غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یادم باشد» ثبت شده است

- همیشه می گفت هر زمان کاری داشتی یا کمکی از من بر می آمد حتما بگو، ایمیل زده ام که انگار وقت آن است که از کمکتان استفاده کنم بعد از چند روز جواب می دهد در سفر بودم ببخشید و بفرمایید و وقتی مجددا ایمیل می زنم هیچ جوابی دریافت نمیکنم!!

 

- ایمیل می زند که فلان چیز چطور شد، جواب میدهم، اما جوابم خوشایندش نیست، و دیگر هیچ ایمیلی دریافت نمیکنم انگار که من مقصر باشم!!

 

همین دو مورد کافی است برای اینکه بنویسم یادم باشد گاهی آدم ها بدجور روی حرف هایی که بهشان می زنیم حساب میکنند، وقتی جوابشان را نمی دهیم بدجور  توی ذوقشان می خورد، یادم باشد مراقب تعارف هایی که میکنم یا قول هایی که به آدم ها می دهم باشم. گاهی آدم ها بدجور روی تک تک کلماتمان حساب می کنند آن هم در زمان های اورژانسی زندگی شان. 

 

پی نوشت: استاد2 دارد می آید ایران و من اصلا از این بایت خوشحال نیستم ، ایران آمدن همانا و کیفیت ارتباط پایین آمدن نیز همانا هر چند که کمیت ارتباط معمولا افزایش می یابد!

۲۵ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۰۵
صبا ..

از اهداف سال 94 ام، استفاده از قانون 15 دقیقه است، باشد که در محقق کردنش موفق باشممژه

 

این قانون به قدرت تغییرات کوچک اشاره دارد!
ساموئل اسمایلز مولف کتاب های اخلاق واعتماد به نفس براین اعتقادست که تکرار کارهایی کوچک نه تنها شخصیت انسان را می سازد بلکه شخصیت ملت ها را تعیین می کند.
1-اگر روزی 15 دقیقه را صرف خودسازی کنید؛ در پایان یک سال تغییر ایجاد شده در خویش را به خوبی احساس خواهید کرد.
2-اگر روزی 15 دقیقه از کارهای بی اهمیت خویش بکاهید؛ ظرف چندسال جهالتمان تبدیل به خرد خواهد شد.
3-اگر روزی 15دقیقه رابه فراگیری زبان اختصاص دهیداز هفته ای یک بار کلاس زبان رفتن بهتر است.
4-اگر روزی 15دقیقه را به پیاده روی سریع اختصاص دهید از هفته ای چند بار به باشگاه ورزشی رفتن ؛ نتیجه ی بهتری خواهید گرفت.
5-اگر روزی 15 دقیقه مطالعه وسلول های خاکستری خویش را درگیر کنید؛ به پیشرفت های عظیم یادگیری دست خواهید یافت...
زیبایی روش یا قانون 15 دقیقه در این است که آن قدر کوتاهست که هیچ وقت به بهانه ی این که وقت نداریدآن را به تاخیر نمی اندازید.

۰۸ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۲
صبا ..

دیشب ساعت 1 بود که یه فایل واسه استاد2 فرستادم و خواستم نظرش رو بگه، همون موقع آنلاین بود و کلی ذوق فرمودند که فایل دقیقا همون چیزی هست که می خواسته و کلی هم تشکر و تعریف کردند، البته همیشه همین طوره وقتی یه کاری کامل میشه، هر چند با تاخیرهای بسیار زیاد من خجالت و هر چند اون کار دقیقا وظیفه من باشه کلی تشکر میکنند.البته بجای خودش هم ایراد میگرند. این تشکراشون و نحوه برخوردشون همیشه باعث میشه من به ادامه کار ترغیب بشم و انگیزه م بیشتر بشه. و از ایرادهایی که اکثرا بجا هستند دلسرد نشم. از اون طرف هم همیشه به صورت عملی یه سری نکات رو رعایت می کنند که به طور ناخودآگاه در دفعات بعدی که من در همون موقعیت قرار می گیرم دقیقا می دونم باید چطوری عمل کنم و اینقدر این آموزش هاشون ظریف هست که با اینکه یه سری مسائل رو وقتی از بیرون نگاه میکنی به نظر خیلی سخت گیرانه و چارچوب دار هست ولی چون نمونه عملیش رو توسط خودشون دیدی انجامش آسون و لذت بخش میشه و البته استانداردهایی که رعایت میکنند باعث شده سطح توقع من بالا بره. 

