غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

یکسال!

يكشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۸، ۰۴:۵۶ ب.ظ

چهارشنبه صبح میشه یکسال که من از منزل مون در شیراز خارج شدم و پنج شنبه صبح میشه اولین سالگرد ورودم به استرالیا smiley

 

اول یه چیز بی ربط بگم. من با چت نوشتاری خیلی راحتم و در استفاده از اسمایلی ها هم هیچ خساستی به خرج نمیدم! بعد یادتونه که اون فامیلمون می گفت نباید از اسمایلی استفاده کنی و رسمی نیست و ... با اینکه من این حرفش رو قبول نداشتم ولی خب گوشه ذهنم داشتمش و موقع استفاده از اسمایلی کمی معذب می شدم! تو شناختی که تا حالا نسبت به هری بدست آوردم اینه که پایه چت و استفاده از اسمایلی هستlaugh و من از این لحاظ حس آخیش دارم :)  (سمیه الان داره از دستم حرص می خوره!wink)

 

خب بریم سراغ جمعبندی این یکسال:

 

اول یه چیز کلی دیگه هم بگمcheeky

من اصلا تو زندگیم یاد نمیاد دلم خواسته باشه برگردم عقب! کلا آدم نوستالژی طوری نیستم. کم پیش میاد بگم آخی یاد فلان سال بخیر. یا حیفش خیلی روزهای خوبی بود و کاش بازم تکرار می شد. شاید این مساله بخاطر این هست که من من معمولا ته لحظه حال رو در میارم و واسه همین بعدها هیچ حسرتی نسبت بهش ندارم. و البته یه علت دیگه ش هم این هست که هر چی جلوتر میریم من تسلطم نسبت به زندگی بیشتر میشه و مدیریت روزهای سخت واسم آسونتر میشه، و خب چون من روزهای سخت هم کم نداشتم واسه همین دلم نمیخواد هیچ وقت برگردم به عقب. 

خب همه اینا رو گفتم بگم که در پایان سال اول باید اعلام کنم که از تصمیمم برای مهاجرت به این کشور بسیار راضیم. البته که یکسال زمان زیادی برای شناخت خوبی ها و بدی های یک جامعه جدید نیست و مخصوصا برای یه دانشجوی دکتری که تا حدودی زندگی ایزوله شده ای داره و تو دل جامعه نیست. ولی خب من الان نمیخوام استرالیا رو نقد کنم. 

 

الان که به عقب برمی گردم دلیل عمده ش این هست که من هیچ تصوری از زندگی این یکسالم قبلا نساخته بودم و براش رویا پردازی نکرده بودم، واسه همین هیچ چیزی نبود که بخواد با رویاهام ناسازگاری داشته باشه و تو ذوقم بزنه.

 

برعکس عده کثیری از مهاجران که میگن ایکاش تو سن کمتر اومده بودیم یا زودتر اومده بودیم یا حداقل تو مقطع تحصیلی پایین تر، من همچین نظری رو ندارم. چون من لازم داشتم ته زندگی تو ایران رو در بیارم و سر سوزن حسرت هم باقی نگذارم و بعد خارج بشم. یعنی تا هر جا میشده تلاش کنم که زندگی بهتری بسازم، با هر کی میشده رابطه بهتری داشته باشم و حتی لذت بیشتری از اون خاک و داشته هاش ببرم. من تا ته همه اینها رفتم، چه تو کارم ، چه تو روابطم با دوست و فامیل و حتی پدر و مادرم، چه لذت از هوا و طبیعت و فضای ماورایی خوب شهرم. من سالهای زندگیم تو ایران رو صرف این امور کردم و درست در زمانی که در تمام این مسائل به نقطه اشباع رسیده بودم از ایران خارج شدم. شاید واسه این هست که کم پیش میاد دلتنگی کلافه ام کنه. چون وقتی دقیق نگاه می کنم که اگر اونجا بودم حسم چی بود، به این نتیجه می رسم که حس رضایت بخشی نداشتم و اینجوری میشه که میتونم با دلتنگی کنار بیام. 

