غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم!

دوشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۹، ۰۳:۰۱ ق.ظ

هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر 

آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم

هر لحظه که می کوشم در کارکنم تدبیر

رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر

 

بعد از هر دره ای به این فکر میکنم که چی یاد گرفتم و چی اصلا باعث سقوطم به دره شد و چی داره کمک میکنه که دوباره صعود کنم!

 

اول اینکه می دونم از این دره ها گریزی نیست و بخشی از تجربه حیات رو باید در دره ها سپری کرد. یعنی اصلا بدون دره قله معنی نداره.

 

چون که قبضی آیدت ای راه رو 

آن صلاح توست آتش دل مشو 

چونک قبض آید تو در وی بسط بین

تازه باش و چین میفکن در جبین

 

دوم اینکه بعضی موقع ها فکر میکنم که من دیگه فلان چیز رو یاد گرفتم تو زندگیم و می دونم چطور آگاهانه و هوشمندانه برخورد کنم ولی فلان چیز هر دفعه به یه شکل جدیدی ظاهر میشه. شکلی که آگاهی من رو زیر سوال می بره. درسته که روزهایی که در حال پیمودن دره هستم روزهای سختی هست ولی از اینکه زیر سوال برم و به چالش کشیده بشم نه تنها که بدم نمیاد که خوشم هم میاد :) (مازوخیسم از ویژگی های روانی وی بود:)) )

 

دقیقا همون حسی که موقع انجام ریسرچ دارم دردی که درد نادانی هست ولی بعدش میشه شعف دانایی و گشایش روحی! هی من نمی خوام از این اصطلاح استفاده کنم ولی خب هی نمیشه! :) همون درد زه (زایمان) که مولانا میگه. یعنی بعد از تألمات چیزی زاده میشه. زاویه ی جدید فکری یا روحی یا شاید هم دستاورد علمی!  و اون شعف در حین درد کشیدن برای این هست که همچون مادری که مشتاق دیدن روی فرزندش هست فرزندی که با وجود تصویرسازی های دقیقش باز هم  براش قابل پیش بینی نیست که چه ظاهر و رفتاری داره. من هم مشتاق دیدن خروجی این دردم. خروجی که با وجود تلاش برای تصویرسازیش ولی هر بار سورپرایز میشم از دیدنش و گاهی سالها طول میکشه که اون خروجی رو بفهمم و قدرش رو بدونم. 

 

درس دره اخیرم این بود که هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر. به آگاهیم مغرور بودم (مغرور هم واژه درستی نیست فکر می کردم ابعاد مسایل رو میدونم! ) و فکر میکردم دارم تدبیر میکنم و هی با تدبیرهام می رفتم پایین تر و پایین تر.  وقتی دست از دست و پا زدن برداشتم و اعلام کردم به خودم که تسلیمم تازه فهمیدم چقدر ترسیده بودم که این همه دست و پا می زدم و حالا دقیقا آرام تر از آهو و بی باک تر از شیرم. 

مساله دیگه اینکه من بارها به خودم یادآوری کردم ولی باز هم یادآوری میکنم روند زندگی من شبیه هیچ کسی نیست شبیه خودشه! چیدمان زندگی من و سرعت اتفاقات و وقابع و پیشرفت های مادی و غیرمادی زندگی من کاملا منحصربه فرد هست. همون طور که شادی و احساس رضایت من به سبک خودم هست. یادم باشه که تو تدبیرهای آینده م از مقیاس های بقیه برای سنجیدن عملکرد و پیشرفت خودم استفاده نکنم. می دونم خیلی سخته وقتی در دنیایی احاطه شدی که همه چیز با داشته هات سنجیده میشه.

ولی شاید گاهی هنر, نداشتن باشه.  

نظرات  (۱۰)

وای چقدر خوب مینویسی صبا! 

یعنی تو دنیا آدمایی با ذهن به این قشنگی هست و من اینقدر از زندگی ناامید میشم؟ 

کاش تو دنیای واقعی باهات دوست بودم.

پاسخ:
لطف داری نگار عزیز.

امیدوارم در واقعیت هم به زیبایی نگاه شما باشم.

