غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرهنگ چینی» ثبت شده است

آخر سال که میشه ملت شریف اینجا هم هی میخوان همو ببینند! 

 

به همین مناسب یه شب با دوستای هایکینگم رفتیم رستوران کٌره ای که همون سر میز باربیکیو میکنی و کلی هم باحال بود و بهمون خوش گذشت. فقط بعدش بو دود گرفته بودیم :) 

 

دو شب بعدش رو دوست شیلیایی م که عاشق رستوران ایرانی هست برنامه گذاشته بود بریم رستوران ایرانی و خودش هم رزرو کرده بود و هماهنگیهاش رو انجام داده بود. کلا ۵ تا خانم از دوستان دانشگاهم بودیم. یکیشون همون دوستم بود که پارسال رفتم عروسیش. کلی غذا سفارش دادیم (قرمه سبزی و فسنجون و انواع کباب و دوغ و کشک بادمجان و زیتون پرورده) خیلی از غذاها خوششون اومده بود و برخلاف همه خارجی ها اینا از دوغ هم خوششون اومد و یکی شون گفت خودم میرم درست میکنم :)  بعدش هم رفتیم شیرینی فروشی ایرانی. من فالوده سفارش دادم. چقدر دلم تنگ شده بود :) یکی دیگه بستنی سنتی زعفرونی. بقیه هم باقلوا. اینقدر هم اون شب شیراز شیراز کردم که دوستم نقشه رو باز کرد گفت نشونم بده شهرت کجاست :))‌  برگشتن هم دوست شلیاییم رسوندم. خیلی دختر خوبی هست من همیشه کلی حس خوب ازش میگیرم. 

 

فردا شبش تو یه رستوران ایرانی دیگه برنامه شب یلدا بود و با یه گروه دیگه از دوستانم رفتیم اونجا! اونم خوب بود. غذاش بوفه بود. ما هم از اول بنا رو گذاشتیم به نقش بازی کردن در عروسی ایرانی و مدل اینا که میرن عروسی از همه چی ایراد میگیرن هی مسخره بازی در آوردیم :) آخرش هم نفهمیدیم عروس رفته بود کدوم آرایشگاه :))) 

 

فردای همون روز میشد یکشنبه ۱۹ دسامبر که عروسی شوآن بود. 

مراسم رسمی ازدواج قرار بود از ساعت ۱ تا ۳ باشه. بعدش برای ناهار بریم رستوران. چینی ها برای ازدواج شون به تقویم نگاه میکنند و یه روزهای برای ازدواج خیلی مناسب هست! و روز ۱۹ دسامبر هم از همون روزها بود  و بخاطر همین عاقدشون که یه خانم چینی بود فقط اون تایم خالی داشته و سرش خیلی شلوغ بود!

