غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

دوباره صبح!

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۲۵ ق.ظ

صفحه انتشار مطلب جدید را باز کردم و هیچ ایده ای هم ندارم که میخواهم در مورد چه بنویسم! 

 

فقط می دانم نمی خواهم این یادداشت منتشر نشود!

 

دور از ذهن نبود که بعد از آن همه فشار روانی سیستم گوارشم آژیر خطر را بکشد! ولی شب هایی که تا صبح آن همه درد کشیدم برایم دور از ذهن بود! چهارشنبه پیش وقتی آخرین بار ساعت را دیدم ۷ صبح بود و به خودم امید دادم که فقط ۴۵ دقیقه دیگر دوووام بیاور و بعدش میروی دکتر یا داروخانه و چیزی بهت میدهند که این درد کوفتی ساکت شود! چشمانم را بستم و وقتی چشمانم را دوباره باز کردم ساعت ۱۱:۲۰ صبح بود و این یعنی من ۴ ساعت و ۲۰ دقیقه بدون اینکه از درد به خودم بپیچم خوابیده بودم و این واقعا معجزه بود! آن شب سیاه و طولانی و پر از درد و ناتوانی دوباره صبح شده بود! 

دو شب بعدش هم درد داشتم ولی به سختی شب اول نبود! به تاریکی و طولانیی شب اول نبود! انگار وقتی یک بار بتوانی یک شب تاریک را  پشت سر بگذاری و به صبح برسانی دیگر آنقدرها هم ترسناک نیست!  انگار باور میکنی که دوباره این شب هم صبح میشود! 

 

خیلی چیزهای دیگر هم این مدت دور از ذهن بود! ولی خب واقعیت همیشه شبیه تصورات ما نیست! و البته تصورات ما هم با علم به واقعیت همیشه درست نیست! همه چیز انگار نسبی است! وقتی زاویه نگاهت را کمی تغییر میدهی! می بینی که آن چیزی که دور از ذهن بوده! اتفاقا چقدر هم نزدیک بوده! 

یاد آینه های ماشین هایی افتادم که رویش نوشته:"اجسام از آنچه در آینه می‌بینید به شما نزدیک‌تر هستند"!! :))

 

نمی دانم میخواهم چه نتیجه ای بگیرم! شاید باید قدر تمام لحظاتی که درد ندارم را بیشتر بدانم! شاید باید قدر آن لحظه هایی که بدون هیچ نگرانیی هر چه دلم می خواهد را می خورم بیشتر بدانم! 

 

آدمها همیشه از آنجایی بیشترین ضربه را می خورند که انتظارش را ندارند و برایشان دور از ذهن است! 

و  من حالا یاد گرفته ام که خیلی چیزها دیگر دور از ذهنم نباشد! 

یاد گرفته ام که حس های درونی ام خیلی صادق هستند! اینقدر صادق که حتی قابل اعتمادتر از منطقم هستند!

خیلی چیزهای دیگر هم یاد گرفتم!  

 

کلا یاد گرفتن درد دارد دیگر! حداقل قبلا این را می دانستم! 

 

ولی گذشت زمان عجیب ترین پدیده ای هست که تجربه اش میکنیم!  گذشت زمان است که اجسام دور را نزدیک و نزدیک ها را دور میکند! 

 

اما خوش به حال آن زیبایی هایی که مشمول گذر زمان نمی شوند و زیبایی شان واقعیت ماناست!

 

فکر میکنم نوشته م بیشتر به هذیان شبیه باشد تا ... اصلا چه معیاری برای تشخیص هذیان از واقعیت وجود دارد!؟! 

 

یه چیز خنده دار: فکر میکنم هر روز هفته گذشته که توان حرف زدن داشته ام خدای مامان آنیتا را به چالش کشیده ام ! در واقع کشاندمش گوشه رینگ بوکس و همه ی ضربه هایم را حواله اش کردم! همه ناکارآمدی هایش را به رخش کشیده ام! 

و او آخر گفته که ولی من همچنان معتقدم و دعا میکنم و امید دارم که صبحی می آید! دیروز که حتی خواست که اسم اعضای خانواده ام را برایش بنویسم تا برایشان با ذکر نام دعا کند! 

 

انگار من دارم تمام تلاشم را میکنم که نور امید را درونم خاموش کنم! که خفه اش کنم به هر شکلی که شده! ولی خودِ زنده بودنم معجزه است! خود زنده بودنم نور است! و من قادر نیستم این نور را انکار کنم! 

 

باشد تسلیم: دوباره صبح می شود!  