 

مساله بعدی تنهایی هست، که اکثر آدمها ازش گریزان هستند ولی این تنهایی حداقل تو سال اول مهاجرت که برای من فرصت خیلی خوبی رو فراهم کرد که یه سری عادتهای جدید بسازم. که خودم و توانایی هام رو بیشتر بشناسم که دستم باز باشه بدون هیچ محدودیتی برنامه بچینم و ... 

 

مساله بعدی از تجربیاتی هست که تو این یکسال بدست آوردم، بهترین کاری که کردم رفتن به میتاپ ها بود، از خیلی جهات بهم کمک کرد و خیلی باعث افزایش اعتماد به نفسم شد. دوستان خوبی پیدا کردم و روح طبیعت دوستم رو ارضا کردم. با آدم هایی هم صحبت شدم که هیچ وقت فکر نمی کردم فرصت هم صحبتی باهاشون فراهم بشه و چیزای ظریفی یاد گرفتم که خیلی به دردم خواهد خورد.

 

زندگی کردن با جنی و خانواده ش فراتر از تصور من بود. همین امروز ظهر تو آشپزخونه داشتم به این فکر می کردم که کجای زندگیت به این فکر کرده بودی که یه توله سگ! وسط آشپزی کردن بیاد پاهات رو لیس بزنه و تو نه تنها جیغ نزنی بلکه بگی آخی نازی:) یا مثلا دو تا سه تا پسر بچه اون ور مشغول بازی باشند و تو ذوقشون رو کنی و یا اینکه دو تا دختر نوجوان در حال ریاضی خوندن باشند و وقتی گیر میکنند مامانشون بهشون بگه از صبا بپرسید خب. تجربه زندگی کردن با این خانواده برای من فوق العاده بود. الان که نگاه میکنم می فهمم که من آدم منعطفی هستم ولی روز اولی که وارد این خونه شدم فکر نمی کردم بلد باشم یه جور دیگه هم زندگی کنم!! و خب این همه کش اومدن بدون مهاجرت برای من ممکن نبود!

 

چرا صبر نکردم چهارشنبه یا پنج شنبه این پست رو بنویسم! چون از فردا رسما کارم تو دانشکده جدید شروع میشه. یک صبای جدید میره تو دانشکده جدید با آدم های جدید. فکر میکنم رسالت فرهنگی م رو تو دانشکده قبلی به اتمام رسونده بودم و حالا دوباره یک رسالت جدید پیش رو دارم. و البته مهمتر از اون رسالت علمی م هست. چیزی که براش خیلی جنگیدم. 

 

در مورد استرالیا هم البته دوست دارم حرف بزنم:

اینکه من 4 فصل رو تو سیدنی گذارندم و حالا می تونم بگم که طبیعت سیدنی بی نظیر هست. اینجا رنگ ها پررنگ تر و درخشان تر از بقیه جاهاست. طبیعتش اکثر اوقات مهربون و خندان هست. از نظر من این یکسال 80% بهار بود و 10% زمستان و 10% تابستان و همیشه هم میشه گل و سبزی و آسمان به شدت آبی ش رو دید و خب این قطعا اثر مثبتی بر روان مردم اینجا داره. 

 

برداشتم از مردمش هم آدم های خوشحال، مهربون و گرم و تنبل و کمی خنگ!!! هست. خیلی خصوصیات اخلاقی شون شبیه کوالاست cheeky البته خیلی زیاد اهل ورزش هستند ولی کلا آدم های خوش گذرونی هستند و این از نظر من متاثر از هوای اینجاست. 

 

و به عنوان جمع بندی آخر حس میکنم این مدت دست من برای انتخاب بازتر بوده، و این بهم حس خوبی میده، مهمترین انتخابی که دارم این هست که می تونم آدم ها رو به زندگیم حذف و اضافه کنم و ناگزیر از ارتباط با آدمها نیستم. برای منی که شخصیت لایه لایه دارم، یه جورهایی میشه آدمهایی برای هر لایه شخصیتم پیدا کرد و البته که همچنان نمی دونم که آیا روزی کسی پیدا میشه که بتونه به اون لایه های زیرین دست پیدا کنه یا نه؟!