برای این اینا رو نوشتم که هم حس خوب دیشبم یادم باشه و هم اینکه وقتی در مقام معلم قرار می گیرم، یادم باشه که خیلی از رفتارها بازتاب رفتار خودم هست و حواسم رو جمع کنم که ظریف عمل کنم که بازتابش هم ظریف باشه.

۲۷ مهر ۹۳ ، ۱۶:۱۲
صبا ..

رابطه صمیمی من و ه (دختر بچه هفت ساله یکی از بستگان) تا جایی پیش رفته که دیروز تمام مدت پیاده روی را برایم درد و دل کرد و از گلایه هاش نسبت به مادرش گفت (با بغض ناراحت). ه دختر بچه فوق العاده تیزی هست که در جمع های خانوادگی به شدت حاضرجواب و مجلس گردان هست اما همین بچه تمام یکسال اول دبستانش را با استرس طی کرد، بدون مادر حاضر نبود در مدرسه بماند و کل سال تحصیلی گذشته مادرش در مدرسه حضور داشت. مشاوره ها و ترفندهای مختلف هیچ کدام افاقه نکرد و ترس بی دلیل دخترک حاضرجواب و جسور باعث دردسر و تعجب شده بود. مادر ه اما یک زن کاملا خانگی است، اهل مطالعه نیست و تمایل دارد با روش هاس سنتی بهترین نتیجه تربیتی را بگیرد. اعتقاد من این است که 90% مشکلات رفتاری کودک تا قبل از سن بلوغ به نحوه تعامل والدین و علی الخصوص رفتارهای مادر بر میگردد. و چیزی که در تمام صحبت های دیروز ه مشهود بود این بود که مادر توقع رفتارهایی را از ه دارد که خودش فرسنگ ها از آن رفتارها فاصله دارد و ه در این زمینه بجز اموزش کلامی هیچ آموزش عملی ندیده است. این توقعات آنقدر زمخت وشدید بیان شده که ه تصور می کرد در نگاه مادر کودک طرد شده، کم هوش، تنبل و دوست نداشتنی است و استرس سقوط جایگاهش بیش از این او را اذیت می کرد. 

به آدم های دور و بر که خوب نگاه میکنم می بینم اکثر افرادی که در تعاملات اجتماعی شان دچار مشکل هستند، اکثر کسانی که دیگران اغلب از آنها فراری هستند افرادی هستند که توقعات یکطرفه دارند. توقع دارند که دیگران  اصولی را در برخورد با آنها رعایت کنند که خودشان در همان موقعیت و جایگاه هیچ توجهی به آن اصول ندارند و شاید تا به حال تجربه رعایت کردن آن اصول را به عمرشان نداشته اند. 

کمی با مادر ه صحبت کردم و به او گفتم که ه در دوست داشتنش دچار تردید شده و بیشتر نسبت به او ترس دارد، از ترسی که ه نسبت به او دارد راضی بود!! و من شدیدا نگران آینده ه هستم و به این فکر می کنم که کاش می شد چشمانت را ببندی و نبینی چنین (+) چیزهایی را !!


۱۹ مهر ۹۳ ، ۱۶:۰۶
صبا ..