۰۰/۰۵/۲۴
صبا ..

حرف دل

درد

نظرات  (۹)

الان خوبی صباجونی

بهتری

چقدر این دردهای عصبی بده

مدتیه سراغ منم از نوع دیسک ومهره و... اومده

وراست میگی چقدر دردها همراه باترسه. برای تو بیشتروبیشتر.تنها ودرکشوری دیگه. اینجارو نرسیدم بخونم اما یه شب بدجور دلم برات شورزد واقعا.باورکن.اماخب نگفتم تانگران نشی😍😍

مواظب خودت باش بانو

پاسخ:
عزیزدلم، چقدر من خوشبختم که دوست ندیده م دلش واسم شور می زنه😊😍

مرسی که اینقدر خوبی.

تو هم مواطّب خودت و خوبی هات باش🥰

چقدر سخت گذشته.... :(  امیدوارم الان دیگه خوب باشی صبا جان :*

پاسخ:
اره خدا رو شکر خوبم عزیزم:* ممنون از محبتت :) 

همون حریان چیزی که نکشت قوی ترت میکنه هست دیگه

الان تو قوی تر شدی :-)))

پاسخ:
قوی تر رو نمی دونم ولی چندتا داروی جدید یاد گرفتم :) 

و البته فهمیدم دلم حتی برای اینکه خواهرم بهم سِرُم بزنه هم تنگ شده!!! :( 

چند تا چیز دیگه هم فهمیدم!! 

اگر دانش رو نشانه ای بر قدرت بدونیم پس میشه نتیجه گرفت واقعا قوی تر شدم :)) 

صبا اتفاقا این مدت با یه دوستم در مورد امید واهی داشتن حرف میزنم اون هم نظرش همینه که دیگه حاضر نیست امید واهی داشته باشه. اینکه گفتی با اون حال زار اصرار داشتی به مامان آنیتا بفهمونی که دلت نمیخواد به یه امید واهی امیدوار باشی را دقیقا میفهمم.

 بنظرم جامعه ی ما بیشتر از هر چیزی نیاز داره  به "هشتگ نه به امید واهی"

# نه به امید واهی

پاسخ:
هی عزیززم!

خودت که حتما بهتر از من می دونی امید واهی داشتن عامل ایجاد انفعال در جامعه هست! وقتی منتظری خدا/امام حسین/ابوالفضل/مهدی (واسه مامان آنیتا هم خدا/عیسی/مریم) برات معجزه کنه مغزت اصلا تمام توانش رو برای پیدا کردن راه حل به کار نمی اندازه!! فقط منتظری!! و البته طلبکار هم هستی که بعد از مرگت هم بخاطر این صبر جمیل و از دست ندادن امیدت بهت طبقات بالای بهشت رو بدن و برات جبران کنند! و البته همون اسامی ذکر شده هم بهت بدهکار هستند و باید بیان شفاعتت رو هم بکنند بخاطر انفعالت و اینکه نشستی دست روی دست گذاشتی!! 

همین الان داشتم فکر می کردم به مناسبت عاشورا/ تاسوعا باید یه جایی حتما یه خطابه برم :)) 
۲۶ مرداد ۰۰ ، ۲۳:۰۷ مامانی و چهارتا دسته گل

سلام عزیزم خیلی خیلی ناراحت شدم شما الان بهتری ؟ حتما پیگیری کن و خیلی مراقب خودت باش ، از تو فقط یدونه تو این دنیا هست و هیچ کس ب اندازه خودت مهم نیست، تو این دنیا بیشترین کسی ک همیشه کنارمون هست و برامون ایثار میکنه اول خود ما هست بعد اطرافیان و خانواده پس مراقب صبای ما خیلی باش 

خیلی دوست دارم ❤️

پاسخ:
سلام سعیده مهربون :)

آره خوبم عزیزم! گاهی لازم هست آدم مریض بشه تا ذهنش از تمرکز رو این دنیا بایسته!

مرسی که این همه به من لطف داری گلم :* واقعا درسته که تنها کسی که همیشه کنار ماست خود فرد هست.

بوس بهت سعیده جان :*

عزیزم صبا چقدر ناراحت شدم اینقدر اذیت شدی:( لطفا پیگیر دکتر باش نذار دوباره بیفتی به اون حال و روز. 

اونجایی که گفتی هر روز که جون حرف داشتن داشتی مامان آنیتا را کشوندی به رینگ خندم گرفت:)) 

پاسخ:
قصد ناراحت کردنتون رو نداشتم عزیزم.

آره پیگیر دکتر هستم! نامه گرفتم برای متخصص! 