 

 

نظرات  (۲۱)

سلاااام. 

چقدر جالب که تقریبا در یک شرایط هستیم (منظورم از لحاظ زمان مهاجرته.) برای من ۳ هفته‌ی دیگه میشه ۱ سال و حسابی تو فکرمه که چی‌ها رو باید بنویسم برای جمعبندی سال اول مهاجرت.

خیلی خوب بود این پستت و چقدر احساس نزدیکی کردم بهت...

پاسخ:
سلام دخترم.

پس فکر کردی من برای چی می خوندمت؟ بخاطر همین اشتراکات هست دیگه :))

خوشحالم کردی با کامنتت:*

چه کارنامه مثبتی. چه روحیه خوبی که در عین داشتن نگرانی و استرس توان بازگو کردن مسایل دیگه و کمرنگ نشون دادن اون برای مخاطب دارید. جز یک نمره بقیه عالی هست تو کارنامه. از دید مثبت و انعطاف پذیری و اعتماد بنفس.  فقط بعد علمی می‌مونه که اونم ان شاالله مسیرش رو پیدا کردین و سال دیگه اون رو هم بیست میگیرین

پاسخ:
چه کامنت مثبتی:) 

اعتراف میکنم اول صبح تو رختخواب کامنتتون رو دیدم و خیلی انرژی مثبتش واسم بالا بود. 

امیدوارم که واقعیت هم همینطور باشه که شما میگید دوست عزیز. بازم ازتون ممنونم. 

منم  بسی اسمایلی دوس دارم یعنی چت بدون اسمایلی برا من حکم اینو داره دستمو ببندن بگن چت کن، عزیزم چه توصیف خوبی کردی از سالی که گذشت و چقدر خوبه که در حال زندگی میکنی، میتونم بپرسم رشته شما چیه؟ و چرا دانشگاهتونو تغییر دادین؟ و یه سوال بی ریط که اونجا هم حجابتون مثل ایران هست؟

پاسخ:
:)

 رشته ام الان دقیقا یه ترکیبی از 3-4 تا رشته هست که فعلا نمیخوام دقیق اینجا در موردش حرف بزنم! شاید بعدها در موردش نوشتم.

یه چند تا یادداشت پایین تر، با عنوان "آنچه گذشت" رو اگر بخونید توضیح دادم که چرا جابه جا شدم.

اینجا روسری نمی پوشم.

اول تبریک بگم بخاطر ورود به دانشکده جدید! ایشالله که زودتر کارت به خوبی جلو بره و جبران این یه سال بشه

 

من آدم نوستالژی هستم ولی نه نوستالژی خودم، نوستالژی دیگران D: دلم میخواست تو چادر زندگی کنم، طبیعت، کوه. ولی خب گیر افتادیم تو این تهران لعنتی

 

چقد خوبه که میتونی از لحظه هات نهایت استفاده رو ببری. من خودم آدم حسرت خوری نیستم به نظرم. هیچ وقت دلم نمیخواد برگردم عقب، چون حوصله ندارم دوباره زندگی کنم، همین عمر هم به نظرم طولانی میاد. فکر هم نمیکنم اگه برگردم عقب دلم بخواد چیزی تو زندگیم تغییر کنه. ترجیح میدم همین مشکلاتی که الان دارمو داشته باشم. به آینده هم فکر نمیکنم چون اونم نامعلومه و دقیقا همینه که میگی تو ذوق آدم میخوره. ولی خب در لحظه زندگی کردن، چیزی متفاوت از در گذشته و آینده نبودنه. آدم میتونه نه به گذشته فک کنه نه به آینده و نه حال. بیا بهمون یاد بده چگونه حال خود را دریابیم D: 

 