امروز بعد از 10 روز طاقت فرسا، فرصت کردم فول تایم کار کنم، عصر در حین کار کردن، یک جور حس خوشحالی زیر پوستم می دوید، من عاشقانه رشته م را شروع کرده بودم، خوشحالم که بعد از سالها هر روز این عشق بیشتر می شود. اینجا نوشتم تا زمان هایی که در حین کار کردن و نتیجه نگرفتن اشکم در می آید، به یاد حس امروز عصرم صبوری پیشه کنم و ناامید نشوم.

۲۴ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۲۷
صبا ..

توی اولین محل کارم، چند روز بعد از ورود من، یک دختر ناشنوا هم به جمعمان اضافه شد، مثال متحرک خواستن توانستن بود، از آن سر شهر هر روز با انگیزه در محل کار حاضر می شد، همان زمان گواهینامه رانندگیش را گرفت و درصدد این بود که انگلیسی را هم بیاموزد، خیلی خوب آشپزی میکرد و گاهی پیش می آمد که خانواده اش چند روز به سفر می رفتند و او تنها در خانه می ماند. همیشه در دلم پدر و مادرش را تحسین می کردم که اینقدر مستقل او را بار آورده بودند، آن زمان ها دخترک فوق دیپلم داشت بعدها خبرش رسید که لیسانسش را هم گرفته و یک روز خودش مژده ازدواجش را به من داد. دیگر از او خبر ندارم اما حتما تا الان باید مادر شده باشد.

چند روز پیش در مورد پسرک مشکل داری نوشتم که قرار بود دو جلسه درسی را به او تدریس کنم، جلسه اول که آمد گفت که صبح با مادرم این درس ها را خوانده ایم، در جزوه اش ردپای مادر دیده می شد، در مورد امتحان میان ترمش که از او پرسیدم جواب داد چون ساعت امتحان مناسب نبود، امتحان میان ترم را ندادم. گویا تمام رفت و آمدهای پسرک با پدر و مادرش است. درس فهمیدنی را مادرش برایش به درس حفظی تبدیل کرده بود و بعد از چند بار خواندن و تکرار، درس را از او می پرسید. فشار روانی رفتار مادر واقعا برایم قابل تحمل نبود.

بارها شده که این جملات را از والدین علی الخصوص مادرانی که خودشان را دلسوزترین مادران دنیا می دانند، شنیده ایم که مادر خطاب به دخترش میگوید تو فلان کار را نکن بعدها آنقدر در خانه خودت اینکارها را بکنی که خسته شوی، بچه ام خسته است من بجای اون فلان کار را می کنم، بچه ام گناه دارد، تا او بخواهد به خودش بجنبد من خودم کارهایم را انجام داده ام و هزار و یک حرف مشابه و این چنین می شود که بچه هایی بزرگ می شوند که اندکی مسئولیت سرشان نمی شود، بچه هایی که از همه طلبکارند، بچه هایی که همه چیز را آماده می خواهند و مادرانی که فکر میکنند بهشت زیرپایشان است بخاطر فداکاری هایشان، بخاطر نازپروده بار آوردن دردانه هایشان و بخاطر هزار و یک چیز دیگر. 

و من به این فکر میکنم که تعریف ظلم چیست؟

و من باز به این فکر میکنم که اگر روزی مادر شدم، آیا آنقدر قوی هستم که تدبیرم به دلسوزیم غلبه کند، که منطقم بر احساس و محبتم پیروز شود؟

اینها را نوشتم که یادم بماند.

۰۲ تیر ۹۳ ، ۰۰:۰۹
صبا ..

در ترجمه قرآنم برای این عبارت آمده است:

بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ : خدا آسمان ها و زمین را بی آن که نمونه قبلی داشته باشند پدید آورده است.

