غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دردسرهای تکنولوژی» ثبت شده است

و همانا یکی از تفریحات لذت بخش زندگی م آنفالوو کردن دوره ای مجموعه ای از اکانت ها در شبکه های اجتماعی ست :) 

 

و البته نباید از ذکر لذتی که در mute کردن استوری های کسانی که هر روز استوری می گذارند، غافل شد:)

 

 

۸ نظر ۱۲ آبان ۹۸ ، ۰۴:۰۹
صبا ..

یک جور ویروس در برخی فایل های word  و البته برخی فایل های PDF  هست که وقتی بازشون میکنی، یادت را به تمام دوستان مجازی و غیر مجازی، تمام ایمیل ها، تمام سایت هایی که عضو هستی، تمام اکانت های شبکه های اجتماعیت، تمام عبادت های عقب افتاده ت، تمام کتاب های نخوانده، تمام آهنگ های دانلود نشده، تمام پرسش هایت از گوگل، حتی مورد داشتیم تمام حمام های نرفته زندگیت می اندازد، و تا به تمامشان سر نزنی و رسیدگی نکنی و به وقت خواب نرسی این ویروس از فعالیت باز نمی ایستد.خنثی

 

تجربه ش را دارید آیا؟

۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۲۴
صبا ..

یک سیستم شبه اتوماسیون جدیداً توی اداره راه افتاده، بعد امروز همکار میگه روی یکی از دکمه هاش نوشته "بنجل"!! به نظرت یعنی چی؟

من:متفکریول

همکار بعد از یکی دوساعت: منظورش همون spam هست.

من:قهقههخندهآختعجبهیپنوتیزم

فرهنگستان لغت :دروغگوخنثی


۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۳۸
صبا ..

3 روزی هست که  تصنیفِ:

هر که دلارام دید از دلش آرام رفت

چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت

از جلال الدین منبری را در همه حالت هایی که می شود چیزی شنید در حال نیوشیدنم. حالم را خوب می کند. یکی از فانتزی های ذهنم این است که 6- 7 تایی دختر داشته باشم، بعد اسم یکی از انها را دل آرام بگذارم و از نوزادی اش تا زمانی که دختر جوانی می شود، هر موقع دلم هوای ناز کشیدنش را کرد برایش این شعر جناب سعدی را بخوانم.

--

چهارشنبه رفتم نمایشگاه کتاب، خوب نبود، دلم گرفت از غربت کتابخوانی. تنها غرفه های شلوغ گاج و مدرسان و شریف و امثالهم بود. سطح نمایشگاه به شدت پایین بود و بی کیفیت. یادم است 10 سال پیش نزدیک بود توی همین نمایشگاه استانی از شدت کثرت جمعیت خفه شوم و حالا...  و حالا مردم تمام نقل هایشان از کلیپی است که اخیر دیده اند، از پیامی است که در تلگرام بدستشان رسیده. همیشه وقتی به این شبکه های مجازی فکر میکنم یاد فیلم های علمی - تخیلی مثل مورچه ها و ... می افتم که در یک آزمایشگاه دست به اصلاح ژنتیکی حشره ای یا جانوری می زدند تا برای مبارزه با معضلی از آن استفاده کنند، بعد از مدتی چنان جمعیت آن حشره یا جانور زیاد می شد و چنان بی رویه رشد می کرد و قدرتمند می شد و دست به تخریب و کشتار می زد که در نهایت به سختی فقط یک یا دو نفر از گروه محققین از دست پرورده خود جان سالم به در می بردند. حالا حکایت ما و این شبکه های مجازی هم همین است. حجم تخریب و خسارت حاصل از سیل اطلاعات غلط و درستی که بی آنکه بدان نیاز داشته باشیم روز به روز در حال افزایش است. تازه من فقط به جنبه مثلا مثبت این شبکه ها نگاه میکنم و بماند از سرعتی که در رواج روابط خانمان برانداز دارند.

--

دیشب هم رفتم شب شعر عاشورا، قصد داشتم اول بروم حافظیه و بعد تالار حافظ، اما جناب حافظ انگار نمی طلبد ما را و سعادت زیارت جناب حافظ را هم از دست داده ام. شب شعر اما خوب بود، هر چند که من نتوانستم تا آخرش بمانم، اما محفل خوبی بود و لذت بردم.

