تفاوت ها!
داشتم تو چت هایی که در مورد غذا بود دنبال یه چیزی میگشتم یهو دیدم یه جا نوشتم : قضاها رو چه جوری تحویل میدین؟
تنها جمله ای که به ذهنم اومد این بود که shame on me! واقعا چرا؟!! حالا گوشیم حواسش نیست من چرا؟؟!!
همین بهونه ای شد که بیام از چیزهایی که تو ایران دیدم و واسم عجیب بود بنویسم:
تعداد لغات انگلیسی که تو مکالمات روزمره استفاده میشد بسیار زیاد بود. تو کلاس ازدواج که رفته بودم که عملا یکی از استادها بعضی جمله ها رو کاملا به انگلیسی میگفت. از این جهت که سطح دانش انگلیسی به صورت عمومی بالا رفته که خیلی عالی هست ولی خب من واقعا انتظار چنین چیزی رو نداشتم!
من تو جمع های صمیمی لهجه شیرازی بسیار غلیظی دارم در حالیکه هر چقدر محیط رسمی تر باشه میزان بی لهجه گی من هم بیشتر میشه. این مساله از موقعی که اومدم استرالیا هم بیشتر شده. یعنی من با دوستان شیرازیم اینجا کاملا با لهجه حرف می زنم!
ایران که بودم تو برخورد با فامیل که با لهجه حرف میزدم واسه شون عجیب بود و می گفتن اصلا انتظار نداشتیم این چیزا یادت باشه؟؟!! یا مثلا وقتی آدرس خیابونا رو میدادم که رفتم فلان جا و ... میگفتن عه هنوز بلدی؟!! واقعا چرا؟!!مگه قرار بوده حافظه م پاک بشه؟؟!! یا مگه ۳-۴ سالگی مهاجرت کردم!! فکر کنم انتظار داشتن من هی موقع حرف زدن عه عه کنم و گیر کنم :)))
یا من و جناب یار فانتزیمون بود که تصنیف "بت چین" شجریان رو موقع شام تو مراسممون داشته باشیم. بعد همه دهنشون وا مونده بود!! که چقدر به این چیزا اهمیت میدین!! و البته یه عده هم نظرشون این بود که چقدر حوصله سر بره این آهنگ!!!
یه تفاوت بسیار جذاب ولی این بود که از نوجوان ها که می پرسیدی تابستون میخوایی چیکار کنی؟ میگفتن میخوایم بریم سرکار! یا یه خانم معلم هنرستان میگفت ۹۰٪ شاگردای من کار میکنند. این واقعا بی نظیر بود. اصلا انتظار چنین چیزی رو نداشتم! بچه ها به صورت معناداری بزرگ شده بودن یعنی خیلی عاقل شده بودن و توانمند. البته یه خانم معلم دیگه نظرش این بود که بعد از کوید بچه ها خیلی بد شدن و شدیدا ناسازگار و گستاخ هستند و ... گستاخی البته در سطح جامعه به صورت عمومی دیده میشد. با وجود مشکلات اقتصادی بی اعصابی و پرخاشگری طبیعی هست ولی گستاخی یه کم متفاوت هست. نمی دونم چطوری بگم مثلا تو میتونی بری دعوا کنی و همچنان مودب و باحیا باشی ولی میتونی حرف معمولی و مهربانانه بزنی ولی حریم بقیه رو حفظ نکنی. من دومی رو خیلی دیدم.
اما با وجود همه مشکلات باز هم اون گرمی و تمایل به کمک کردن به دیگران رو خیلی جاها میشد دید. یعنی می رفتی بانک کارمندش وقت میگذاشت و تمام تلاشش رو می کرد کارت راه بیافته. البته نه همشون ولی خب منظورم این هست که هنوز روحیه تعاون جمعی دیده میشه.
رقابت خیلی دیده میشد. انگار آدمها میخواستن اثبات کنند که نفر اول/برنده هستن. هر کسی با یه چیزی. یکی با مهربونی زیاد به بقیه. یکی با آویزون کردن طلای زیاد دور وبرش. یکی با آرایش زیاد. یکی با اضافه کردن دارایی و سرمایه ش و ... یعنی می نشستی نگاه می کردی همه ش یه جور حرص زدن دیده میشد.
همچنان انواع بازارها و رستوران ها زنده بود و بسیار شلوغ. قیمت ها واقعا برای من قابل هضم نبود! اینکه یه نوشیدنی تو یه کافه معمولی ۷۰ هزارتومن بشه خیلی عجیب بود. ولی من ندیدم قدرت خرید پایین تر اومده باشه با توجه به تعداد آدمهایی که در حال خرید بودن. شاید باید اینجوری بگم مصرف گرایی همچنان به قوت قبل سرجاش بود ولی خب من واقعا نمی تونستم هضم کنم با اون قیمت ها چطور چنین چیزی اصلا امکان داره. می تونم بفهمم که مردم چاره ای ندارن!! ولی کلا شرایط اقتصادی چیز عجیبی بود!!
برای من دیدن این تفاوت ها از نگاه کسی که چند سال از ایران رفته ، خیلی جالب بود . آخه ما خیلی چیزا برامون روتین و عادی شده ، متوجه تفاوت ها و شاید حتی رشد و پیشرفت بچه ها و تغییرات مثبت جامعه مون نمیشیم . چون خیلی گرفتاریم و از صبح دنبال آرامش و رفاه میدویم و نمیدونیم حین دویدن داریم رشد هم میکنیم گاهی فقط ناله ها و خستگی هامون پررنگ ترین چیزی هست که متوجه ش هستیم .