غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

از تفاوت ها 2

پنجشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۸، ۰۶:۱۵ ق.ظ

جنی عمل کرد و 5 روز اول خونه مادرش بود و بعدش که مادرش میخواست یک سفر یک ماهه از قبل برنامه ریزی شده بره، برگشت خونه.  شب اول که من رفتم خونه خیلی مریض به نظر می رسید، جاناتان اومده بود و داشت غذا درست می کرد و آخر شب هم رفت خونه. از فرداش جنی تنها بود و من شب ها فقط یه کوچولو کمکش می کردم. یه شب هم بچه ها اومدن پیشش و من شام درست کردم و با هم خوردیم. آخر هفته پیش هم جاناتان اومد براش خرید کرد و غذا درست کرد و رفت. و فقط یکی از دوستاش آخر هفته اومد دیدنش.  دیروز نوبت دکتر داشت و وقتی ازش پرسیدم که آیا جاناتان میاد برای بردنش به دکتر که گفت نه و اوبر می گیرم و خودم میرم.


در همه این روزها من به این فکر میکردم که در چنین شرایطی احساس یک زن ایرانی و توقعش به چه شکل هست؟! جنی حقیقتا از بودن جاناتان خوشحال می شد ولی قبلش به من گفته بود اگر چیزی ضروری لازم داشتم بهتره که لی لی بعد از مدرسه ش برام بخره و بیاره، چون جاناتان واقعا درگیر بچه هاش هست و نمیخوام بخاطر من اذیت بشه. هر چند که همچین مساله ای پیش نیومد! ولی این همه بی توقعی از مادرش، بچه هاش، و همه نزدیکانش و اینکه هر کس کار و زندگی شخصیش در درجه اول اهمیت قرار داره و بعد نوبت دیگران میشه برای من جلب توجه می کرد. برای خودم نتونستم تحلیل کنم که آیا این شیوه رو می پسندم یا نه ولی نتیجه ش  که دلخوری کمتر و احساس رضایت بیشتر هست رو می پسندم.


-------------------------

یه بار جنی گفت که من و جاناتان میخوایم بریم ویلای مامانم. من پرسیدم با استفانی؟ گفت نه! اون میره خونه زن بابای من! چند بار تکرار کردم! و پرسیدم که درست شنیدم! گفت آره! استفانی تو یکی از مهمونی ها دیدتش و باهاش رابطه دوستانه ای داره و اونم استفانی رو دوست داره و بودن یه دختر نوجوون تو خونه ش بهش طراوت بیشتری میده واسه همین وقتایی که قراره استفانی تنها باشه، اگر اونه شرایطش رو داشته باشه میره اونجا می مونه. واسم جالب بود و باز هم به روابط تو ایران در شرایط مشابه فکر کردم!

-------------------------

یکشنبه رفتم میتاپ پیاده روی. به نظر خودم برام یه نقطه عطف بود این میتاب. بخاطر اینکه تونستم زمانم رو مدیریت کنم و با آدمهای مختلفی معاشرت کنم. اولش به یه پسر ترکیه ای حرف زدم . 24-25 ساله بود و اطلاعاتش از ایران خیلی با واقعیت متفاوت بود و می گفت دوستان اروپایی م به ایران سفر کردن و بهم گفتن ایران اونجوری که شما فکر میکنید نیست! با یه دختر تایوانی هم حرف زدم که صاحبخونه ش ایرانی بود و سریع گفت نوروز خیلی خوبه

بعدش یه آقای ایرانی 60-70 ساله مخم رو بکار گرفت :|  و البته قبلش هم با یه یه گروه دیگه حرف زده بودم، مارینا (دختر فیلیپینی که تو میتاپ قبلی باهاش گپ زده بودم بهم معرفی شون کرد) یکی شون یه پسر پاکستانی بود که وقتی گفتم شیرازی هستم، گفت اسم خیلی از مردها تو پاکستان شیراز هست! یه کم با یه خانم ایرانی تعامل کردم. و بعدش با یه پسری که اصالتا چینی بود ولی بزرگ شده اندونزی بود و چند سالی هم سنگاپور زندگی کرده بودن و بعدش برای دانشگاه اومده بود اینجا حرف زدم. خانواده ش بعد از اون رفته بودن هنگ کنگ و برادرهاش هم لندن درس خونده بودن و حالا یکی شون ژاپن زندکی می کرد. بهش گفتم کلا شرق رو کاور کردید! به غواصی علاقه مند بود و کلی ویدئو نشونم داد از غواصی های اخیرش. منم تا تونستم تبلیغ ایران رو کردم . کلی فیلم و عکس نشونش دادم. آدرس چند تا رستوران ایرانی رو ازم گرفت که بره امتحان کنه. یه غذا هم یادش دادم و البته در مورد تنگه رغز هم بهش اطلاعات دادم. می گفت دوست داره اسم پسرش رو بگذاره اسکندر :) چون تو اندونزی خیلی اسم شیکی هست. من گفتم تو ایران اصلا شیک نیست و نگذاری ها :))  

