غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

رسالت یا رساله؟! :)

چهارشنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۱، ۰۷:۳۷ ق.ظ

بعضی از مواقعی که یه راه حلی رو تو پروژه م تست کردم و جواب نگرفتم اومدم اینجا یه چیزایی نوشتم! حالا اومدم بگم چند روزه که راه حل هام خوش رفتار شدن و انگار دارن روی خوش نشون میدن! البته که هنوز جای کار بسیار داره و خیلی چیزها باید تست بشه ولی خب به نظرم حق شما هست که بدونید :)

 

ولی خب این همه ی حرفم نیست! من هر دو سوپروایزرم رو واقعا دوست دارم و خیلی ازشون یاد گرفتم!  آدم های کمی هم نیستند! هر دوشون تو دنیا به اندازه کافی مطرح هستند! تقریبا دو سال و یک ماه پیش اینجا نوشتم که چقدر ترسناک هستند! بله ترسناک بودن! تا همین چند مدت پیش هم من پر از ترس بودم! ولی همه چیز از وقتی بهتر شد که من اعتمادم رو بهشون از دست دادم! چون همه راه حل های پیشنهادیشون غلط بود! چون از زاویه ی پیچیده ای به مساله نگاه میکردند! دیروز با هری و متیو جلسه داشتیم و سوالام رو که پرسیدم و جواب هاشون رو که شنیدم تنها چیزی که به ذهنم اومد این بود که چرا اینقدر چرت و پرت میگید!!!  خیلی وقته که به این نتیجه رسیدم که مسیری که من این پروژه رو شروع کردم اشتباه بوده و اگر همون روزهای اول از یه سمت دیگه وارد میشدیم تا الان خیلی چیزها حل شده بود! و من در تمام این مدت فکر میکردم من ضعیفم/ ناتوانم/ خنگم و در حد اینا نیستم! 

 

بعد حالا که داره مساله حل میشه هی به خودم میگم اینکه اونقدرا سخت نبود! پس چرا من زودتر نتونستم! چرا زودتر به اینجا نرسیدم! و البته منتقد سرزنشگر بی رحم درونیم هم مدام میگه هه هه! تو کافی نیستی و تلاش هات هم کافی نبوده! اگر خوب بودی و به اندازه کافی مستعد بودی خیلی زودتر به اینجا می رسیدی! ولی حالا میخوام در حضور شماها به اون منتقد بی رحم بگم که لطفا حرف مفت نزن! که اونایی که ترسناک و خدای این فیلد بودن هزار بار لقمه رو دور سر من و خودشون چرخوندن! و هنر من این بود که یه جایی از اون هزارتویی که خودم به اونا اجازه داده بودم برام بسازند کشیدم بیرون! هنر من این بود که به خودم جرات دادم که تلاش نکنم چرت و پرت هاشون رو اثبات کنم! 

 

الان دیگه واقعا اونقدرا مهم نیست واسم که نتیجه این پروژه چی میشه! چون الان خودم رو قبول دارم!  

نتیجه این درس خوندن هر چی باشه مهم نیست! نتیجه اصلیش صبایی هست که از هیچ چیز و هیچ کسی خدا نمی سازه و منتظر هیچ کس نمی مونه!

دیروز حس مادر موسی بهم دست داده بوده که بچه ش رو گذاشت تو سبد و سپردش به نیل! پروژه من برای من نقش فرزند رو داشته و داره و تا همیشه خواهد داشت!

امروز اما حس ابراهیم رو دارم که تبر گرفته دستش و همه بت ها رو شکسته! 

حس ابراهیمی که تا پای قربانی کردن فرزندش هم رفت ولی در نهایت فرزندش قربانی نشد!

 

وقتی میگم تو خود حجاب خودی! یکی از مصادیقش همین هست! حجاب من بودم تو این تز! حجاب ترس های من بود تو این تز!  وقتی اون ترس ها رو قربانی کردم فرزندم هم زنده موند! :)  

 

پ.ن: دوباره بارونیه هوا! و احتمالا فقط فردا ۱۰۰ میلیمتر بارون میاد! یعنی حس میکنم ما تو اسفنج زندگی میکنیم! تمام آب های کره زمین رو جذب میکنیم :)) والا با این ابراشون!‌ 

۰۱/۰۱/۱۷
صبا ..

درس و مشق

نظرات  (۱۷)

صبا جان، خوشحالم که به این مرحله رسیدی، امیدوارم این موفقیتها کش بیاد و بی انتها بشه.

پاسخ:
آسمان جان مرسی عزیزم. چقدر قشنگ گفتی کش بیاد. 