فکر کن من داشتم می مردم! و خب علت عمده ش هم فشار عصبی بوده احتمالا!  بعد خب میاد بحث فلسفی - سیاسی می کنه واسم و میگه آخرش خدا همه چیز رو درست میکنه! منم حاضرم بمیرم ولی امید الکی نداشته باشم :)) و انگار مجبورم با همون حال نزارم از عقایدم دفاع کنم!! :)) 

سلاام صباجان. چه شب سختی :(‌ امیدوارم بهتر باشی الان و جواب آزمایشها خوب باشه...

من یک بار اینجوری شدم که از شدت درد از خواب پریدم و جیغ میکشیدم و واقعا فکر میکردم آپاندیسه. ولی اسپاسمهای شدید معده بود و با دارو حل شد. هیچ وقت هم نفهمیدم اون درد یهو از کجا پیداش شد و دلیلش چی بود! ولی واقعا وحشتناک بود.

تو غربت و تنهایی حتی فکر مریضی هم آدمواذیت میکنه. امیدوارم دیگه پیش نیاد واست :****

 

پاسخ:
سلام مهسا جانم.
آره خیلی شب سختی بود واقعا!

من مسکن گوارشی هم داشتم! چون دردای گوارشی برای من تقریبا عادی هست! ولی مسکن ها ضعیف بود و جواب نمی داد! فکر کنم از شب تا صبح ۱۰ تا قرص خوردم و نگران بودم یه چیز دیگه م نشه :))  و البته فقط درد هم نبود! 

فرداش اینا از بس درد کشیده بودم صدام گرفته بود و مامانم دقیقا حدسش این بود که نکنه آپاندیس بوده ولی خب روده ام بود و من مطمئن بودم از این!

چقدر بده تو هم چنین تجربه ای رو داشتی :( 

شب مریض شدن کلا بده! امیدوارم برای هیچ کس پیش نیاد هیچ وقت. 

مرسی از مهربونیت :* 

ایام سختی رو گذروندی.... درد کشیدن خیلی سخته .... هر چی بگم خودت بهتر میدونی صبا جان....  چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند.... ان مع العسر یسری- فان مع العسر یسری -  خیلی دوریم اما در هر صورت میتونی روی کمک من حساب کنی....

چه سخته زندگی توی این کشورها!  مردمش در مواقع این چنینی چکار می کنن؟ حالا شما سن خوبی هستی اگه یه نوزاد یا یه سالمند نصف شب دچار مشکل بشه چه باید بکنه؟

یادم نیست مامان آنیتا دینش چی بود؟

 

پاسخ:
آره امیدوارم که تموم شده باشه همه چی!

یه چند روز استراحت داشته باشم و بعد بریم سراغ داستان های بعدی :)

مرسی از پیشنهاد کمک عزیزم! لطف و محبتت واسم بسیار ارزشمند هست:) 

باید بری بیمارستان لابد! یادمه یه بار شوهر جنی همین جوری حالش خوب نبود! ساعت ۱۰ شب هم بود زنگ زده بودن اورژانس بیاد! من فکر میکردم اون موقع بخاطر کرونا بود که خودشون مراجعه نکرده بودن جایی ولی الان فهمیدم جایی نیست که بشه بهش مراجعه کرد!! 

کاتولیک هست عزیزم.  
۲۴ مرداد ۰۰ ، ۰۸:۰۳ ربولی حسن کور

سلام

امیدوارم تا الان دیگه مشکلتون حل شده باشه

اما اونجا یه اورژانس یا داروخونه شبانه روزی نیست؟

پاسخ:
سلام

بهتر شدم خیلی. منتظر جواب آزمایشم هستم ببینم دلیل این همه درد چی بود!

داروخانه شبانه روزی که من ندیدم تا حالا! اگر هم باشه نزدیک ما نیست!
اورژانس هم همون اورژانس بیمارستانه! بعد اینا اینقدر کند و خنگ هستند که فقط میری وقتت رو اونجا تلف میکنی! تا ۱۰۰تا آزمایش انجام ندن قدرت تصمیم گیری ندارن! 

یه کلینیک که بعد از ۵ عصر کار کنه تا حالا من ندیدم!!
الان دوباره چک کردم داروخانه ها نهایتا تا ۱۲ شب باز هستند! اونام از هر ده تا شاید یکی!

بعد تازه یه دکتر عمومی بدون نوبت هم نمی تونی بری!
واسه همون روز هم معمولا نوبت ندارن!
الانم که از ترس کوید همه چیز رو کردن تلفنی!