بعدش کلی فکر کردم، به اینکه چقدر این آدمها راحت مهاجرت و تعامل می کنند؛ و اینکه چقدر تو فرهنگ ما مهاجرت چیز غریبی هست، من همچنان باید به دوست و آشنا اثبات کنم که احساس بدبختی نمیکنم از اینکه تنها تو این کشور هستم. منم خسته میشم، توانایی هام کمتر از چیزیه که تو کشور خودم بودم هست، چالش های زیادی دارم  ولی اصل مهاجرت رو زیر سوال نمی برم و احساس نمیکنم که چون اینجا تنها هستم بدبختم و زندگی تو کشور خودم آسونتر بود. برای خودم این مثال رو میزنم که گیاه رو هم وقتی که جابه جا کنی اولش شادابی ش رو از دست میده و حتی تا آستانه خشک شدن و مردن هم میره ولی بعدش دوباره شاد میشه و فضای بیشتری برای ریشه زدن و رشد کردن داره. منِ تازه مهاجر هم همون گیاهم که اگر احساس ضعف میکنم قرار نیست ابدی باشه و کم کم منم تو محیط جدید جون می گیرم و شاخه ها و برگ های جدید میدم. 


گاهی هم فکر میکنم اگر کسی نوشته های اینجا رو بخونه با تصویری که تو ذهنش شکل می گیره فکر میکنه چقدر زندگی اینجا آسونه و همه آدمهای دور و برم فرشته هستند. خیلی موقع ها با نون که صحبت میکنم دقیقا از همه آدمهایی که من بهشون لبخند می زنم و یا حتی دوستشون دارم و یا نهایتا برام هیچ رنگی ندارند، اظهار نفرت میکنه و یکی از صفات منفی شون رو که موجب منفور شدن شون شده رو میگه! بعد تازه اون موقع هست که می فهمم عه! همچین چیزی هم وجود داره و من هیچ وقت بهش توجه نکرده بودم تا حالا و یا واسم اونقدر پررنگ نبوده! 


رنگ و لعاب زندگی خیلی زیاد به زاویه ای که ما بهش نگاه می کنیم بستگی داره. 


-----------------------

زهرا تو ایران دوست "ر" بود و قبل از اینکه بیاد اینجا ر  ما را به هم وصل کرد و البته زهرا زحمت کشید و چند تا چیز ضروری از ایران برای من آورد و باب آشنایی ما باز شد. با اینکه همه دوستانم خوب و دوست داشتنی هستند ولی اونا از یه ایران دیگه اومدن اما زهرا از همون ایرانی اومده که من هم ازش اومدم و این باعث نزدیکی بیشتر ما شده. نمی دونم این بخاطر تجربه زندگی تو شهر مشترک هست یا نه ولی به هرحال خدا رو شکر میکنم برای داشتنش اینجا. اینکه کسی از بعد فرهنگی خیلی ازت فاصله نداشته باشه باعث آرامش هست. 


----------------------

چهارشنبه یعنی دیروز تولد 18 سالگی جفری (برای دوستانی که جدید اینجا رو میخونند بگم که جناب جفری گربه هستند) بود!!! تولد دختر کوچیکه جاناتان هم دیروز بود. این آخر هفته میخوان برای دوتاشون با هم مهمونی بگیرن!!!!!! لی لی رفته برای جفری کادو هم خریده !!!!!!!  

این مدت هم که جنی مریض هست من همش بهش غذا میدم، خیلی احساس صمیمیت باهام میکنه !!! دیشب می خواست بهم دست بزنه !!!! 

---------------------

دیروز صبح مه بسیار غلیظی داشتیم. یه بار فکر کنم سمیه از مه تعریف کرده بود و گفته بودم دوست دارم. الان که مه به اون شدیدی رو دیدم واقعا دوست داشتم، البته بعدش خورشید دار شدیم خدا رو شکر. حس میکنم هوای مه آلود طولانی مدت خیلی زیاد میتونه روحیه م رو پایین نگه داره. 