من مثل دخترهای خوب و وقت شناس ساعت یک رسیدم و هیچکی نیومده بود. دیگه یه کم از خودم و محیط عکس (عکس یک و  عکس دو ) گرفتم. بعد ساقدوش های عروس و مامانش اینا اومدن. یکی از ساقدوش هاش رو من می شناختم و اومد کلی تحویلم گرفت و از خودم و لباسم و ... تعریف کرد. بعد میگه کو همسرت؟ ببخشید پارتنرنت؟ من خنده م گرفته بود گفتم من مجردم! بعد میگه چطور همچین چیزی ممکنه؟!! تو به این زیبایی چطور امکان داره مجرد باشی :))‌ (چینی ها هر کی چشمش یه کم درشت باشه رو زیبا می بینند شما جدی نگیرید) خنده م گرفته بود که تو عروسی های ایرانی از دست پیرزنها آسایش نداری! اینجا جوانان هم رحم نمیکنند :))  کلا ۳۰ نفر مهمون داشتند. بغیر از من و ۳ نفر دیگه همه چینی بودن. اون ۳ نفر هم خانمی بود که کارمند دانشگاهمون بود با شوهر و پسرش که اونا استرالیایی بودن. دیگه بعدش عروس و داماد هم اومدن. رفتن یه کم عکس گرفتند. عروس ۳ تا ساقدوش داشت و داماد هم سه تا! و دقیقا ساعت ۲ مراسم عقد شروع شد. همه چیز هم چینی بود.  داماد موقعی که میخواست سوگندش (‌vow) رو بگه به شدت احساساتی شده بود و گریه ش گرفته بود و نمی تونست بگه! خیلی فضا رمانتیک شده بود خلاصه با اینکه  نمی فهمیدم چی میگن! دیگه بعدش هم با تک تک مهمونا عکس گرفتند و عکس دسته جمعی و ... .  مراسم که تموم شد اون خانم استرالیایی اومد خودش رو به من معرفی کرد و گفت اینا رو از کجا می شناسی که براش گفتم. بعدش هم پیاده رفتیم رستورانی که همون نزدیک بود و این وسط با شوهر اون خانم حرف زدم و تو رستوران هم نزدیک هم نشستیم و کلی تبادل فرهنگی کردیم. دیگه تو رستوران هم واسه مون گیفت گذاشته بودن. یه جعبه خوشکل مدل چینی که توش چند مدل شکلات بود. رستوران هم از این رستوران فانتزی ها بود که پیش غذاهاشون یه ذره بود دورش رو با گلبرگ و غیره تزیین کرده بودن! از ساعت ۳ تا ۶ تو رستوران بودیم که از ساعت ۳.۱۵ بارون شروع شد و تا نزدیکای ۶ هم ادامه داشت. موقع حرف ها بحث عروسی ایرانی شد که من یه کم توضیح دادم و شوآن دوباره بحث تولد من رو کشید وسط که آره این مهمونی هاشون خیلی خاص هست و ... (قلب من اونجا هی پروانه ای میشد) آخرش هم اومد بغلم کرد که تو تنها دوست غیرچینی من هستی و مرسی که اومدی و ... . 

 

جمعیت چین یک میلیارد و سیصد و اندی میلیون نفر هست. مهربونی که من از شوآن به عنوان اولین چینی زندگیم دیدم بهم اجازه نمیده وقتی همه برعلیه چینی ها گارد دارن بگم آره همه شون همین جورین! همیشه چهره شوآن میاد تو ذهنم و همیشه موقع قضاوت میگم تو اون جمعیت قطعا آدم های خیلی خوب هم هستند. یک نفر نمی تونه نماینده یه ملت به اون بزرگی باشه ولی میتونه تصویر اون ملت رو تو ذهن یکی مثل من تغییر بده! 

 

شب یلدای واقعی فقط برای خودم فال حافظ گرفتم و زود هم خوابیدم. 

 

اینجا سویه اومیکرون به شدت در حالت فعالیت هست و هر کی رو میبینی یا خودش مثبت هست یا یکی دور و برش مثبت بوده. واسه همین دیگه مهمونی های کریسمس تقریبا کنسل شد و البته کلی پرواز و ... . 

 

دیشب میشد شب کریسمس و شب کریسمس مناسبت مهمی هست که تو استرالیا مردم بیشتر به این مناسب غذای دریایی میخورند و خانواده ها دور هم جمع میشند. اینجا هوا گرم شده به نسبت من رفتم خرید مایحتاج وقتی برگشتم گرمم بود و تصمیم گرفتم شام کریسمس رو آبدوغ خیار بخورم :)) و به آنیتا اینا هم تعارف کردم و اون هم خوششون اومد. شیطونه میگه سنت جدید پایه گذاری کنم :))  

امروز هم با زهرا رفتیم ساحل و روز کریسمس گرم خود را در ساحل سپری نمودیم. آنیتا اینا هم مهمونی شون کنسل شده بود و قرار بود سه تایی شام بخوریم که چنین کردیم. بقیه دورهمی هام که کنسل شده و بدین سان پرونده مناسبت های آخر سال ۲۰۲۱ رو مختومه اعلام میکنیم :)  

 

 

۱۴ نظر ۰۴ دی ۰۰ ، ۱۳:۲۴
صبا ..