به بقیه آیه و ترجمه اش فکر نمی کنم یعنی می خوانمش اما ذهنم رفته است جای دگر، رفته است سراغ کلمه بدیع، خلاقیت، نوآوری. یعنی بخاطر تو است که که کارهای نوآورانه همیشه جذاب ترند، برای همین است که خلاقیت همیشه مورد تحسین است، وقتی یک نقاشی  الگوبرداری نیست و از ذهن خلاق نقاش نشاءت گرفته است، وقتی یک اثر علمی جدید و حتی یک بازی خلاقانه و نوآورانه غرق لذتت می کند، در واقع یک گام در جهت شناخت ذات تو برداشته ایم که اینگونه لذت می بریم، لذتی که ابتذال ندارد، که فنا ندارد. انگار یک انقلاب فکری در درونم رخ می دهد نزدیکی به تو یعنی هر چه بیشتر به تو شبیه بودن و خلاقیت و نوآوری هم مرا به تو نزدیک می کند "یا بدیع"  

۱۲ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۴۵
صبا ..

سرفه هایم همچنان ادامه دارد، به اصرار مامان می روم کلینیک که نظر دکتر مورد تایید مامان را هم بدانم، وقت های دکتر تمام شده و منشی اش می گوید فردا بیا، برای جلوگیری از اینکه دست از پا درازتر به خانه برگردم می روم طبقه دوم که دندانپزشکی است، یکی از دندان هایم کمی درد دارد، عکس برایم نوشته می شود در صف رادیولوژی هستم که با دختر جوانی نهایتا 20 ساله و خوش چهره شروع به صحبت میکنیم. از مراقبت دندان و ... می گوییم که می گوید من 21 سالم است اما به دلیل بارداری دندان هایم اینقدر آسیب دیده و حالا مجبور به عصب کشی شده ام. اصلا تصور نمی کردم که متاهل باشد، چه رسد به اینکه مادر هم باشد. بحث به جایی می رسد که می گوید کودکش شیرخشکی است و خودش خواسته که شیر خشکی شود، چون وقتی نوزادش متولد شده، شب ها بیدار نمی شده که به او شیر دهد و مادرش (مادربزرگ نوزاد) مجبور بوده که نوزاد را با شیر خشک سیر کند. توی دلم گفتم مرحبا به مادرت با این دختر بزرگ کردنش!! و شوهر دادنش و طفلک آن طفل شیرخوار!!

دندانم خدا رو شکر هیچ مشکلی نداشت و در راه برگشت به خانه یه کادوی کوچولو می گیرم که بروم دیدن ریحانه 34 روزه. ریحانه دختر یکی از قدیمی ترین دوستانم هست که به دلیل نسبت فامیلی پدر و مادرش و مشکلات ژنتیکی شان، با کلی استرس و تذر و نیاز خوشبختانه سالم به دنیا آمد. مادربزرگ ریحانه تعریف می کرد، که یک روز صدای گریه ی بلند مادر ریحانه را می شنود و سریع به اتاق می رود که ببیند بین مادر و دختر چه رخ داده!! مادر ریحانه از اینکه تلاشش برای شیر دادن نوزاد از شیر خودش با شکست مواجه شده، اینگونه پریشان شده بود! دوستم داشت از غصه و استرس دق می کرد که نوزادش شیرخشکی شده و نمی تواند با شیره جانش دخترش را تغذیه کند.

2 مادر کاملا متفاوت در یک روز.

چقدر آدم ها متفاوتند.

*: امروز مجددا رفتم کلینیک که پزشک محترم نظرش را در مورد سرفه هایم بگوید. خوشبختانه هیچ مشکلی نبود و گفت ناشی از حساسیت هست.

اما پزشک محترم فوق العاده مودب و خوش برخورد بود، دو جمله آخرش وقتی خواستم از اتاقش خارج شوم این بود : خیلی خوش آمدین، اگر مشکلتون حل نشد من هر روز اینجا در خدمتتون هستم و پاسخگوی سوالاتتون.

آدم ها واقعا موجودات جالبی هستند.

۱۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۴۱
صبا ..

وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً

و چیزی را که بدان علم نداری دنبال مکن ، زیرا گوش و چشم و قلب ، همه مورد پرسش واقع خواهند شد.

