26 نوامبر!
بیشتر از دو هفته هست که من از این کنفرانس و سمپوزیم و ورک شاپ در میام میرم تو اون یکی :) وسطش هم البته یکی دو تا سخنرانی آزاد همین جوری هم شرکت کردم! :) و امروز اگر خدا قبول کنه کنفرانس ها تموم شد.
کلا که خیلی خوب بود :)
ولی خب جالب بود که از سمت محور پزشکی و بیولوژیِ صرف من وارد شدم و الان از قسمت ریاضیِ محض خارج شدم :)
و خب روزهای اول اصلا حس خوبی نداشتم چون نه چندان چیزی می فهمیدم و نه کلا فهمیده میشدم و خیلی احساس نامتجانس بودن داشتم (اصلاحی که بکار می برم همیشه اینه که حس outlier بودن میکنم:) ) . ولی خب از دیروز نزدیک های ظهر اوضاع بهتر شد و حس کردم هم فهمیده میشم و هم می فهمم و آدمها بهم شبیه تر شدن. یه جور حس قرار و آرامش گرفتم.
قبلا هم اینجا گفتم که از نظر من یکی از دلایل اضطراب قرار نداشتن در جای درست هست وقتی که جایی که درست هست قرار بگیری نه اونقدر لازم هست دست و پا بزنی نه اضطراب شدید داری. مثلا سخنرانی آخر دیروز رو تو قطار دیدم و بقیه ش رو از وقتی از قطار پیاده شدم تا خونه بدون دیدن اسلایدها تونستم دنبال کنم. بارون هم می اومد و چتر دستم بود. یه تیکه هایی هم تو آسانسور اینا بودم و قطع شده بود ولی خب بازم برام کاملا قابل دنبال کردن بود.
یه چیز جالب دیگه هم این بود که اسلایدهای روزهای اول کلی رنگی رنگی و با عکس های خوشکل و 3D از این چیزا! از دیروز اسلایدها بی روح ترین حالت ممکن رو داشتند! :)) خب همون فرمول ها رو میشه بهتر پرزنت کرد ولی خب گویا جماعت ریاضی دان اعتقادی به این قرتی بازی ها نداره و در نهایت به بی سلیقه ترین اسلایدها هم جایزه دادن! :) البته بهتره گفت به بی حوصله ترین اسلاید :)
فیلدی که من کار میکنم و همین کنفرانس ها همشون علوم کاربردی هستند و ولی یه جاهایی من تعجب میکردم که در مورد چه چیزهایی تحقیق میشه! من که اصلا به ذهنم خطور نمی کرد یه عده دغدغه چنین چیزهایی رو داشته باشند و تا این حد هم در موردش موشکافانه کار انجام بشه و خب آدم امیدوار میشه به بشریت :)
میشه گفت که تقریبا کسایی که تو حوزه ی من کار میکنند رو تو استرالیا می شناسم و خب این خوبه :)
و اینکه این سری واقعا از نحوه پرزنت کردن خودم راضی بودم و وقتی مقایسه می کنم می بینم نحوه پرزنت کردن ربطی به اینکه انگلیسی زبان اولت هست نداره. ربطی به ساختار فکریت داره و البته خب اعتماد به نفسم در مورد لهجه م بهتر شد :) من واقعا بعضی ارائه ها رو هیچی نمی فهمیدم و اینقدر رو اعصابم بود که صداش رو هم کم می کردم و اسلاید خالی میدیدم. بعد مثلا طرف استاد دانشگاه تو آمریکا بود! و اینکه ارائه اکثر دانشجوها به نظر من بهتر بود. چون قشنگ معلوم بود همه وقت گذاشتن و تمرین کردن ولی یه عده ای از اساتید تازه اونجا می اومدن فکر میکردن که چی میخوان بگن!
اما دوباره ظرافت رفتاری هری:
مهم ترین ارائه من رو شرکت کرد و بعدشم خب مثل همیشه کامنت مثبت داد با اینکه تو ساعت کاریش بود و با اینکه رسما در قبال من مسئولیتی نداره. امروز پست داک متیو ارائه داشت که قبلا پست داک مشترک هری و متیو بود و دوباره دیدم که اون تایم حضور داشت :)
سلام صبا جان.
اول از همه خیلی ممنونم برای پیامی که توی وبلاگم گذاشتی. مرسی از اخوال پرسیت. دوستی باهات برام خیلی ارزشمنده.
من و دخترم هم خوبیم. روزهای سختی رو گذروندیم ...
یه روزهایی واقعا همه چیز رو تاریک میدیدم، و سگ سیاه افسردگی پاچه م رو گرفته بود.
در مورد اینکه نوشتی آدم اگه در جای درست باشه، اضطرابش کمتره، خیلی موافقم باهات اون سه سالی که پستداک بودم خیلی درک کردم. با اینکه استادم از کارم در کل راضی بود اما از نظر روحی خیلی فرسوده شدم... شاید این هم در احساس افسردگی پس از زایمان م بی تاثیر نبود. من در خالی باردار بودم و زایمان کردم تنکه از نظر قوای روحی، خالی بودم.
ببخشید که پیامم کمی دلگیر بود. چون احوال روپرسبده بودی، دوست داشتم واقعیت حال م رو بگم!
بوسه.