غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

زده‌ام فالی و فریادرسی می‌آید!

سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۰، ۰۱:۴۵ ب.ظ

کار این روزهام شده نشون دادن اینکه ایده های اولیه ای که برای پروژه م داشتیم نه تنها اون جوری که ما فکر میکردیم نیست بلکه خیلی بدتر از حالت های روتین و ساده هم هست :(

امروز جلسه ام که با متیو تموم شد بعد از اینکه در جواب همه سوال هام گفت نمی دونم و باید فکر کنم و خیلی عجیبه و ... دلم فقط گریه می خواست! چند روز دیگه میشه سه سال که من اومدم اینجا و تو این سه سال فقط "نمیشود ها" رو اثبات کردم! قضاوت هیچ احدالناسی واسم مهم نیست! ولی اینقدری که من مفاهیم سخت خوندم و ناامید نشدم و هی به خودم امیدواری دادم و نگذاشتم از شوقم کم بشه! اگر تو هر کار دیگه ای اینقدر وقت و انرژی و شوق گذاشته شده بود تا الان حتما یه نتیجه ی یه ذره دلخوش کننده دیده میشد ولی حالا فقط هر روز دونه دونه گلبرگ های امیدم پرپر میشه! من هی بغض قورت میدم و هی به سختی سعی میکنم حال خودمو خوب کنم. 

رفتم تو تلگرام تو کانال "بهشت دل" جناب فخارزاده رفته بود حافظیه. کاری که اگر الان شیراز بودم می کردم و پیاده میرفتم حافظیه! 

تفالشون به دیوان حافظ این بود: 

 

مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید

که ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید

از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش

زده‌ام فالی و فریادرسی می‌آید

زآتش وادی ایمن نه منم خرم و بس

موسی آنجا به امید قبسی می‌آید

هیچ کس نیست که درکوی تواش کاری نیست

هرکس آنجا به طریق هوسی می‌آید

کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست

این قدر هست که بانگ جرسی می‌آید

جرعه‌ای ده که به میخانهٔ ارباب کرم

هر حریفی ز پی ملتمسی می‌آید

دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است

گو بران خوش که هنوزش نفسی می‌آید

خبر بلبل این باغ بپرسید که من

ناله‌ای می‌شنوم کز قفسی می‌آید

یار دارد سر صید دل حافظ یاران

شاهبازی به شکار مگسی می‌آید

 

 

با همه ی وجودم دلم میخواد به این تصادف دلخوش کنم! دلم امید میخواد! دلم میخواد یه روز بیام اینجا بنویسم که فریادرسی آمد و زحمت ها و خستگی هام بی نتیجه نموند. که اون نیتی که پشت این همه خون دل خوردن و کم نیاوردن و شوق بود محقق شد.  

۰۰/۰۶/۲۳

نظرات  (۹)

حق داری. خوب با این همه بی آرامشی که ایده به ذهن نمیاد. کمی آرامش و بی خیالی نیاز داری که نمیشه در این حالت داشت و این میشه یک deadlock.... روشی که اگه خودم بودم انجام میدادم سراغ داروهای آرامش بخش میرفتم. روش خوبی نیست اما واقعیت اینه که با اضطراب و استرس که ذهن آدم خلاق نمیشه. از طرف دیگه هر کسی جای تو بود دچار استرس میشد. اگه آرامش رو خود آدم نتونه به خودش بده داروها این کار رو انجام میدن.... حرفهای قشنگ هم تاثیری ندارند. اگه به نیروهای دیگه اعتقاد داری اینطوری به خودت ارامش بده مثلا دعا یا نذر یا نماز یا .... کلا وظیفه دین همین ارامش دادنه در لحظات سخت.... ممکن نیست یه فردی چند سال وقت بگذاره روی یه موضوع کار کنه و نتونه موفق بشه مگه مسایلی غیر از دانش مطرح باشن مثل همین آرامش که لازمه هر کاری است یا اعتماد به نفس یا نداشتن وسواس.... برام دعا می کنم.