۰۶ آذر ۹۴ ، ۲۱:۱۰
صبا ..

بالاخره رابطه ام با EndNote دوستانه شد. نرم افزار دوست داشتنی است، دلیل فرارم از او در ماههای پیشین مجهول استلبخند

۲۹ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۴۸
صبا ..

مکلف شده بودیم که 9 صبح امروز کاری را تحویل دهیم، لذا صبح 5:30 بیدار شدیم و شروع به کار کردیم(البته شروع کرده بودیم، ادامه دادیم!!). هنوز لختی نگذشته بود که اینترنتمان قطع شد و در نهایت ساعت 7:45 جریان الکتریسته به طور کلی دار فانی را وداع گفت !! اما ما ترک سنگر نکردیم و بکار خود ادامه دادیم ساعت 9 بانگ برآوردیم که چون  الکتریسته ای در کار نیست ، امان دهید ما را ! مهلت تا 12 تمدید شد!! اما باتری لب تاپمان تا ساعت 9:20 بیشتر همراهی نکرد و به کما فرو رفت، فرصت را غنیمت شمردیم و به معده مان که لحظه ای آرام نمی نشست رسیدگی کردیم تا شاید برق با ما یاری کند و برگردد اما زهی خیال باطل!! بعد از صرف چاشت مجددا فرصت را غنیمت شمردیم و تنی به آب زدیم تا شاید این بار جریان الکتریسته گذرش به منزل ما افتد اما باز هم زهی خیال باطل!! تصمیم گرفتیم که دخیلمان را به منزل عمه جان  - که یک خیابان آن طرف تر سکنی گزیده اند- ببندیم و این گونه نیز شد. تا ساعت 11:30 مشغول انجام امور بودیم که ناگاه در جستجوی اینترنت شتابان به طبقه دوم منزل عمه جان هجوم بردیم اما با درب بسته مواجه شدیم چرا که عروس عمه  جان منزل تشریف نداشتند. همچون غزال تیزپا لب تاپمان را قاپیده به آن سمت خیابان رفتیم تا شاید از دکان کافی نتی مرادمان را بگیریم که مرد اینترنت فروش گفت سیستم خالی نداریم!! در جواب او گفتیم کابلی از برای ما کافیست آن هم ندارید؟  که با پاسخ مثبتش اندکی از آلام دلمان کاست، کار نا تمام را ایمیل نمودیم و اعلام داشتیم که نیاز به ویرایش دارد در صورت وجودِ زمان، ما را مطلع سازید و نشستیم تا مطلع شویم اما نشدیم از اینرو میل بانک کردیم و شماره ای ستاندیم که 66 نفر بر ما پیشی گرفته بودند!! با منزل تماسی برقرار نمودیم که اگر برق رجعت نموده ما نیز رجعت کنیم اما تلفن بی جواب نشان از عدم رجعت الکتریسته بود!! پیامی بر صفحه نمایش گوشیمان ظاهر شد که تا ساعت 2 وقت ویرایش دارید !! و بدین سان مراد ما پریز برقی شد که در بانک آن را نیافتیم و مجددا به دکان کافی نتی رجوع کردیم و گفتیم این بار کابل نمی خواهیم پریز برق عنایت فرمایید که مرد فروشنده فداکاری نمود لب تاپ ما را به کتری اش ترجیح داد و ما برق دار شدیم که ناگاه مادر تماس حاصل نمود که شتاب کن که دیگر ما هم برق دار شدیم!! ما هم لختی تفکر نمودیم و به کارمان ادامه دادیم وقتی گمان کردیم که آن 66 پیشرو سبقتشان را محقق کرده اند بساطمان را جمع نمودیم و راهی بانک شدیم و از آنجا به بانکی دیگر رفتیم و در نهایت راهی منزل شدیم و کار نهایی را با برق و اینترنت منزل ارسال نمودیم و این بود شرح زندگی تقریبا 5 ساعته ما در شرایط بی برقی!!

۰۸ دی ۹۲ ، ۱۴:۲۸
صبا ..