من تا پارسال نمیدونستم چه فصلی رو دوست دارم. ولی دیدم هی دوستام میگن من این فصلو دوست دارم من اون فصلو. نشستم دقت کردم ببینم من چه فصلی رو دوست دارم. به نظرم اردیبهشت رو دوست دارم. به نظر میرسه اینجور که گفتی استرالیا یه اردیبهشته D: یه درخت بهار نارنج ببر اونجا بکار شیرازش کن برا خودت

 

این لایه ها حتی برا خود آدم هم ناشناخته ان. امیدوارم برای لایه های عمیق تر هم هملایه پیدا کنی :) 

پاسخ:
ممنونم عزیزم:)


نمی دونم شاید اقتضای سن باشه!

والا کار خاصی نمیکنم که، فقط به این فکر میکنم چی حالم رو خوب میکنه. همون رو سعی میکنم انجام بدم و البته من راحت خوشحال میشم و شاید چیزهایی که برای بقیه ساده باشه ذوق من رو بر می انگیزه.


من عاشق اردی بهشت شیراز هستم. مخصوصا از اولش تا نیمه اش. هوا خیلی خوشحاله. اینجا هم یه جورایی اونجوری هست. چند روز پیش صبح یه چیزی جلو خونمون دیدم می خواستم جیغ بزنم. یه درخت مرکبات که بهار داده بود. بو نمی داد البته ولی اینقدر ذوق کرده بودم که سریع عکس گرفتم و برای کسایی که میفهمند بهار چیه فرستادم. بعدش از جنی پرسیدم گفت لیمو هست و خودم کاشتمش. اگر یه کوچولو بو میداد من دیگه به سیدنی قسم می خوردم :))

آره راست میگی واسه همین دوست دارم کسی پیدا بشه که بشه باهاش در مورد این چیزا حرف زد. وقتی حرف بزنی بهتر خودت و اون لایه ها رو می شناسی. 

سلام.این نوشته خیلی به دلم نشست.چطوری در زمان حال زندگی میکنی ؟!میشه بیشار توضیح بدی

پاسخ:
سلام مرجان خانم.

به این شکل که در هر لحظه به این فک میکنم که کاری که دارم انجام میدم بهترین کار اون لحظه هست یا نه! البته نه 100% مواقع ولی خب بیشتر از 60% مواقع.

و اگر ببینم دارم حرص گذشته رو میخورم یا در مورد آینده رویا پردازی میکنم با یه کار دیگه جایگزینش می کنم. 

ممنون ازت دوست خوبم...

چقدر دلم میخواد انشالا هر وقت اومدی ایران ببینمت و کلی با هم حرف بزنیم

لحظه هات زیبا و عاشقانه باشه عزیزم

 

پاسخ:
ان شالله عزیزم. 

اون روز استادم می گفت هر وقت خواستی برو ایران و جلسه هامون سر جاشه و از خونه کار کن. گفتم عمرا!!! فکر کردی من برم خونه اصلا یادم میاد شماها تو زندگیم بودین :)) (البته این قسمت رو تو دلم گفتم) ولی از اینجا رو بلند گفتم : من میخوام برم با خانواده و دوستام وقت بگذرونم نه اینکه دوباره برم بشینم سر درس و مشق!

مرسی عزیزم. همچنین لحظه های تو :*  و به امید دیدار :)

فقط میشه گفت فداااااااای تو😘😘😘

الهی عاشقانه هات شروع بشه.الهی امین😍😍😍

پاسخ:
عزیزمی 😘

چه دعایی کردی یهوییی🙂😍

الهی آمین🙏🙏🙏

صبای عزیزم سلام

یکسالگی حضورت در استرالیا رو تبریک میگم. بیشتر از این تبریک میگم به خودت به خاطر همه تلاشها و کم نیاوردن ها و امیدواری و استواری در راهت. و چقدر خوشحالم که الان بعد از یکسال با همه سختی هایی که داشتی لبخند رضایت بر لبت هست و امیدوارم در راهت هر روز بیشتر رضایت قلبی داشته باشی و چقدر خوبه که در لحظه زندگی میکنی به بهترین نحو و لذت لحظه رو درک میکنی. 