یکی از دخترهای گروهشون پاکستانی هست! میگه یه جوری حرف می زنه هر کی ندونه فکر میکنه از ناف اروپا اومده اینجا!! 


و من به این فکر میکنم که مگه خود تو از کدوم کشور اومدی؟ :(



خیلی بیشتر از اینکه بشه تصور کرد این طرز نگاه آزارم میده! و قسمت بدتر ماجرا اینجاست که گاهی می تونم مچ خودم رو بخاطر این نگاه بگیرم :(



وقتی به دوستان شرقی م نگاه میکنم که تمدن 6000 ساله دارند و همه چیزهایی که ما تو فرهنگ مون داریم و بهش می نازیم رو،  معادلش و حتی بهتر و عمیق ترش رو دارند و کشورشون هر روز پیشرفته تر و آبادتر و قدرتمندتر میشه، فقط حسرت میخورم :( 


چطوری میشه جلوی این نگاه رو گرفت!؟؟ 

---------------------


شوآن واسه عید که شیرینی ایرانی خورده بود بعدش گفت شیرینی هاتون خیلی شیرین هست! البته من متوجه شدم که انگار تو ذائقه چینی شیرینی جای خاصی نداره! بیشتر تو فاز تندی هستند :)

یا مثلا سال نو چینی که بود و من گفتم ما شیرینی های خاص داریم واسه سال نو! شما چی؟ شوآن گفت ما فقط غذای سنتی داریم و بزرگترها معتقدن شیرینی و ... مال بچه هاست و ارزش غذایی نداره!! 


خلاصه من یه بار لواشک گرفتم که به شوآن نشون بدم که ما طعم های مختلفی داریم. (البته یه بار هم بهش زرشک دادم!)  بعد که بهش دادم گفت می دونم چیه! (من قبلش به جنی اینا هم داده بودم و اصلا حدس هم نمی زدن که چی باشه!) منم گفتم: نه!  نمی دونی چیه؟ :) گفت چرا؟ والدین چینی گاهی بچه هاشون رو مجبور میکنند که برای بهتر شدن وضعیت گوارششون بخورن! من: دیدی گفتم نمیدونی چیه؟

ولی بعدش یه عالمه عکس نشونم داد از انواع لواشک کاسه ای و لقمه ای و ... !! 

آقا مگه لواشک تو ایران هله هوله :) نیست؟؟! اینا چقدر مثبت بهش نگاه می کنند :)


--------------------


متوجه شدم که یه قل دوقل یه بازی بین المللی هست :) و فقط مخصوص ایران نیست حالا قراره یه بار بریم ساحل مسابقه یه قل دوقل برگزار کنیم:)

۴ نظر ۰۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۴:۵۸
صبا ..

یک روز ساعت 5:30 رفتم تو آشپزخونه، شوآن گفت میخوام شام بخورم. الانم که اینجا تابستون هست و آفتاب وسط آسمونه تو اون ساعت :)  منم کلی متعجب شدم. همیشه میدیدم بچه های چینی شام هم دانشگاه می خورن ولی خب 5:30 خیلی زود بود!!

 دیگه من شروع کردم سوال پرسیدن و شوان هم جواب داد:)


تو چین معمولا ساعت 12 ظهر ناهار میخورن و ساعت 6 عصر شام. صبحانه رو هم بلافاصله بعد از اینکه از خواب بیدار شدن میخورن که معمولا میشه ساعت 6 تا 8. و بعد از 6 عصر هم دیگه چیزی نمیخورن مگر مثلا یه لیوان شیر. شب ها هم معمولا ساعت 11 -12 میخوابند و پیرهاشون ساعت 10.


بعد من رفتم سراغ ساعت کاری:

اداره ها و شرکت ها از ساعت 8 تا 5 هستند ولی کسی معمولا زودتر از رئیسش نمیره خونه و بخاطر همین اغلب شرکت ها تا ساعت 9-10 سرکار هستند و اضافه کار هم بهشون تعلق نمیگیره و فقط اگر روزهای تعطیل برن سرکار اون روز پول بیشتری میگیرن. 


