسخ:
  فکر کنم اول ماه رمضون بود یا شب قدر! یه وبلاگی رو می خوندم خانمه بچه ش اولین باری بود که روزه می گرفت! به بچه ش گفته بود چون تو معصومی و بار اولی هست که روزه / احیا میگیری همه دعاهات حتما مستجاب میشه! 
من بعد از خوندن اون یادداشت تا مدت های زیادی فکرم درگیر بود که چطور هنوز اون مادر نفهمیده که مستجاب شدن دعا هیچ ربطی به روزه اولی بودن نداره و چطور به خودش اجازه میده امید دروغین به بچه ش بده! چطوری می تونه زندگی رو تو چشم بچه به اسم دین یا هر چیز دیگه ای غیرواقعی جلوه بده و ... چطور میخواد سرخوردگی های حاصل از مستجاب نشدن دعای بچه رو رفع کنه!! 

من (صبا) سالها فکر میکردم چون گناهکارم دعاهایی که میکنم مستجاب نمیشه! خودم رو به جرم گناه نکرده مجازات میکردم و توبه می کردم از بد بودنم! چون باور داشتم اگر بد نبودم دعاهام شنیده میشد و حداقل یکیش مستجاب میشد. 

سالهای دراز طول کشید که من فهمیدم ملال ماهیت این دنیاست! من بد نبودم! گناهکار نبودم! 
برای حس خوب داشتن باید جنگید و جنگید! هیچ خدایی حس خوب رو با چند تا جمله به تو نمیده!!  
برای اینکه زندگی دوست داشتنی بشه باید تلاش کنی! وگرنه ماهیت این دنیا به شدت نفرت انگیز هست! 

احسنت! طرز فکرت بسیار باارشه و البته چنین مدل تفکری بسیار سخته.....

پاسخ:
می دونی عزیزم ناامید بودن سختتره!
کرختی و بی حوصلگی و پذیرش اینکه این دنیا همین هست و باید تسلیم بدی هاش بود خیلی زجرآوره برای من! 

اینکه تو فکر کنی هیچ اثری رو محیط پیرامونت نداری و مثل یه ذره بی ارزش تو این دنیا هستی چون باید باشی و یه روز هم همه اینا تموم میشه! خیلی طرز فکر وحشتناکی هست از دید من! 
۱۹ مرداد ۰۰ ، ۲۱:۴۱ مامانی و چهارتا دسته گل

عزیزم بنظر من نور تووجود خودت هست تو هرجا بری تو هر شرایطی باشی نور وجودت رو با خودت میبری مثل این میمونه ک خوبی وها و بدی‌ها از کنار تو رد میشن ولی اونچه در تو ته نشین میشه و اونچه وجودت رو پر میکنه فقط عشق و نور هست صبا خیلی قشنگ نوشتی 

‌صبا ته خیلی از شرایط سخت واقعا میشه امید رو پیدا کرد مثلا صبا بعضی اوقات ایشین دوتا شکلات ک باباش براش خریده میاره میذاره زیر بالش من میگه مامی جایزه ات فرشته ها برات آوردن ، این ادبیات رو باباش یادش داده ، صبا وقتی اینطوری بیشتر از سنش میفهمه و درک میکنه تمام ناراحتی هام یکجا فراموش میکنم 

پاسخ:
سعیده همیشه بهم لطف داری عزیزم.

ولی حتی اگر حق با تو هم باشه اما اون نور درون من ذاتی نیست! من دارم با تمام توانم می جنگم که نگذارم اون نور خاموش بشه و میخوام شعله بکشه! 

خدا حفظش کنه آیشین قشنگمون رو :*
آره واقعا وجود چنین فرشته ای قطعا خود امید هست. 

سلاااام :)

 

منم باهات موافقم که زندگی پر از شوق هم هست. بعد من کلا اینجوریم که از ترک دیوار هم ذوق میکنم و بالا پایین می‌پرم. ولیییییی اینکه شوق‌ها بیشتر از ملال‌ها هستن یا نه رو نمیدونم. یعنی من چون ذاتا دارکم نه شاینینگ (به قول سریال گریز آناتومی) خیلی اینجوری نیست نگاهم به زندگی. با اینکه ذوق میکنم و شوق دارم برای چیزهای زیادی، ولی فکر نمیکنم که این قشنگیاش بیشتر از زشتیاشن. ولیییی فکر میکنم که همین قشنگیهای اندک در میانه‌ی رنج‌های بسیار اونقدری باارزش هستن که تجربه کردن همینا زندگی کردن رو توجیه‌پذیر میکنه.

 

+ ایشالا همیشه دلت پر از شوق و ایمان به زیبایی بمونه :***

پاسخ:
سلام گلم :)

نمی دونم واقعا من یه روحیه جنگنده و تسلیم نشونده دارم! شاید این رویکردم واسه این هست که نمی خوام بپذیرم دنیا بیشترش کثیفی و بدی و نکبت هست! :) 

شاید شما دارک ها درست میگید!

ولی من برای ادامه بقام نیاز دارم شاینینگ باشم! :) و گرنه از پا درمیام! 

شوق ات را دوست دارم :)

پاسخ:
عزیزم. لطف داری همیشه بهم :*