الان هم میتونیم اینجا با هم دوست باشیم من اینجا واقعی ترین چهره م رو نشون میدم اتفاقا :) 

سلام، حرفت را میفهمم:) زایش و‌نتیجه:) چقدرقشنگ از شعر برای توصیف حالت استفاده کردی. معجون دلچسبی بود

پاسخ:
سلام آسمان جان.

ایشالله که دفاع شما هم خوب پیش بره و بعد با خیال راحت یه دوره از نتیجه تلاشات بهره ببری.

ولی قشنگ درک میکنم دو روز قبل دفاع آدم می افته رو دور کامنت گذاشتن😃

به به به این ضرب المثل های جدید دوزبانه!! کاملا درسته.... من این دره و قله رو توی ذهن و گفتار خودم میگم موج سینوسی. البته که موج سینوسی یکنواختی نیست و بالا و پایین هاش با هم برابر نیستند و طولش هم برابر نیست (واژه های علمیش رو بلد نیستم) .... پاسخ دهی به کامنت هات خودش یه پست کامل و بسیار خواندنیه.... باهات موافقم که« اگر برای هر رویداد منفی همون موقع عزاداری کنم ...». فکر کنم توی وبلاگم هم نوشته بودم که مثلا وقتی خجالت کشیدن رو سعی میکنیم انکار کنیم بدتر میشه. قدم اول پذیرشه. من خیلی انکار کردنم قویه چون یه منطق قوی دارم که میگه: اصلا مهم نیست. حلش میکنی. جلو میری و ... اما احساس پنهان شده از یه جایی میزنه بیرون. این که اهمیتی نداره. حالا سعی می کنم بپذیرم که چه هستم و از چه چیزهای کوچک و بی اهمیتی میرنجم و در مقابل چه مسایل کوچکی کم میارم (البته که خیلی سخته. آدم دوست داره خودش رو کامل بدونه)

پاسخ:
اینجا دقیق تر توضیح دادم  که منم همون دره و قله موج سینوسی منظورم هست. 


عزیزم تو همیشه به من لطف داری. من فقط موقع جواب دادن به کامنت ها هم خیلی فکر میکنم و همونا رو هم می نویسم. بعضی موقع ها هم فکر میکنم که خیلی پراکنده و بی ربط جواب میدم ولی فکرام هست دیگه :)  در واقع کامنت ها نقش Brainstorming رو برام بازی میکنه :) 

آفرین دقیقا همینه. یه بخشی از مساله همون انکار و پذیرش هست. یعنی می دونی حس میکنم یه شجاعت خاصی می خواد که تو در لحظه مچ خودت رو بگیری که هی خانم اینجا داری آزرده میشی برو ریشه ش رو در بیار. البته غیر از شجاعت یه کم حوصله و صبر و دقت هم می خواد. انگار آدم (یعنی من که اینطوریم) اون موقعی هایی که حالش خوبه نمی خواد با فکر کردن به باگ هاش شخصیتش حال خودش رو خراب کنه! 

و دقیقا همین خود من خیلی جاها میگم واسم مهم نیست. ولی وقتی میرم تو دره بی انرژی بودن همه اون موقعیت ها میان جلوم رژه میرن و هی میگن دالی :)) 

حمع اضداد بودن رو دوست دارم، هم مثل آهو آروم باشی، هم مثل شیر بی باک! 
هم درون گرا باشی، هم از آدم ها گریزان نشی، هم آروم و کم حرف باشی، هم شوخ طبع، هم سرت تو کار خودت باشه، هم از دور و برت غافل نباشی! 

هم تسلیم باشی، هم تدبیر کنی! اوووف چقدر سخته اینها با هم....

من خودم فکر کنم دایم بین دره و قله در نوسانم :))

پاسخ:
کلا آدم بودن سخته :)) 

فکر کنم همه مون دایم بین دره و قله در نوسان هستیم. فقط قضیه این هست یه موقع هایی این نوسان ها سریع هست. یه موقع هایی با فاصله طولانی تر. 

دارم به این فکر میکنم چقدر این نوسان ها اثر محیط و آدم ها و اتفاق های دور و برم هست. 