مدرسه ها از ساعت 7 یا 7:30 و قبل از شروع اداره ها شروع میشن، چون بچه ها باید زودتر از والدین مشغول بشند. 

مدارس در چین سه مقطع هست. 6 سال ابتدایی، 3 سال راهنمایی و 3 سال دبیرستان. مدارس ابتدائی تا ساعت 4 و 5 هستند. دبیرستانها بخاطر اینکه برای کنکور آماده میشن معمولا کلاس اضافی دارند و تا حتی بعد از شام هم برمی گردن مدرسه و تا ساعت 9-10 شب کلاس دارند و خیلی اوقات روزهای تعطیل و کلا تعطیلی زمستانی و تابستانی هم بچه ها کلاس می روند. والدین چینی خیلی روی مسائل درسی بچه ها حساس هستند و کلاس های فوق برنامه و ... زیاد می فرستنشون. توی محوطه و زمین های بازی این روزها کمتر بچه ای بازی میکنه، چون بچه ها فقط کلاس می روند و درس می خونند. 

مدرسه ها یک ماه برای سال نو چینی که میشه اواخر ژانویه یا اوایل فوریه تعطیل هستند و اسمش تعطیلات زمستانه هست و برای این مدت هم یه تکلیف مختصر دارند (شبیه پیک نوروزی) که والدین خیلی تاکید دارن که حتما بچه ها انجامش بدن و اصولا با تذکر دادن تکلیفت رو نوشتی تعطیلات رو بهشون کوفت می کنند :))) تعطیلات تابستان هم دو ماه هست که بچه های دبیرستانی اون موقع هم کلاس می رن و درس میخونند. برای قبولی در دانشگاه هم در امتحانی مشابه کنکور ایران شرکت می کنند و بر اساس نمره اون امتحان سطح دانشگاه و رشته ای که می تونند بروند تعیین میشه و نمرات دبیرستان هیچ نقشی تو اون امتحان ندارد.


مدرسه تو استرالیا دو مقطع داره ابتدائی و دبیرستان که هر کدوم 6 سال هست. مدارس ابتدائی از ساعت 9 شروع میشن تا ساعت 3. کل دوره ابتدائی هیچ امتحانی نداره. ولی برای ورود به دبیرستانهای خوب باید آزمون ورودی شرکت کنند و مصاحبه داره. اینجا تو دبیرستان رشته خاصی ندارند و 4 سال اول دبیرستان مدرسه براشون انتخاب واحد میکنه و کلاس 11 و 12 دانش آموزان می تونند براساس علایق شون و رشته ای که میخوان تو دانشگاه ادامه بدن درس هاشون رو انتخاب کنند. یعنی همه لازم نیست شیمی و فیزیک و ریاضی بخونند. اینجا مدارس 4 ترم دارند و تقریبا هر سه ماه یکبار دو هفته تعطیلات دارند. که تعطیلات بهاره و پاییزه و ... هست. تعطیلات تابستان هم 6 هفته هست که اینجا میشه از اواسط دسامبر تا  آخر ژانویه. توی ایالت ما سال تحصیلی مدارس 30 ژانویه شروع شد. که چهارشنبه هم بود. یعنی صبر نمیکنند که اول هفته یا ماه فصل بشه که سال تحصیلی رو شروع کنند و طبق تقویم آموزشی پیش میرن. توی تعطیلات مدارس کلیه کلاس های متفرقه تعطیله! یعنی اگر بچه مثلا بعد از مدرسه ش می ره کلاس پیانو تو تعطیلات بین ترم و تعطیلات تابستانه کلاس پیانوش هم تعطیل هست و اون زمان فقط مخصوص بازی کردن و سفر رفتن هست.اینجا خیلی پیش میاد که بچه ها برن خونه دوستاشون شب بخوابند! 


برای قبولی در دانشگاه هم نمره های سال آخر دبیرستان که شبیه امتحان نهایی هست اهمیت داره. و هر دانشگاهی با توجه به رنکش فقط از یه حدی بالاتر رو قبول میکنه.

