امیدم رو مگیر از من خدایا (۲):
پارسال دقیقا در چنین روزی این پست (امیدم رو مگیر از من خدایا) رو گذاشتم. اون موقع عکس امید رو آپلود کرده بودم. حالم از هیچ جنبه ای خوب نبود! جسمی - روحی/عاطفی که خودم فقط می دونستم در چه وضعی هستم و چقدر اسفناک بود و کارهای تزم هم وحشتناک بود و هر روزی که میگذشت یه روز به ددلاین نزدیکتر میشدم. ددلاین کسی که دانشجوی بین المللی هست با شهریه ۲۰ هزار دلاری و مشکل ویزا هم داره! یعنی در عمل فقط دستم رو گذاشته بودم رو گوشام و چشمام رو هم بسته بودم و با خودم تکرار میکردم همه چیز درست میشه! تا هر جایی که میشد سعی می کردم با کسی حرف نزنم و هیچ کس از شرایطم چیزی ندونه! چون کوچکترین حرف ناامید کننده ای باعث میشد فروبپاشم!
امروز یکسال از اون روز گذشته و این عکس جدید امید هست.
لطفا اگر حالتون به هر دلیلی خوب نیست و تو شرایط خوبی نیستید بدونید این شرایط موقت هست. یه روزی میاد که نور میاد و این تاریکی رو از بین می بره.
اینم عکس شمعدونی هست که قبلا فقط یه ساقه پیر بود و حالا به کمک یه کم کود کلی حالش خوب شده و شکوفا! اگر حالمون خوب نیست شاید اگر کمک بگیریم/ شاید اگر دارو مصرف کنیم ما هم به رشد و شکوفایی برسیم :) پارسال همین موقع ها بود که داروی ضداضطراب رو شروع کردم چون نمی تونستم درست بخوابم و اصلا قدرت تمرکز نداشتم و بهم کمک کرد بتونم راحتتر تمرکز کنم. الان چند ماهی هست که دیگه دارو هم مصرف نمیکنم! و برخلاف گفته های عوام اعتیادی هم ایجاد نکرد!
رها جان توت فرنگی هامون میوه داده تا حالا ۳ تا کوچولو. با اینکه تو گلدونش قارچ هم بود ولی فکر کنم حالش خیلی بد نباشه. مرسی از راهنمایی هات عزیزم.
سلام صبای عزیز، من تازه از طریق وبلاگ دختر معمولی با وبلاگ شما اشنا شدم اول اومدم همین طوری سر بزنم بعد اخرین نوشته وبلاگت که خوندم دیدم ضد جمهوری اسلامی هستی با خودم گفتم احتمال زیاد مذهبی نباشی بعد گفتم دختر معمولی شما رو فالو کرده احتمالا یه وجه اشتراکی هست رفتم از سال ۹۶ به بعد وبلاگت رو خوندم الان خیلی وقته که دارم میخونم و امروز تموم شد 🤪یه جا خواسته بودی خواننده های وبلاگت رو بشناسی گفتم بیام برات بنویسم. من ۳۳ سالمه و پرستارم . ۳ ساله مهاجرت کردیم المان. نوشته ای ایرانت رو که میخوندم هنوز قبل مهاجرتت اصلا شوکه شده بودم انگار که این وبلاگ همسرمه سلیقه هات حرفات سیاسی و مذهبی خیلی شبیه بود با خودم میگم همیشه چرا همسر من نتونسته دختری مثل شما پیدا کنه اونموقع خیلی زندگیش خوب میشد علایقتون شبیه همه چه زندگی شیرینی می شد ولی افسوس که ما هیچ وجه اشتراکی باهم نداریم و من روزی نیست که به گذشته فکر نکنم و بگم کاش این وصلت سر نمی گرفت .
ولی الان دیگه خیلی دیره راستی هنوز نفهمیدم چند سالته و رشته تحصیلی ت رو دقیق متوجه نشدم اگه خواستی برام بنویس
یه سوال دیگه هم دارم چون دغدغه خودم هست خواستم نظر شما هم بدونم ایا هنوز اعتقادات مذهبیت سر جاشه ؟ ایا اونجا شما باحجابی ؟ من خودم به شخصه خیلی تغییر کردم ولی ته دلم میدونم که دین اسلام بهترینه ولی متاسفانه سست شدم اینجا هم حجاب ندارم خیلی وقت ها فکرم درگیر میشه و احساس گناه میکنم