دقیقه نود!
سلام علیکم.
خوب هستید؟
این مدتی که اینجا ننوشتم چی کارا کردم؟
پارسال که من تزم رو سابمیت کردم باید منتظر می بودم تا دو تا داور تز رو بخونند و نظراتشون رو بگن. ۶ ماه بعدش نتایج اومد که میشد اواخر فوریه. ۶ ماه هم وقت بود برای انجام اصلاحات. اصلاحات هم کم نبود. یعنی آنالیز اضافه تر خواسته بودن و تغییر دادن خیلی از نمودارها. منم بیماری دقیقه نودی دارم! و اینقدر ازش واسه خودم غول ساخته بودم و بزرگش کرده بودم و ازش می ترسیدم که تا وقتی واقعا مجبور نشدم نرفتم سراغش :| تقریبا از وقتی از ایران برگشتیم من یه چیزی شبیه بختک رو تجربه کردم تا دیروز که تمام شد و سابمیت شد.
یعنی میگن توبه گرگ مرگ هست قشنگ در مورد من صادقه! من در مورد درس خوندن همیشه دقیقه نودی بودم. یعنی ابتدایی که بودم هنوز روح شیطان در من حلول نکرده بود و مشقام رو بلافاصله بعد از مدرسه می نوشتم ولی از کلاس چهارم پنجم یادم میاد که واسه امتحان های ثلث سوم که تعطیل بودیم من عروسیم بود :) چون درس خاصی نمی خوندم تا چند ساعت قبل از امتحان و همونم اون موقع کافی بود و نمره کافی و وافی و حتی بیشترش رو میگرفتم. دانشجوی لیسانس که بودم که اوضاعم از همیشه خرابتر بود. قشنگ شب قبل از امتحان حوالی ساعت ۶ میگفتم بسم الله الرحمن الرحیم :| و برای اولین بار شب میان ترم یا پایان ترم با کتاب ملاقات می کردم و خب مساله این بود که با این اوصاف رتبه اول نمیشدم ولی دوم و سوم و نهایتا چهارم میشدم و همیشه هم نتیجه گیری میکردم که وقتی با این حد درس خوندن نمره م بد نمیشه چه کاریه که بیشتر درس بخونم!
دوران ارشد البته حالم خیلی خیلی بهتر بود. کل ترم تقریبا پروژه داشتیم یا باید درس میخوندم. البته بازم رتبه اول نشدم و همون سوم چهارم شدم.
تو کل دوران دکتری هم بد نبودم یعنی اینقدر چالش های مختلف داشتم که دقیقه نودی بودن توش گم بود. در واقع چون محدودیت های زمانی و اسکالرشیپ داشتم برای ارزیابی سالانه من همیشه عقب تر از برنامه بودم ولی چون میخواستم خودم رو برسونم و نمیخواستم چیزی تمدید بشه همیشه داشتم می دویدم و استرس داشتم. ولی این آخرین قسمت از دکتریم دست خودم بود و میشد زودتر انجام بشه ولی من به شدت دچار بی انگیزگی علمی و تو ذوق خوردگی علمی بودم و روزی صد بار مسیر زندگیم رو بالا و پایین میکردم و خودم رو به صورت بسیار وحشتناکی می شستم و پهن میکردم رو بند رخت! خلاصه روزهای سختی بود! گاهی فکر میکردم کاش یک صدم از احساسی رو که جناب یار بهم داره من به خودم داشتم و می تونستم کمی با خودم مهربون باشم!! و دلیل همه ی اینها چی بود؟ اضطراب و ترس.
خیلی وقت بود که خودم رو رها کرده بود و فکر میکردم همه چیز خودش باید خوب پیش بره.
ولی خب دیگه از یه جایی به بعد هیچ چاره ای نداشتم و باید با ترسم روبرو میشدم. یه سری جملات انگیزشی چسبوندم به مانتیورم و مدام به خودم یادآوری میکردم که ترسهات واقعی نیست و از پسشون برمیایی. و بالاخره تمام شد :)
بدترین نتیجه دقیقه نودی بودن این هست که تو تمام لحظات قبل از اتمام اون کار رو به خودت کوفت میکنی و همیشه یه استرس و عذاب وجدان سنگین رو با خودت همه جا میکشی. از وسط مهمونی و تفریح گرفته تا وسط بقیه اضطراب ها و نگرانی های دیگه ت. یعنی انجام اون کار اگر ازت از ۱۰۰ به اندازه ۵۰ تا انرژی بگیری وقتی موکولش میکنی به دقیقه نود به اندازه ۱۱۰ واسش انرژی می گذاری و هیچ لذتی هم ازش نمی بری بس که استرس داری و نگرانی نتونی به ددلاین برسی.
در مورد من چی باعث میشه دقیقه نودی باشم؟ با اطمینان زیاد به خودم و تجربه های قبلی شروع میشه که من همیشه تونستم و از پسش برمیام و کار رو دست کم میگیرم و به جای اینکه انجامش بدم هی به خودم یاداوری میکنم فلان کار رو یه روزه انجام دادم. بسان کار رو یه هفته ای پس این هم زود تموم میشه.
مساله ی بعدی اینه که من اصلا آدم رقابتی نیستم. کلا بد نیست ولی تو به تعویق انداختن کارها چون اصلا واسم مهم نیست که کی کجاست و داره چیکار میکنه و فقط تمرکزم رو خودم هست پیشرفت های بقیه در شرایط مشابه اصلا نمی تونه محرک باشه واسم. البته عدم پیشرفت بقیه بسیار انگیزه بخش هست که حالا تو هم ولش کن چه عجله ای هست :|
و در نهایت ترس و اضطراب. از یه جایی به بعد که از توهم توانمندی خارج میشم همه چیز بزرگ و غول آسا و ترسناک میشه و من بجای روبرو شدن با ترسم بیشتر از موضوع فاصله میگیرم. مثلا من تا دوشنبه این هفته نرفته بودم چک کنم که تاریخ سابمیت مجدد تزم کی هست اصلا!!!
اما همیشه یه چیزی درونم شماتتم میکنه که تو وقت نمیگذاری و نتایجی که میگیری معمولا بالاتر از میانگین هست اگر وقت بگذاری قطعا نتایج بهتری میگیری و اصلا ممکنه مسیر زندگیت تغییر کنه!
و مساله بعدی این هست که واقعا حس میکنم دیگه بدنم توان نداره این حجم از استرس رو برای طولانی مدت با خودم همه جا بکشم. باید یه جایی پایان بدم به ویژگی رفتاری.
شماهام اگر تجربه ای دارید بیایید بگید.
سلام
چقدر سخت بوده
حالا من برعکس شمام
من پایان نامه دکتریم رو بهمن تموم کردم و تا سال بعد صبر کردم که از نظر زمانی به موعد دفاع برسم.نفر اول دفاع کردم و دوستم چهارسال بعد از من دفاع کرد.
درجه عالی و نمره بیست هم گرفتم!
من واقعا طبق کامنت اون دوستمون کارها رو خردخرد انجام میدم و یهو میبینم تموم شد
هر روز تو هر حالی که باشم یه بخشی رو انجام میدم. بالاخره یه هل کوچکم که شده میدم و منتظر قدم بزرگ نمی مونم
امتحان کنیدخیلی برکت داره زمانتون اینطوری