امیدوارم خودتم هم به زودی به یه مرحله دوست داشتنی تو زندگی شغلی و شخصیت برسی. هر چند که من مطمئنم دور نیست چنین روزی و من منتظرم که باهات شادی کنم به زودی. 

به به خیره انشاله ومبارکه راه جدید.

پرافتخاربری جلو صباجون😍👏

پاسخ:
مرسی نفس بانوی گرامی.

متشکرم عزیزم. 

داشتم فکر میکردم من خوش شانس بودم یا بد شانس که هیچ وقت در دوران تحصیلم استادی نداشتم که اینقدر قوی باشه که من را تحت الشعاع علمش و سوادش قرار بده و بالتبع من هم ازش بت نساختم :) 

اما برای تو خوشحالم هم از اینکه از محضر این اساتید بهره مند میشی (خخخ ادبیاتم چرا اینطوری شد!!؟)  و هم اینکه به درجه ی بت شکنی نایل شدی :)) 

 

پاسخ:
من از تجربه کار کردن با هری خوشحالم واقعا! 

ولی اعتراف میکنم الان که برمی گردم از اینکه پارسال اون ماجراها پیش اومد و هری یه جورایی از دانشگاه رفت هم خوشحالم!! 

چون اگر هری می موند خیلی چیزا رو من تحت کنترل خودم در نمی آوردم! هری شخصیت بسیار ساپورتیو و مهربونی داره! من یه جورایی انگار خودم رو ملزم می دونستم که تحت ساپورتش بمونم! که خب بخش عمده ایش بخاطر ترسم بود! شهرت و سابقه کاری و علمی و آدمهایی که باهاشون در ارتباط بودن شاید دهها برابر بیشتر از تصورات من بود! 

درس همه این ماجراها این بود که آدمها هر چقدر هم که از بیرون خدا به نظر بیان! تو نباید خدا فرضشون کنی و اینکه کلا هر کسی در نوع خودش خدایی محسوب میشه و دنیا رو آدمها در کنار هم می سازند! :)) و هر کسی یه سهمی داره! 

محضر اساتید!! آدم بیشتر یاد علمای حوزه می افته :)) 

مرسی دوست جونم :) 
۲۳ فروردين ۰۱ ، ۰۰:۱۱ ربولی حسن کور

سلام دوباره

الان یک کلیپ دیدم از جمعیت انبوهی که با پای برهنه در کوچه و خیابان های استرالیا قدم می‌زدند و میگفت اونجا یک کار عادیه درسته؟

با این همه جک و جونوری که اونجا هست؟!

پاسخ:
سلام دوباره :)

بله کاملا عادی هست!
اون اولا که اومده بودم اینجا در موردش نوشته بودم :)

نظرشون این هست که اینجوری انرژی طبیعت رو بیشتر میگیرن.

البته به نظر من بیشتر بخاطر این بوده که مردم اینجا یه جورایی حاشیه ساحل زندگی میکردن و خب همون سبک ساحلی رو به همه جا تعمیم دادن!

سلام صبا عزیز ممنون از تبریک رمضان من روزه رو دوست دارم وحال می کنم.

 

 

 

پاسخ:
سلام فریبا جان.

خب پس باید الان بگم نماز و روزه تون قبول باشه :) امیدوارم حسابی استفاده کنید از این ایام :) 

سلام صبا امیدوارم خوب باشی ... 

یه جایی فکر کردم این متن رو انگار من نوشتم ...

منم هر چند وقت یه بار یه تبر دستمه دارم بت هام رو میشکنم ... 

داشتم متنت رو که میخوندم یه لبخند گنده رو صورتم بود ... مثه یه نشانه بود حرفات برام ... 

خیلی خوبه که بالاخره پشت سر داری میزاری ... 

بهت به شدت افتخار میکنم ... 

لطفا همیشه بنویس ... :)

پاسخ:
سلام آرزو گلی :) ممنونم عزیزم. منم امیدوارم تو خوب باشی.

چه جالب! 
روح منی آرزو :) بت شکنی آرزو :))  

خب الهی شکر که حرفام مثل نشانه بوده واست ... ایشالله که تو هم به زودی کلی خوشحال بشی. 

قربونت عزیزم. منم به داشتن دوستان خوش قلبی چون شما افتخار میکنم.