یادمه روزی که با هم صحبت کردیم از خستگی های روحی مون از شغلمون گفتیم و وقتی تو در مورد هدفت برای رفتن گفتی چقدر برات خوشحال شدم که روزنه امیدی هست برات و خوشحال تر شدم روزی که گفتی کار رفتنت درست شده و عازم هستی...  به نظر من اینکه هر کس عاشق مسیر زندگیش باشه و از راهی که میره احساس خوب داشته باشه و به زندگیش معنا بده باارزش ترین چیزه و دیگه پشیمونی باقی نمی مونه. 

صبا برا منم دعا کن که بتونم تغییرات عاشقانه ای در مسیر زندگیم ایجاد کنم

پ.ن: و خوش بحال اون کسی که به لایه های زیرین و پنهانی شخصیتت دست پیدا می کنه ;)

پاسخ:
سلام عزیز دلم.

ممنونم از این همه لطفی که به من داری گلم.

به نظر من هم مهم نیست راهی که میریم چقدر سخت یا آسون باشه، مهم این هست که حتی اگر انتخاب خودمون هم نباشه بتونیم دوستش داشته باشیم و از تلاش تو اون مسیر لذت ببریم.

اتفاقا چند روز پیش که تو اینستاگرام یادداشتت رو خوندم به این فکر کردم که کاش میشد باهات یه قرار بگذارم و ببینمت و در مورد چیزایی که تو سرمون هست با هم حرف بزنیم. امیدوارم بتونی برنامه هات رو به شکلی پیش ببری که عاشق تک تک لحظه هاش باشی.

ممنونم از حسن نظرت عزیزم. البته معلون نیست اون لایه های زیرین چیز با ارزشی باشه. شاید کسی بهش دست پیدا نکنه بهتر  و آبرومندانه تر باشه ;)


آفرین که داشته هات را میشمری و به تلاشت ادامه میدی. امیدوارم کارهای پژوهشی ات با سرعت پیش بره و استرس نداشته باشی 😘

پاسخ:
مرسی حورا جونم😍 

ممنونم عزیزم از دعاها و انرژی مثبت های شماها ان شالله🙏

ان شالله زودتر کارهات بیفته روی روال و سه ماه دیگه نهایتا بیای یه سر ایران :) 

امید دارم ببینمت اخه.

نگران اون یک سال گذشته هم نباش. ان شالله شیب تند پیشرفتت در پروژه جدید اونو جبران میکنه و اصلا فراموشش میکنی‌. تو میتونی :*

پاسخ:
انشالله.
منم حس میکنم میبینمت وقتی بیام ایران😍

شیب تند رو خیلی خوب اومدی الان دقیقا حس میکنم سوار سرسره ام😆

مرسی دوست جونم😘 اون روز یاد کلوپ کرگدن ها افتاده بودم🤣🤣

راستی تو نمیخوای بنویسی؟ حتما باید خودم بیام ازت سوال بپرسم؟

وقتی میای مینویسی ،هی هرخط وپاراگراف رو میخونم وبعدازاسترس واردشده میگم اخیش خداروشکر😂😂😂😂😂😂😂😚😚😚

میدونی صبا،من ازبچگی عشق استرالیا بودم.نمیدونم چرا.ولی همیشه طبیعتش تو ذهنمه.شاید یه روز مهاجرت کردیم وشد اونجا باشیم.😘

اینو نوشتم جزوارزوهام.🤗

صبای عزیز، بیاباهم بریم شیراز. هم با دوستای من اشنا بشی.هم من تو رو ومادرت روببوسم😍😍😍😍

پاسخ:
تازه خیلی از استرس ها رو نمی نویسم اینجا که، اینا 10% هم نیست. 