من شیراز که بودم خیلی بارون دوست بودم از بس خشکسالی داشتیم. اینجا ولی خب خیلی بارون میاد و یه مدت زده شده بودم از بارون. ولی دوباره وقتی صدای بارون رو می شنوم تو دلم شکوفه سبز میشه و دوباره از صدای شنیدن بارون حس خوبی بهم دست میده. خدایا شکرت :)


نظرات  (۶)

افرین به جنی و صبا
جنی بی توقع و شمای سازگار.
حالا شام چی پختین بانو😅
اره بودن زهراهاخیلی خوبه.
گاهی فکر میکنم ایرانی هارو بی مسئولیت و حسود وپرتوقع بار اوردن.مارو ازهمه چی ترسوندن.
همه اینهاتفاوتهایی که هرروز بیشتر وبیشتر واضح وپررنگ میشن
پاسخ:
ممنون نفس بانو :)

سبزی پلو میگو :)

اون گاهی ها درست فکر میکنی، واقعیت همینه متاسفانه. و اینقدر بی مسئولیت که همیشه منتظریم یکی بیاد نجاتمون بده و مملکتمون رو درست کنه.


همینکه خودشون احساس رضایت دارن حتماً براشون کافیه. آدمم نمیتونه بگه کدوم بهتره، ولی من شخصاً مدل ایرانیمونو بیشتر دوست دارم. 

وای منکه اگه برم خارج هیچ اطلاعات این مدلی ندارم به کسی بدم. منطقه‌ی خودمونو خوب میشناسم ولی خارج از اونو نه اصلاً. خیلی خوبه که انقد میدونید و تونستید براشون توضیح بدید.

گربه‌ی ۱۸ ساله پیر محسوب میشه یا جوون؟ D: 

ما یه بار رفته بودیم شمال، از مسیر برگشت گفتن این جاده قشنگه ازینجا برین؛ رفتن همانا و گیر کردن در مه همانا. یعنی با سرعت ده کیلومتر در ساعت فک کنم حرکت میکردیم تا بالاخره به جاده‌ی اصلی رسیدیم. خاطره خوبی از مه ندارم. 

پاسخ:
کدوم بهتر هست رو نمیشه گفت ولی اینکه آدم بخاطر اینکه دیگران کار دارند و نمی تونند بهش کمک کنند ، حرص نخوره و احساس بدبختی نکنه خیلی خوبه :) کلا استقلال خوبه :)

اطلاعات کلی ایران رو داری دیگه. ایران 4 فصله. دریا داریم، کویر و جنگل و کوه داریم. شهرهای توریستی رو می دونی، مثلا یه عکس از غارعلیصدر میتونی نشون بدی، حتما لازم نیست که همه جا رو خودت رفته باشی. 

میانگین طول عمر گربه 15 سال هست. 18 میشه همون 90 ساله ما :)

آره رانندگی تو مه خیلی سخت و خطرناکه :|

ولی من عاشق پیاده روی و کوهنوردی تو مه ام :) 



آدم وقتی از خانواده و شهر و کشورش جدا میشه می تونه فرهنگی که توش بزرگ شده رو نقد کنه و با توجه به روحیه خودش و اثراتی که یک رفتار فرهنگی تو محیط زندگی براش داشته اونو پس بزنه یا تمجید کنه. و مدتی طول میکشه که بتونه از دو فرهنگ قدیم و جدید خواسته هاش رو جدا کنه. چون تو محیط جدید و آدم های جدید یکسری باید کوله بار فرهنگی رو خالی کرد و مجددا توش چید. از مزایای مهاجرت همین گلچین کردن فرهنگ هاست و البته آدمی که مهاجرت کرده وقتی به محیط قدیم برمیگرده برای دیگران عجیبه چون اونها تو همین محیط خودشون و با همون آداب و رسوم بودن و یکد فعه دیدگاه متفاوتی میبینن و طبعا مخالفت می کنند
پاسخ:
چقدر مثال قشنگی زدی که : 
تو محیط جدید و آدم های جدید یکسری باید کوله بار فرهنگی رو خالی کرد.

دقیقا همینطوره و تا آدم از کشور خودش جدا نشده شاید به خوبی متوجه یه سری از مشکلات فرهنگی نباشه. 
سلام صبا جان. من هم نمیدونم دوست دارم مدل بی توقع بودن را یا نه :) ولی رضایتش را دوست دارم :))
این مدل روابط خارج از خانواده را تو کتابها و فیلمها دیده ام، تصوری ازش ندارم.
آقای ترک متقاعد شد که ایران اونجوری نیست که فکر میکنه؟
مرزهامون بسته است، پاسپورتمون کم اعتباره، زبانمون منحصر به بخش کوچکی از دنیاست، کتاب کم میخوانیم، رسانه هامون انحصاری هستند. ارتباطمون با دنیا خیلی کمه، ارزش پولمون خیلی پلیینه، لذا مهاجرت برامون مثل سفر به یک کره دیگه است!! :(
زاویه نگاهت را دوست میدارم :*
بعد فرهنگی خیلی موثره در آرامش. تازگیها خیلی بیشتر درک میکنم این موضوع را.
گربه هاشون هم عدم تماس فیزیکی با طرف مقابلشون را رعایت میکنند؟ :)
شروع پاییز مبارک :*



پاسخ:
سلام حورا گلی. 
الان که دقت میکنم می بینم یه جورایی آدم مجبوره که بی توقع باشه :| چون با توقع بودن پاسخ خارجی نداره!