 

--- این روزها سرم مملو از نقد سی ا سی،  دینی و اجتماعی است، برای این حرف ها باید برم یک چاه پیدا کنم، غار تنهاییم جوابگو نیست!

۱۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۴۱
صبا ..

سوار اتوبوس می شوم و کنار یک پیرزن بیش از 75 ساله می نشینم. کتابی دعا مانند در دستش هست و مشغول مطالعه. بدون کمترین کنجکاوی متوجه می شوم سوره انعام می خواند. دلم از گرسنگی ضعف می رود اما هیچ چیز به جز یک شکلات درون کیفم یافت می نشود. شکلات را که به دهانم می گذارم شیرینی اش گلویم -که دوران نقاهتش را می گذارند- را تحریک می کند و جهت جلوگیری از خفه شدن چند تا تک سرفه می کنم. بیش از 5 ایستگاه از ایستگاهی که من سوار شده ام گذشته, ترافیک هم باعث کندی حرکت شده, حاج خانم قرائت سوره انعامش به پایان می رسد, قرآنش را می بندد و رو به من جمله ای می گوید, نمی شنوم و

می گویم بله؟

پیرزن: برای سرفه ت باید به دکتر روی

من: انتهای بیماریم است,

پیرزن: تک سرفه ها نشان از این است که ریه ات مشکل دارد

با لبخند نگاهش میکنم

پیرزن: دکترها می گویند چنین سرفه هایی برای دیگران خطرناک است

توی دلم قهقهه می زنم و می گویم ای بابا پس تو نگران خودت هستی منو باش رو دیوار کی یادگاری می نویسم!! خنده ام رو قورت می دهم و ساکت می نشینم اما افکارم قلقلکم می دهند, دلم می خواهد به او بگویم مادر جان تو از کجا می دانی دکتر نرفته ام , از کجا می دانی برای تو خطرناک است و ... که پیرزن با خانم پست سری، سر پنجره بگومگویشان می شود که پیرزن می گوید باد برای چشمانم مضر است، کسی مجبورتان نکرده که آنجا بنشینید!! (اتوبوس حتی جای ایستادن هم ندارد) و ... از جان دوستی پیرزن خنده ام می گیرد ، اما فکرم می رود جای دیگر، مکالمه ی من با پیرزن برآیندش فقط خنده بود اما اگر واقعا ریه ام مشکل جدی داشت باز هم می خندیدم، اگر مثل زن دایی خدا بیامرز یا زن عموی آرام و بی زبانم در اثر شیمی درمانی سرفه امانم را می برید باز هم به حرف های پیرزن میخندیدم، پیرزن فراموشم شد، اما یادم آمد که من هم زمان هایی بی آنکه به شرایط کلی فردی واقف باشم نقدش کرده ام، برایش دل سوزانده ام و چه بسا نسخه ها که نپیچیده باشم بی آنکه به این فکر کنم که شاید دردش اساسی تر از آنی باشد که نشان می دهد، که شاید اصلا دردی ندارد و من بد برداشت کرده ام. قبل از اینکه پیرزن پیاده شود به خودم قول می دهم که قبل از هر نقدی، هر دلسوزی و تجویز نسخه ای به این فکر کنم که شاید پیش تر از من یکی حاذق تر نسخه اش را پیچیده باشد و شاید اصلا نیاز به نسخه نداشته باشد. دلسوزی خوب است اما آدابی دارد و جان دوستی نیز.  :)

 

* امشب شب لیله الرغائب هست. موانع استجابت دعا را می خواندم. کینه یکی از آن ها بود. خدایا قدرت بخشش عطا بفرما،  نفرت چیزی هست که قبل از هر چیز و هر کس خود فرد را از پا در می آورد. خدایا آرزوی امشب من برای خودم این است که قلبم هیچ گاه لانه نفرت و کینه نباشد و بتوانم ببخشم. 

۱۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۳۹
صبا ..