عزیزززم. سعیم رو میکنم :) 

چه خوب...خوشحالم و همه مون بهت افتخار میکنیم (:

 

 

آخه رواست ما اینجا وسط کویر تو گرما نشستیم شما اونجا اینهمه بارون دارین؟

😏😏😁🤭

 

 

 

پاسخ:
قربونت ریحانه جان، لطف داری بهم عزیزم🥰🙏🌷

اگه بگی یه لحظه روا باشه که اینجا هی مردم خونه شون رو بخاطر سیل تخلیه کنند و یه جای دیگه مردم در حسرت چند قطره بارون باشند!
ولی خب طبیعت این چیزا حالیش نیست🤦‍♀️ و قوانین خودش رو داره👀

خیلی ممنونم از مهربونیت صباجون. امیدوارم همه آدمها نتیجه صبوریها و تسلیم نشدنهاشون رو ببینند. 

خیلی خوبه که برامون مینویسی عزیزم و خوبتر اینکه واقعی مینویسی. وقتی نوشته های بعضی هارو میخونیم انگار اینا همیشه عالی هستند، هیچ وقت از هیچی نترسیدند، ولی وقتی نوشته های تورو میخونم که از اینکه شاید حرفهای دیگران رو به زبان دیگه نفهمی میترسیدی یا از دانش بالای استادهات، حس میکنم یکی مثل خودم اینهارو نوشته که میتونم ازش یاد بگیرم.

راستی عزیزم لباست توی پست قبل عالی بود و حتما خیلی بهت می آمده. هم شیک و زیبا بود و هم کاملا متناسب با موقعیت. خیلی خوش سلیقه هستی بهت تبریک میگم. 

پاسخ:
خواهش میکنم رهای عزیز.

مرسی از شماها که میخونید و همراهم هستید همیشه و با همین مهربونی ها و همراهی هاتون بهم انگیزه میدید که شجاعانه تر بنویسم- شجاعانه تر تصمیم بگیرم و هر روز برای خودم شفاف تر بشم. 

هیچ کس همیشه عالی نیست رها! خیالت راحت باشه. آدم ها باطن شون خیلی با هم فرق نداره! محل زندگی و مدرک و شغل و طرز پوشش و خیلی چیزهای دیگه ظاهر هست. باطن خودت رو با ظاهر بقیه مقایسه نکن!

قربونت عزیزم. لطف داری گلم بهم :*  لباسم رو بخاطر بار فرهنگی که داره خودم خیلی دوستش دارم :)

آخیش، چه پست خوبی بود. بیش باد!

پاسخ:
آخیش چقدر خوب که کامنت گذاشتی :) 

مرسی سمانه جانم :*
۱۷ فروردين ۰۱ ، ۱۶:۵۵ ربولی حسن کور

سلام 

چه خوب که مشکلات دارن کم کم حل میشن

اما فکر کنم تا همه مشکلات حل بشه یه دور توی کل پیامبران میزنین! 

از حالا این همه بارندگی دارین وای به حال زمستون!

پاسخ:
سلام.

ممنونم. خدا رو شکر🙏

دیگه عنوان رو واسه همین گذاشتم😄

اینجا میزان بارندگی تو تابستون بیشتر از زمستون هست در حالت نرمال! ولی خب با این فرمون بریم جلو احتمالا میریم زیر اقیانوس! که زمستون و تابستون فرقی نداشته باشه🤦‍♀️

هوراااااا

آفرین به تو که از این مانع گذشتی... به خودت افتخار کن... یوهووووو.. واقعا خوشحالم برات..

پاسخ:
مرسی حورا جونم🥰

بخاطر اینکه به این مرحله رسیدم که بت بودنشون رو واسه خودم شکستم به خودم افتخار میکنم!

حالا بریم جلوتر ببینیم عاقبت پروژه چی میشه و به هورااا و یوهوی اساسی میرسه آخرش یا نه!

یه زمانی فکر می‌کردم آدم‌هاری جاری و شجاع هیچ ترسی ندارند یا حداقل خیلی خیلی کم می‌ترسند.

بعدتر ولی فهمیدم ما آدم‌ها هیچ‌وقت خالی از ترس نمیشیم و ترس‌ها همیشه هم بد نیستند. مهم اینه که بتونی کنترل کنی و از ترس‌ها یه مسیر جدید برای خودت خلق کنی؛ درست مثل کاری که تو کردی.

خیلی برات خوشحالم صبا و امیدوارم همیشه جاری بمونی و با ترس‌هات مسیرهای تازه‌ای خلق کنی.

پاسخ:
آدمیزاد اگر ترس نداشت و به ترس هاش نمی تونست غلبه کنه هنوز داشت تو دیوارهای غارها نقاشی می کشید😄 واقعیت اینه که ترس از گرسنگی و مرگ و بعدها خیلی ترس های دیگه و تلاش بشر برای روبرو شدن باهاشون ما رو رسونده به اینجا.