در حالی که بچه های دبیرستانی تو چین تا ساعت 9-10 شب مدرسه هستند اینجا بچه های دبیرستانی ساعت 9 می خوابند!


و من یادمه خودم وقتی دبیرستان بودم چون تا ساعت 4-5 مدرسه بودم و روزی 2-3 تا امتحان داشتم. گاهی ساعت 2 نصفه شب بیدار میشدم  که تمرین فیزیک و شیمی بنویسم:|


یه دوستی هم از نروژ وسط این بحث آموزشی وارد شد و اطلاعات دقیقی نداد، فقط گفت که وقتی من دبیرستان بودم نصف بچه های کلاسمون اصلا نمیخواستند برن دانشگاه و میخواستند برن یه جا کارآموزی و بعد برن سرکار. گفت برای وارد شدن به دانشگاه تو رشته های مهندسی کافیه که نمرات دبیرستانت کمی از متوسط بیشتر باشه ولی برای رشته های پزشکی باید نمرات خیلی خیلی بالایی داشته باشی که به همین علت اغلب نروژی ها میرن یه کشور دیگه پزشکی میخونند و بعد بر میگردن چون قبولی تو رشته های پزشکی خیلی سخته. فارغ التحصیل شدن از دانشگاه اونجا خیلی سخته و مثلا ورودی ایشون 100 نفر بودن که تا سال دوم شده بودن 50 نفر و تا فارغ التحصیلی بازم کمتر شده بودن. 


------------------------------------

دیروز با شوآن و یه دوست دیگه ش رفتیم میتاپ :) و کلی در مورد مسائل فرهنگی و ... حرف زدیم. 

در مورد ایران و مدرسه هامون که جدا هستند و مدل ازدواج کردنمون و حجاب اجباری و ... که میگم کم مونده شاخ در بیاره :))

ولی خب خوبی ش این هست که تونستم واسش جذابیت ایجاد کنم و هر سری میره سرچ میکنه و یه چیزایی میخونه.

از نظرش دخترای ایرانی خیلی خوشکلن :)


دیروز تو قطار که بودیم شوآن گفت خیلی پیش میاد که دانش آموزا و دانشجوهای چینی خودشون رو پرت کنند روی ریل قطار و خودکشی کنند بخاطر فشار بیش از حدی که روشون هست :|



منبع: سخنان شوآن :)

۱۳ نظر ۲۹ بهمن ۹۷ ، ۱۴:۴۰
صبا ..

شاید یکی از دلایلی که حس نوشتنم پریده این هست که نمیخوام چیزی حواسم رو پرت کنه. بعد از عوض شدن موضوع کارم دارم سعی میکنم سریعتر پیش برم، چون دلم میخواست واسه عید بیام ایران. ولی خب فقط در حد سعی تا حالا باقی مونده بس که سرعت من لاک پشتی هست. به مامان اینا گفتم عید نمی تونم بیام ولی خودم هنوز نپذیرفتمش :) و خب من این ترم یه درس هم دارم که کلاساش همون روزای عید شروع میشه و همه اینا باعث میشه که احتمال ایران رفتنم کم بشه. در واقع صفره ولی خب من دوست دارم تلاش کنم که یکمی بیشتر باشه :) دوست ندارم اول حسابی دلتنگ بشم بعد برم ایران. دوست داشتم علاج واقعه قبل از وقوع کنم و البته بخاطر مامان دوست داشتم سال تحویل ایران باشم ولی خب زندگی همیشه بر اساس خواسته های ما پیش نمیره.

-------

هفته پیش خونه مهرسا دعوت بودم. 2 تا سگ داشت که صاحب 3 فرزند شده بودن و اوج شجاعت رو به خرج دادم برای ورود به خونه ش. سگها خیلی بامزه بودن. 

همخونه مهرسا چینی هست. اون هم به مناسبت سال نو چینی مهمون دعوت کرده بود و "هات پات" چینی آماده کرده بود. کلا سبک مهمونی استرالیایی بود. تجربه جالبی بود.