پاسخ:
مرسی که درکم میکنی و استرسم رو می فهمی و ممنون که وقت می‌گذاری و باهام همدلی میکنی🥰

من گاردی در مقابل داروهای آرامبخش ندارم اگر لازم باشه مصرف میکنم! ولی الان تو حالتی نیستم که آرامبخش لازم باشم! 
الان به نظرم تاریک‌ترین نقطه شب هست که بعدش سپیده درمیاد! دارم تمام تلاشم رو میکنم که این‌ تاریکی رو مدیریت کنم! 
و اینکه تو تاریکی به در و دیوار میخورم تا شمع پیدا کنم یا پنجره رو پیدا کنم که از توش سپیده زدن رو ببینم و با این برخوردها دردم میاد هم غیر قابل اجتناب هست.
 نمود این تمثیل برای من دردهای جسمی و روحی هست.

حقیقتش من موافق این نیستم که هر کی چند سال رو یه موضوع کار کنه موفق میشه! علم هست دیگه! تعارف که نداره با آدم! تو مساله رو بد طرح کردی خب جواب نمیگیری! یا دانش فعلی و امروزی براش کافی نیست.
بیشمار پروژه شکست خورده وجود داره! خیلی از تحقیقاتی که پشتش میلیونها دلار پول بوده جواب نداده! همشون هم تیم‌های بزرگ تحقیقاتی بودن! من تافته جدا بافته که نیستم! تازه من فقط یه جوجه محققم! ولی خب فعلا زمان تسلیم شدن و اعلام شکست نیست! هنوز راههای نرفته ی زیادی وجود داره!

درست میشه، نگران نباش :).

این بخشی از دکترای تقریبا همه اس. به نظرم باید بعد از دو سه سال که از دکترا گذشت، یه تابلو مثل تابلوهای راهنمایی-رانندگی نصب کنن، روش بنویسن این مسیر بن بست نیست!

همه فکر میکنن بن بسته ولی راه داره، نگران نباش :).

برای اسکولارشیپ اینا هم باز راه داره، نگران نباش :).

پاسخ:
هی :)

نه والا این مسیر همه نیست! به تجربه خودت نگاه نکن! 
من اینجا آدم هایی رو می شناسم که نصف من هم کار نکردن و الان حداقل ۳ تا مقاله دارن! نمی گم واسه اونا آسون بوده! واسه من فقط سخت! ولی اون تابلویی که میگی رو گذار بعضی ها فقط بهش می افته! 

من با همه وجودم می خوام حق با تو باشه و بن بست نباشه. 

ولی خب خودت تو این شرایط بودی نمیشه نگران نبود! 

دقیقا حق با توئه راست میگی تو اون ضربه سخته رو وقتی خوردی که هری رفت. حیف :(
یادمه دقیقا که من از تغییراتم بهت گفتم. حتی یادمه که گفتم همون روزهایی که تو داشتی آمادۀ رفتن می‌شدی من داشتم آمادۀ این تغییر میشدم...
ایشالا بازم بیاد روزهای قشنگ پر آرامش برای همگی

پاسخ:
من کلا تو حالت آماده باشم واسه هر تغییری :)

امیدوارم روزهای آسون واسه همه بیاد. این روزهای کرونایی شرایط رو برای خیلی ها سخت کرده!

صبا عزیزم دقیقا حالتو میفهمم
گره های کوری که تو مسیر ایت تحقیقات و پژوهشها وجود داره انرژی رو نابود میکنه. به اضافۀ کوه مشکلاتی که از در و دیوار میباره روی سرت
منم عین تو تمام مدت به هر نقطۀ روشنی چنگ میزنم و به خودم میگم: یعنی میشه یه روز به نتیجه برسه این همه دویدنهام؟ این همه دوام آوردنها و سرسختیهام؟
خواستم بگم میفهمم تا حدی حالتو. اگرچه مدل پژوهشهامون متفاوته. 

از ته ته ته دلم میخوام که اینجا ازت یک عالمه خبرهای خوب بخونم که بنویسی: هورااااااااااااا الان درست روی همون نقطه ای ایستادم که آرزوشو داشتم و فکر میکردم شاید خیلی از دسترسم دور باشه و دیگه بهش نرسم. اما نه تنها رسیدم که دارم ازش به طرف مرحله های بهتر عبور میکنم...
برات دعا میکنم عزیزم

پاسخ:
مرسی سمیه که واسم نوشتی و ممنونم که درکم میکنی. 