کلا می دونی من حس می کنم زندگیم شبیه شهربازی هست، هی استرس و استرس بعد یه آخیش، دوباره همین وضع. البته میشه به چیزهای دیگه هم تشبیه ش کردا ولی شهربازی هیجانش خیلی بیشتره :))

از بس از بچگی کارتون هایی که دیدیم مهاجرت کرده بودن به استرالیا :) مهاجران و دکتر ارنست و اسکیپی و ... البته نمی دونم تو هم اون موقع ها بچه بودی یا اصلا هنوز نبودی؟ :)) 

فدات بشم عزیزم:* انشالله یه ذره تو کارم جلوتر برم و یه کم خیالم راحت بشه بعد به قیمت بلیط ها نگاه میکنم و اعلام می کنم کی قراره برم شیراز. فعلا دعام کن عزیزم. 
اگر بتونم ببینمت که خیلی عالی میشه:* گوشواره ت هم می تونم بهت بدم:) 

سلام صبا جان. خدا را شکر که بعد از یکسال به نقطه ای رسیدی که دستاوردهات را میشماری و چشم به آینده و شروعی تازه داری :*

فکر میکنم اسمایلی هیچ ایرادی نداره، حتی موجب انتقال واضح تر پیام میشه :))

من همیشه به آنهایی که نوستالژیک هستند میگم خاصیت آدمیزاد اینه که قسمت عمده اشکالها و سختیهای گذشته را از یاد میبره و خاطرات خوبش را خوبتر از خودشون در ذهنش ثبت میکنه :)) خدا را شکر که از لحظات نهایت بهره را در وقت خودشون میبری و غصه گذشته را نمیخوری

پستت را که میخوندم خودم را در حال کشیدن نفس عمیق در میان آسمانی آبی و طبیعت درخشان حس کردم. امیدوارم همیشه همینقدر شاد و بالنده باشی :*

 

پاسخ:
سلام عزیزززم.

راستش هر کی جای من بود الان باید سکته میکرد که یکسال از phd ش گذشته و تازه تو نقطه صفر هست ولی من اومدم یه جوری نوشتم اینجا که شماها فکر کردید من در اوج رضایت و ... هستم. 
چیکار کنم دیگه من دوست دارم داشته هام رو بشمارم و برای نداشته هام هم جون بکنم🙈😀
وقتی به استادت از پیشرفت کارای اداری ت میگی و اون اسمایلی🥳 می فرسته، دیگه اصلا حرفی برای زدن می مونه؟!😀
به فرض که بنشینم غصه گذشته بخورم، مگه عوض میشه؟ همین زمان حال مگه خودش کم استرس داره، چرا باید از حقش بزنم و استرس و غصه الان رو صرف گذشته کنم😎

ایشالله خوابم تعبیر میشه میایی نفس عمیق میکشی🥰😍🥰

ممنون دوست جونم😍 همچنین شما

۲۵ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۳۵ مامانی و چهارتا نینی

سلام عشقم واااای خیلی نوشتت خوب بوووود و چقدر خوشحالم عزیزم و چقدر هرب مدیریت کردی این دوران رو ❤️❤️❤️صبا امروز پروژه تحویل دادم و تماممم شددددددد 

و من میرم فقط بخوابمممممم 

پاسخ:
سلام عزیزززم. مرسی گلم💓💗💓

یوهوووووو تمام شد. 
به نظرت اول بخوابی بعد جشن و پایکوبی یا اول جشن پایکوبی بعد یه سره تا یه مدت بخوابی؟😆

چه زود یه سال شد!!!

اون قسمت آخر که نوشته بودی خوش گذرونن،‌با خودم گفتم مناسب برای یه شیرازی ;-)

 

پاسخ:
به نظر خودمم زود گذشت!

البته عمر گران می گذرد خواهی نخواهی!

روحیاتشون تو یه سری چیزا واقعا به من نزدیکه🤣 اینجا بچه ها وقتی یه چیزی میشه و من یه رفتار متفاوت از اونا دارم میگن ولش کنید اون شیرازیه 😆

بعدنوشتت رو ندیده بودم
خدا رو شکر. خیالم بابت تو فعلا راحت شد. برم غصۀ بقیه رو بخورم

پاسخ:
عزیزدلم :*

غصه نخور فقط واسه همه دعا کن که بتونند راه حلی برای مساله هاشون پیدا کنند. 