اون همه واکسن و دارو و متد پزشکی رو کسایی دادن بیرون که بیشتر از بقیه می ترسیدن از بیماری و مرگ و همه گیری.


باید کمپین من یک ترسو هستم راه بندازم احتمالا😄

قربونت عزیزززم🥰 مرسی از خوشحالیت. امیدوارم بیام تو خوشحالی هات شادی کنم🌷

دست و جیییغغ و هوراااااا

 

 

خدایا شکرت

 

صبا بپر بغلم. محکم

 

خدا رو شکر

 

 

چقدررررر قشنگ نتیجه گیری کردی. دقیقا دقیقا

پاسخ:
حالا هنوز اینقدر دست و جیییغ و هورا نشده ولی خب خوشحالم! انکار تو یه لوپ گیر کرده بودم و حالا از اون لوپ خارج شدم!


آره تو رو باید محکم بغل کنم😘🥰اون روز چقدر غر زدم واست 🤦‍♀️ 

ایشالله تو شادی های خودت محکمتر بغلت کنم عزیزم😘😘😘

😘

 

قربون دستت که اینقدر سخاوتمندی🥰

دانشمندان هستن، ولی خسته ن😅😁

پاسخ:
عزیزم🥰

سخاوت نیست، خودمون لازم نداریم بخدا! الان اسراف ما این همه آب مصرف میکنیم🤦‍♀️
خیلی هم خسته هستند طفلکی ها😄

سلام صبای عزیز. چقدر خوشحال شدم از خوندن نوری که توی قلبت تابیده و داره مسیر رو برات روشن میکنه. از خوندن مطلبی که نوشتی اول صبحی خیلی انرژی گرفتم اینجا. واقعا قابل افتخاری . راستش هربار که از ترسهات مینویسی باعث میشی من روحیه بگیرم که قرار نیست از هیچ چیزی نترسم . که بقیه آدمها هم ترسیدند و میترسند ولی تسلیم نشدند و پیش رفتند. پس من هم میتونم همین کار رو کنم. 

میدونم که نتیجه خیلی بهتر از چیزی که تصور میکنی برات خواهد بود دوست من.

پاسخ:
سلام رها جانم.
مرسی عزیزم. فدات :)

آخه مگه میشه آدم ترس نداشته باشه! هر کی میگه من ترس ندارم یه دروغگوی پلاستیکی بیش نیست! :))
فقط باید ترس ها رو به رسمیت بشناسی. وقتی بپذیری که ترس داری و باهاش مواجه بشی خود به خود دنبال راه حل واسش میگردی ولی وقتی انکارش کنی شبیه هیولا واست میشه که باید ازش فرار کنی. 
متشکرم رها جان.

من هم منتظرم تو به زودی از تجربه های قشنگت واسم همینجا بگی. از تسلیم نشدن هات و صبوری کردن هات. میدونی که اینجا غار تنهایی همه مون هست :) 

واااای صبا! چقققققدر خوشحالم واست! چقدر خوشحالم که بالاخره داره نور میاد از ته غار تاریک ریسرچت :)‌

چقدر قشنگ نوشتی از تجربه‌ت. واقعا واقعا واقعا متاثر شدم. و بهت افتخار میکنم. 

پاسخ:
مرسی مهسا جانم :*
 آره واقعا تاریک تاریک بود و پر از ترس از تاریکی و هزار و یک چیز دیگه! 

قربونت عزیز دلم :* 

زندگیت پر از نورهای این چنینی :) 

نتیجه این درس خوندن هر چی باشه مهم نیست! نتیجه اصلیش صبایی هست که از هیچ چیز و هیچ کسی خدا نمی سازه و منتظر هیچ کس نمی مونه!

وقتی میگم تو خود حجاب خودی! یکی از مصادیقش همین هست! حجاب من بودم تو این تز! حجاب ترس های من بود تو این تز!  وقتی اون ترس ها رو قربانی کردم فرزندم هم زنده موند! :) 

 

 

 

نتیجه گیری هات عاااالیه...

 

واضح

روشن

و مشخص👌💜

 

لذت بردم🥰

 

خوشبحالتون با اون ابرهاتون🙃

 

 

پاسخ:
لطف داری مامانی جان :) 


والا من حاضرم که خودم شخصا ابرا رو ببندم به دم هواپیما بیارم بالای سر ایران! :))  ولی نمیشه متاسفانه! دانشمندا هم قربونشون برم معلوم نیست سرشون به چی گرمه!؟