می دونم هر دانشجوی دکترایی یه جورایی سختی داره! 
مشکل من الان زمان هم هست! تو ایران اگر درست بجای ۵ سال بشه ۷ سال اتفاق خاصی نمی افته! نهایتش یه جریمه ای باید پرداخت کنی.
من اینجا عملا ۵ ماه دیگه فقط اسکالرشیپ دارم و بعدش باید شهریه ۱۷ هزار دلاری بدم! بعلاوه اینکه مسایل ویزا و ... هم هست! 
دیگه مسایل تکنیکی کارم و مشکلاتی که بعد از رفتن هری بوجود آمده مبحثش کلا جداست! 

کاش بیاد اون روز سمیه جان! 

مرسی که واسم دعا میکنی سمیه مهربونم :* 
 منم برای تو روزهای روشن و آسون رو آرزو میکنم! یادمه اون موقعی که سه سال پیش داشتم مهاجرت میکردم و تو شرایط خوبی نبودم تو هم درگیر یه سری تغییرات بودی که آسون نبود! بعدش یه مدت همه چیز قشنگ شد واسه هر دو مون! دوباره دوتایی رسیدیم به روزهای سخت! امیدوارم بازم برسیم به روزهای آسونی :) 

البته من می دونم این روزها هم بالاخره یه جوری تموم میشه! واسه خودم صدبار بدترین حالتها رو تصور کردم و دیدم اونقدرام وحشتناک نیست! و من سخت جان قطعا از پسش برمیام :) ولی هیچ کدوم از اینها دلیلی بر این نیست که الان دردم نیاد :| 

عزیزم صبا، از ته دل برات آرزو میکنم تحقیقت تو یه مسیر خوبی قرار بگیره.

پر انرژی باش لطفا 

پاسخ:
مرسی زری جونم :*

سعیم رو میکنم عزیزم :) 

خسته نباشی 😍 بالاخره آدمیزاد با امید زنده‌س ایشالا که موفق میشی ☺️🌹

پاسخ:
عزیزم ممنونم :* 

دقیقا امید نقش خیلی مهمی رو بازی میکنه! مرسی مهربون :) 
۲۳ شهریور ۰۰ ، ۱۵:۲۴ ربولی حسن کور

سلام

یه استراحت کوچیک میتونه حالتونو بهتر کنه.

و بعد با انرژی بیشتر میتونین دوباره شروع کنین

پاسخ:
سلام

استراحت چطوری منظورتون هست؟ من سعی کردم با وجود اینکه قرنطینه هستیم ریتم عادی زندگی رو حفظ کنم! ولی واقعا نمی دونم تو این شرایط چطور دیگه میتونم استراحت کنم؟

حق داری شکننده بشی! واقعا من این پترن رو توی همه دیدم... خودم هم به هرحال زمانی ریسرچ بوده ام...

میفهمم که گاهی هم به نشدن میرسه. ولی نمیدونم چرا هرکی که من میشناسم و این مراحل سخت و ناامیدیهاشو دیدم ته ته تهش به شدن رسیده...

میرسی ایشالا :*

پاسخ:
من اینقدر الان دلم امید میخواد که میگم بیا صبا خانم! ببین مهسا گفت خیلی های دیگه هم همین بودن و آخرش درست میشه! درست میشه پس :)) 

الان خانم هایده داشت می خوند : صبرم زیاده اما عمری نمونده باقی :) امیدوارم این رسیدن به عمرم قد بده !! 


مرسی مهسا از همدلیت :*

صبای عزیز:***
چقدر قصه‌ی مسیر همه‌ی ریسرچرها شبیه همه چون که خاصیت کار پژوهشی یه چیز ثابته: هی نشدن و نشدن و نشدن و نشدن و یهو بالاخره شدن.

خیلی خفنی و خیلی موفقی در حفظ امید. موفق باشییی😍 

پاسخ:
مهسا جان:*

واقعیت این هست که هر ریسرچی به اون شدن نمیرسه و همیشه ته همه نشدن ها به شدن ختم نمیشه! من نگران این واقعیتی هستم که فاصله ای چندانی هم ازش ندارم!

مرسی مهسا از حسن نظری که بهم داری. 
یعنی اینقدری که من دارم تلاشم می کنم برای حفظ امید میشه ازش برق تولید کرد :)) ولی واقعیت این هست که عمیقا شکننده شدم!