خدا رو صدهزار مرتبه شکر
چقدر خوشحالم که اون درگیریها و چلش‌های محل کار دیگه تعقیبت نمیکنن و هزار مسئلۀ ریز و درشت دیگه دست از سرت برداشتن تا تو بتونی با ذهن باز بحرانهای پیش روتو مدیریت کنی.
سالگرد این تغییر رو بهت تبریک میگم.
دربارۀ شکلکها هم چی میتونم بگم؟ راحت باش. 
یه ده ماهی هست دارم میرم کلاس ورزش و تو گروه ورزش کلا اعضاش با شکلک با هم حرف میزنن

از انتقالت چه خبر؟ کارها درست شد؟

پاسخ:
بله واقعا خدا رو شکر.

من هر چقدرم اینجا سختی داشتم یادم به محل کارم تو ایران که می افتاد بازم می گفتم خدایا شکرت که دیگه مجبور نیستم اونجا کار کنم.

مرسی سمیه جونم.💓💗💓

خب پس قبلا یه عده رو اعصابت پاتیناژ کامل رفتن🙈 

تموم شد کارهاش خدا رو شکر. تو پی نوشت پست قبلم خبرش رو دادم🙂

صبا جان یه سوال، مثلا اینطور نیست که دانشگاه با مراکز بیرون کار کنه حالا در قالب گرنت و .... و بعد پروژه ای مثلا به نتیجه برسه؟ منظورم تو همین فیلد کاری خودتونه. منظورم اینه دستاوردی باشه که لزوما مال دانشگاه نباشه که بخواد واحد حقوقی اش پیگیر باشد و مضافا اینکه واحد حقوقی اینقدر فعالیت داره که تخصصی بتونه ثبت اختراع و .... کند؟ احتمالا شاید جوابم را ندونی، اگر نمیدونستی خودت را درگیر نکن یه نمیدونم بگو  خلاااااااص :))

پاسخ:
 عزیزم اینجا اکثر پروژه ها با صنعت در ارتباط هست و فکر نمیکنم اینقدر هر روز کار به اختراع و ... بکشه. خیلی دانشگاهها رو جدی نگیر :))

من شرح وظایف واحد حقوقی اینجا رو نمیدونم ولی احتمالا جزو وظایفشون باید باشه دیگه. چون سوالات خیلی تخصصی هست فقط احتمالا یه حقوقدان بتونه بهت جواب بده.


امیدوارم تو دانشگاه جدید موفق تر از قبل باشی.

 

خوش بحال مردم استرالیا که همچین طبیعت خوب و تمیزی دارن.

(گاهی که میرم شهرستان و -تهران سکونت دارم- شب ها به اسمون نگاه میکنم و اون همه ستاره رو یه جا میبینم یهو خوف میکنم. از بس که ستاره ندیدم.حالا اسمون ابی که جای خود داره. اینجا همیشه یه دودی باید رو هوا باشه)

 

امیدوارم به زودی زود کسی لایه های پنهان شخصیتت رو پیدا کنه که لیاقتت رو داشته باشه عزیزم.

 

 

پاسخ:
متشکرم دوستم. البته من الان احساس موفقیت ندارم که بخوام موفق تر بشم. همون موفق هم بشم خیلی راضیم:)

آب و هوای خوب نعمت بسیار بزرگی هست.

ممنون عزیزم. مرسی از آرزوی خوبت :* امیدوارم برای شما هم بهترین ها در هر زمینه ای که تمایل دارید پیش بیاد. 