-------

این هفته شنبه یکی از دوستان دانشگاه که متاهل هست واسه ناهار دعوتمون کرد. ناهار قرمه سبزی و دلمه درست کرده و سبک خونه ش و نوع پذیرایی ش کاملا ایرانی بود. گذاشته بود یه روز که شوهرش سرکار هست دعوت کرده بود (یعنی کاملا ایرانی). خیلی حس خوبی بهم دست داد و احساس راحتی می کردم تو اون مهمونی. خونه شون حس "خونه" به من می داد.

------

دیروز هم بعد از 3 هفته رفتم میتاپ. خیلی خوب بود و البته واسم یه کم سنگین بود. 8-9 کیلومتر آخر هم باهاشون نرفتم و به 24 کیلومتر رضایت دادم.

اینکه هر از گاهی تفریح یا برنامه ای دارم که بچه های دانشگاه نیستند رو دوست دارم و واسم لازمه. حرف ها و بحث های بچه های دانشگاه دیگه کاملا تکراری شده و کیفیتش رو از دست داده. اکثر بحث ها حول و حوش پارتنر و کمبودش و روش های پیدا کردنش و تجربیات دیت کردن ها می گذره !! نمی دونم چرا من نمی تونم درک کنم که این همه تمرکز و تلاش برای پیدا کردن شریک مناسب ضروری هست!! 

-----

چینی ها یه اخلاق خوبی که دارند این هست که روحیه مشارکتشون خیلی بالاست و توی چیزهایی که واسشون منفعت داره حتما هوای همدیگرو دارند.

مثال میزنم:

گاهی تو آشپزخونه یکی دوتا سبد میوه می گذارن، یا کیک و شیرینی ساندویج هست. بچه های چینی اگر برن تو آشپزخونه میان به هم میگن که مثلا برو تو آشپزخونه میوه هست. چند بار هم شوآن به من گفته.  یا بعضی موقع ها ساندویچ گذاشتن رو میز ورودی سنتر، خود آقای لی اومده گفته بچه ها ساندویچ هست و می تونید برای شامتون بردارید.

چند روز پیش یه آقای چینی تو سنتر کنار من نشسته بود که من بار دومی بود که میدیدمش. رفت و اومد و منم هندزفری تو گوشم بود ولی یه هِلو گفت و گفت برو تو آشپزخونه میوه هست. منم تشکر کردم ولی فکرم مشغول شد به فرهنگشون.  به اینکه من خودم هیچوقت اینکار رو نمیکنم و شاید مثلا یه جورایی عارمون میشه و خیلی چیزای دیگه. همون موقع یکی از دوستام که یه کم از نظر صمیمیت از من دورتره مسیج زد که پایین جشنه و همه بچه ها هستند و فقط تو نیستی ! نمیایی؟ منم گفتم نمی دونستم اصلا! خلاصه پاشدم رفتم (جشن که میگیم که منظور اینکه چند جور خوراکی رو یه میز گذاشته بودن به مناسبت سال نوی چینی :)  ) دیدم همه دوستان نزدیک و دور من هستند و هیچکس به خودش زحمت نداده بود که به من بگه تو چرا نیومدی پایین جز همین دوست محترمم :) خلاصه واسم بیشتر جالب شد که الکی نیست که چین شده چین و ایران شده ایران. یه سری مسائل خیلی ریز فرهنگی وجود داره که تو فرهنگ ایرانی نه تنها هیچ آموزشی در این راستا وجود نداره بلکه آموزش برعکس هم وجود داره.  تو این مدتی که اومدم اینجا بیشترین چیزی که از فرهنگ ایرانی به چشم میخوره نگاه از بالا به پایین ماست به همه چیز و همه کس و در هر شرایطی. خیلی حس خودبرتربینی مون تو ذوق زننده هست. 

۱۰ نظر ۲۲ بهمن ۹۷ ، ۰۳:۳۹
صبا ..