مولانا یه جا میگه:

ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این
بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش

من می دونم وقتی حال خودم خوب باشه خیلی حوادث بیرونی روم اثر نداره. ولی مساله این هست که من همیشه حالم خوب نیست. 

یعنی می دونی حس میکنم اون موقع ها هم که حالم خوبه اتفاقات بیرونی نه اینکه اثر نداشته باشه مدل جارو کردن آشغال ها زیر فرشه. من فقط اثرات منفی شون رو پنهان میکنم. بعد این پنهان کاری رو اینقدر ادامه میدم که فرش باد میکنه میاد بالا. بعد یهو عادی دارم راه میرم پام میگیره به همین سطح نا مسطح فرش و با کله می خورم زمین وسط آشغال ها! بعد اون موقع هست که میشینم وسطشون و یکی یکی آشغالها رو درمیارم و می بینم من فقط پنهانشون کرده بودم و تازه می فهمم من یه کلکسیون از آشغال دارم :)) 

الان نمی دونم این درست باشه ولی شاید اگر برای هر رویداد منفی همون موقع عزاداری کنم و هی ادای آدم های خوشحال و قوی رو در نیارم این همه چیز با هم جمع نمیشه! و خب نهایتا یکی دو روز مودم میاد پایین و دوباره برمیگردم به جاده اصلی. 

این قسمت هایی که از درد کشیدن گفتی رو توی درس اخلاق در دانشگاه استادمون هم میگفت. میگفت اگه ۹ ماه گذشته و درد زایمان به سراغ مادر نمیاد، درد بی دردی آغاز میشه.... من از همه شعرهای سنتی این شعر رو بیشتر دوست دارم که یک شب آتش در نیستانی فتاد و و و مرد را دردی اگر باشد خوش است، درد بی دردی علاجش آتش است.... میدونی سالیان طول کشید تا فهمیدم مسلمونی یعنی تسلیم (هر چند هنوز هم کاملا کاملا معنیش رو نفهمیدم!). هفته پیش تلفنی به پدرم میگفتم این همکارهای من خیلی عجیبن و آدم خوب بینشون کمه و ارزشهاشون نادرسته وادب ندارند و و و پدرم گفت به نظر اونها هم توعجیبی و ارزشهات نادرستند!! راست میگفت. از نظر اونها من یه خل و چل هستم که اینطوری زندگی می کنم و با این وضعیت مالی احساس خوشبختی دارم و این اصول رو در زندگی بهش معتقدم. هر کسی توی این عالم یکتاست. همه چیزش یکتاست. البته که با ضرب المثل هایی مثل خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو سازگاری نداره و این یکتا موندن بها داره توی جامعه ما.

پاسخ:
چه جالب! یکی از چیزهایی که من همیشه واسه خودم زمزمه میکنم همینه:
مرد را اگر دردی باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است

دقیقا می فهمم چی میگی. از نظر اونا هم دقیقا تو عجیبی و نادرستی!
هی از همکارات میگی هی من پرت میشم به روزهای اداره ای بودنم! چقدر روزهای سختی بود! 
من اصلا مسابقه این وضعیت مالی رو نمی فهمم. یعنی نمی خوام بفهمم. و دقیقا از دید این آدم ها هم من خل و چل محسوب میشم.
و البته من از این مساله هم خوشحالم اصلا نمی خوام هیچ شباهتی به کسایی داشته باشم که تنها هدفشون تو این دنیا افزایش متراژ املاک و صفرهای حسابشون هست. 

دقیقا ما یه جز از کلی هستیم که یکتاست. 

یکی دیگه از چیزهایی که من واسه خودم می خونم این هست:
رسوای زمانه منم دیوانه منم. 

و البته یه ضرب المثل جدید هم تولید کردم که میگه :) 
"as long as you are happy  گور بابای بقیه دنیا "
 (قسمت دومش مودبانه نیست) ولی وقتی خوشحال هستی با سبک زندگی خودت بقیه دنیا هر جور دلشون میخواد فکر کنند! مهم نیست! 



هیچی ندارم برای این پست بگم، چند بار تو این چند روز خوندمش. کامنتها و جوابها را خوندم...اما میدونی خیلی خودم از این آرامش دورم ...هیچی ندارم بگم.