 

چقدر خوب که این پستت را خوندم چقدر برام حس خوب داشت و با هر پارگرافش یه آخیش گفتم:) 

سوال آخر پست هم که حتما یه بللللله داره:)))) 

خوشحالم که همزمان با ورود به سال دوم داری وارد محیط جدید علمی ات میشی و امیدوارم این سال برات پر باشه از موفقیت علمی:) من هنوز تو فکرش هستم که تو هی نوآوری کنی و من تا اون موقع بتونم بیام اونجا و هی نوآوری های تو را ثبت کنم:))) حالا خارج از شوخی یه بار از هری میپرسی مثلا اونجا مدل این کارهاشون چه جوریه و اصلا چطور با وکلا برای این کارهاشون رابطه دارند و اصلا ثبت و حمایت حقوقی از کارهاشون را چطوری انجام میدهند؟ ببخشیدا خیلی پررو هستم هر وقت تونستی بپرس و اگر نشد بیخیال خودت را اذیت نکن.

واقعا حانواده ی جنی و محیطی که برات فراهم شد خیلی تو این یه سال خوب بود برات و البته که حتما اونها هم از داشتن تو  راضی بوده اند و همین رضایت دوطرفه فضا را ساخته.

من هم خیلی نمیشه نمیگم ایکاش برگردم به عقب اما اینکه فلان کار را ایکاش انجام داده بودم قبلا، همیشه برای زبان خوندن این حس لعنتی را دارم یه جوری مثل طلسم یا شاخ غول:( 

صبا جان اینکه گفتی میتاپ ها برات خوب بوده و اعتماد بنفست را برده بالا منظورت به انگلیسی صحبت کردن بود؟ یا چیزهای دیگه هم بود که این میتاپ ها کمک کننده بود؟ 

اونجایی که در مورد استرالیا میگفتی ناخودآگاه داشتم با خوندن هام درباره ی کانادا مقایسه میکردم! انگاری شاید کفه ی استرالیا شاید سنگین تر باشه؟؟؟

من هم همیشه تو استفاده ی اسمایلی با دقت انتخاب میکنم که دقیقا همون چیزی که ذهنم را هست بگه و یه موقع هایی کلا منصرف میشم 

برات روزهایی پر از آرامش و موفقیت و سلامتی آرزو میکنم

 

 

پاسخ:
مرسی عزیزم. محبت داری.

من الان خیلی دوست دارم که به موفقیت علمی برسم و یه کم خیالم راحت بشه. 

دانشگاه واحد حقوقی داره و اگر قرار باشه چیزی ثبت بشه؛ واحد حقوقی دانشگاه کارهای این مدلی ش رو باید انجام بده. 

همش انگلیسی صحبت کردن نبود شاید 10% اون بود. اینکه که مثلا یه برنامه سخت رو می رفتم و بعدش حس مفید بودن می کردم یا اینکه جاهایی از سیدنی رو رفتم که بعضی هاش رو خود اینجاهایی هم نرفتند، اینکه همیشه برای اخر هفته هام بدون حضور هیچ کسی برنامه داشتم و ...

من کانادا نبودم ولی خب هوای اینجا از شیراز هم بهتره. همین مرا بس.

نوشته از دید من روح نداره و لحن من رو نشون نمیده اسمایلی کمک میکنه که من بتونم لحنم رو نشون بدم و البته احساساتم. مخصوصا به انگلیسی برای من خیلی راحت نیست که احساساتم رو نشون بدم با کلمات و اسمایلی خیلی کار و راحت میکنه. 


متشکرم دوست خوبم. من هم برای شما بهترین ها رو میخوام:*


سلاااام صبا جون

خدا رو شکر که برآیندت از یکسال گذشته مثبته.  شروع به کارت توی دانشکده جدید رو هم تبریک میگم. ان شالله هر روز موفقیت های بیشتری نصیبت بشن.

راستی تو نمیخوای بیای ایران؟  یکسال شد خوو

پاسخ:
سلام عزیزم. 

ممنونم گلم. ان شالله از دعای دوستان. همچنین شما دوست خوبم :*

میشده بیام و نیومدم؟!

خوب الان فقط این جمله با شکلک بکار میاد.

خداروشکررررررررر🤗🤗🤗🤗😉

ما روهم دعا کن.

 

پاسخ:
خدا رو که همیشه شکر.

اگر قابل باشم. چشم نفس جان :*