آقای ترک سنش زیاد نبود! طرز فکرش تا حدودی همونی بود که دنیا از ما نشون میده و به عنوان یه همسایه تا پیش از این نیازی به بررسی نمیدیده. ظاهرا که تمایل داشت ایران رو ببینه باطنش رو نمی دونم والا :)


راست میگی، این حد از ایزوله بودن ترس آور هست!

لطف داری گلم :*

یعنی اینقدری که من از تفاوت فرهنگی ایرانی ها اینجا تعجب میکنم از تفاوتمون با بقیه تعجب نمیکنم.

تا الان رعایت کرده، می فهمه خیلی هم نباید با من صمیمی بشه:) 

خیلی پاییز نیست !! تقریبا تمام موجودات برگ دار گل دادند!! :) دما هم دوباره برگشت بالا !

سلام صبا جون

در مورد مورد اول خیلی برام عجیب بود چون 180 درجه برعکس منه :دی من از هیچ کسی، هیچ کسی انتظار ندارم غیر از حبیب! که اوه اوه! انقدر ازش انتظار دارم که حد نداره و اونم که کلاً در این باغها نیست و طبیعتا در این مواقع هی قهر و دلخوری هم میره بالا :دی 
کلا مدل ازدواج این جنی و جاناتان خیلی خاصه. زندگی قبل خودشون رو دارن انگار با کمی تغییر. 
---
مهاجرت برای من هم هنوز پدیده عجیب قریبیه و آدمهای اینجوری من رو هم به فکر وادار می کنند که چقدر راحت جا به جا میشن. این تحسین داره. این نگاه ساده گیرانه توی کل زندگی به کارت میاد. زندگی رو هر قدر سخت بگیری همونقدر سخته. همینکه میگی مواردی هست که برای نون نفرت انگیزه و تو بهش توجه نداشتی نشون دهنده همینه به نظرم. خوش به حالت صبا
---
خدا رو شکر به خاطر زهرا :) 
---
تولد پیشی و دختر جاناتان با هم!!! :دی من هیچ وقت از گربه نه خوشم اومده نه بدم! البته این حسم از فاصله بیشتر از دومتره. از نزدیک حسم به نفرت و ترس و جیغ و ... بدل میشه. در مورد سگ هم همینطور :دی  اصلا درک نمی کنم گربه دوستان .. رو. البته کلاً اهل نگه داری هیچ حیون یا پرنده یا حتی ماهی و .. در خونه نیستم. 
---
مه قشنگه اگر کم باشه :) یعنی طولانی نشه دیگه. منم روزهای بارونی و ... اگر خیلی طول بکشه دلگیر میشم. آفتاب پرستم :دی 
پاسخ:
سلام خانم کم پیدا :)

چطوری عزیزم؟

تو از همسرت توقع داری چون توانایی ش رو داره ولی جاناتان واقعا نمی تونه! مدیریت کردن 3 تا بچه خیلی کار سختی هست. 

اینا کمالگرا نیستند از داشته هاشون لذت می برن. با نداشته هاشون کنار میان. ماها توانایی بالایی در بدتر کردن اوضاع داریم.

-------------
شاید من اونقدرا سخت گیر نباشم ولی هر روز که می گذره می فهمم نگاه "نون" هست که متفاوت هست، من معتقدم وقتی آدم با یکی دو نفر مشکل داره اوکی هست ولی وقتی با جمعیت زیادی مشکل داره؛ به احتمال قریب به یقین میشه گفت مشکل خود اون فرد هست و نه اطرافیان !! و یا اینکه اون آدم جای غلطی هست. بنابراین بهتره که نون معیار سنجش انعطاف من نباشه :)

------------
تو مراسم تولد هی من می گفتم 9 نفریم! هی جنی می گفت 10 نفر !! بعد میگه جفری هم هستا!!! واسش سرمیز صندلی گذاشتن :| 
-----------

منم آفتاب پرستم :)) ولی صبح های بارونی اینجا هم جدیدا دوست داشتنی شده واسم.
من الان به عنوان منبع سخنت ذکر شده بودم؟ آخ جون چه خوب
طبیعت با ترکیب جلوه‌های متفاوتشه که قشنگه. بارون و مه و آفتاب و ابر و برف...
روحیۀ زیبا دیدنت خیلی ارزشمنده صبا. امیدوارم همیشه حفظش کنی.
راستی جنی دقیقا میخواست چیکار کنه؟؟؟؟
پاسخ:
عزیزمی سمیه جان :*

لطف داری سمیه جانم.

تاندون های زانوش پاره شده بودن، عمل جراحی برای پیوند تاندون ها بود.