پاسخ:
می فهمم عزیزم.  مرسی که با این حال بازم کامنت گذاشتی. 

من فقط الان می تونم بغلت کنم :) 

و به راستی هیچ شعفی بالاتر از شعف دانایی و آگاهی نیست :)

 

این دست و پا نزدن رو اگر میشد به عنوان راه حل بپذیریم، شاید سریعتر انجامش می دادیم. من گاهی خیلی دیر بهش میرسم، وقتی که کلی انرژیم حروم شده.

 

اینکه یادمون باشه زندگی ما منحصر به فرده و نباید مقایسه ای انجام بشه، خیلی سخته با این مدیایی که ساخته شده. اما تنها راه خوشبحتی و خوشحالی همینه که گفتی. زندگی هر فرد منحصر به فرده. شادی و موفقیت ما هم منحصر به فرده.

پاسخ:
دیگه بیا حسرت دیر رسیدن رو نخوریم که خودش یه جور دست و پا زدن محسوب بشه :)  یه انرژی هایی باید حروم (صرف) بشه تا زندگی جلو بره وگرنه که درگیر سکون میشیم.


منحصر به فرد بودن وقتی در جهت آب شنا میکنی شاید خیلی سخت نباشه ولی وقتی مسیرت با مسیر اطرافیانت متفاوت هست منحصر بودنت به چشم بقیه میاد! و خب اینجا دیگه خیلی آسون نیست.  

صبا عجیبه که این درسو الان گرفتی. من از تو یاد گرفته‌م که در لحظه زندگی کنم، و هی الکی به خودم نپیچم. مطمئنم خودتم بلدی، ولی به قول خودت هر دفعه به شکل جدیدی ظاهر میشه. 

 

و یاد اون جمله معروف فیلم انگل افتادم. اونجایی که میگه پدر نقشه‌ت چی بود؟ میگه نقشه نریختن. 

پاسخ:
دقیقا نکته همین جا بود که من فکر میکردم بلدم الان چیکار کنم و تجربه های گذشته بهم کمک میکنه که راهکار صحیح رو انتخاب کنم!

ای دریغ و حسرت! که سوالا همیشه مفهومی هست و هر سری با دفعه های پیش فرق داره. 

و اینکه من در لحظه زندگی می کردم در این دوران هم. یعنی ذهن من اجازه نداره واقعا از یه حدی جلوتر بره و این عادتش شده دیگه.

اینکه فکر می کردم حواسم به همه چیز هست و باید باشه کار رو خراب میکنه. ابعاد مسایل روزمره این دنیا خیلی اوقات فراتر از افق دید من هست و هی من به این می رسیدم که ای وای من اینو در نظر نگرفتم اونو در نظر نگرفتم. من حواسم به این نبود. یهو همه چی اینقدر زیاد شد که من استرس گرفتم که تو پس تا حالا حواست به چی بوده!؟

 ولی وقتی که گفتم مگه من باید برای همه مسایل راه حل ادامه بدم اونم تو یه بازه زمانی کوتاه؟ و پذیرفتم که ۹۰٪ مواقع من هیچ کاره ام راحت شدم.
۱۱ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۴۱ ربولی حسن کور

سلام

آخرش اینه که الان حالتون خوبه و همین کافیه!

پاسخ:
سلام

خب می دونید یه موقع هایی آدم شانسی (الکی) حالش خوب هست. یه موقع هایی هم بی دلیل خوب نیستی نه که کاملا بی دلیل با دلیل های سطحی و شل! 

وقتی بدونی چرا حالت بد یا خوب هست چاره پیدا کردن واسش یا تثبیتش شاید آسونتر باشه! 

و شعر در زندگی وی نقش پررنگی داشت :) ;)

پاسخ:
:))

بعضی موقع ها از اینکه نمی تونم تو موقعیت های شعرخیز به انگلیسی چیزی بگم میخوام سرم رو بکوبم به دیوار :) 

و البته وی چند شب پیش تو یه مشاعره دوستانه ۵ بیت شعر هم درخاطرش نبود! :))  و براش جالب بود که فقط موقع انگلیسی حرف زدن شعر خوندنش میاد :))