غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مقاله» ثبت شده است

امشب در دل شوری دارم!! لبخند  شور مقاله های طفل معصومم افتاده تو دلم، تجربه ثابت کرده وقتی از این شورها می افته تو دلم یکی دو روز بعد ایمیل هایی دریافت می شود که ... . جای خالی رو چند روز دیگه پر میکنم!! 


۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۴۵
صبا ..

وقتی که خانه ی آدم آنقدر شلوغ است که به سختی جای خوابیدن پیدا می شود، و دقیقا همان روزها دغدغه ی مقاله ریوایز خورده ات را داری، که باید تا جمعه سابمیت شود و در همان حال جواب آن یکی مقاله ات هم می آید که باید به کامنت هایشان جواب بسیط بدهی و تا جمعه بعد تحویل بدهی،تازه از چهارشنبه هم باید بروی سرکار، و استاد2 هم هی بپرسد چه خبر از کارها و تو هی بهانه بیاوری، آیا نشانه ی مرضی حاد است که ته دلت بخواهی که مقاله سومی هم ریوایز بخورد و جوابش در همین چند روز بیاید؟

ما که به فال نیک می گیریم اینچنین بهاری را حتی با وجود استرس ها و شلوغی های کلافه کننده اشلبخند


۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۰
صبا ..

از آخر شروع کنم، امروز جمعه بود و واقعا خدا بهمان رحم فرمود که امروز را هم نرفتیم اداره، دیشب معاون جانمان، بعد از اینکه شان نزول فرمودیم آماری گرفته بودند، زنگ زدند که لازم نیست فردا بیایی سرکار،(البته نیمی از همکاران رفته اند) این یعنی یک هفته است که ما به صورت انتحاری ساکن اداره ایم خنثی . دلمان برای لب تاپمان بسی تنگ شده بود، که تنگ در آغوشش بگیریم و یادداشتی بنویسم. تمام ایمیل هایمان و کارهای دیگرمان را موبایلی می چکیدیم.عینک

دلمان می سوزد برای وطنمان با این سیستم های انتحاری، انگار که اگر فردا یا هفته دیگر یک سری روال مزخرف اداری را انجام دهند آسمان به زمین می رسد، دلمان می سوزد که منابع و انسانی و سایر منابع را هرز میدهند با سوء مدیریت هایشان، هر که هم جدید می آید و قصد دلسوزی دارد و می خواهد اوضاع را بهبود بخشد هم نمی تواند، چرا که خانه از پای بست ویران است. دلمان می سوزد و البته که اعصابمان هم له می شود بس که بجای شایسته سالاری در این سه و ماه اندی حضورمان در این ارگان و سی وسال و اندی عمرمان شاهد روابط بوده ایم نگران

بگذریم از این دردها، قرار بود امروز مقاله ریوایز خورده مان را که در ابتدای حضور استاد2 در ایران نتیجه اش آمد را سابمیت کنیم، هفته پیش در این ساعات در حال حرص خوردن و استرس بودیم که ما نمی رسیم و تازه از اقامتمان در اداره هم مطلع نبودیم و رویمان هم نمی شد به استاد بگوییم، که خدایمان باز در دقیقه 90 حالی به ما دادند اساسی و خود استاد2 جلسه مان را کنسل فرمودند و زحمت کشیدند و  ایمیل زدند و زمانش را 2 هفته تمدید کردند و بدین سان ما نجات یافتیم ولی زهی خیال باطل چون وضع به همین منوال ادامه دارد و تازه این وسط قرار است سال را هم تحویل دهیم و سال جدید را تحویل بگیریم و استاد2 هم برگشته اند (البته بهتر قهر اینجا که بودند ما فقط حرص خوردیم که چرا برنامه هایمان با اندک ساعات ایشان جور در نمی آیدافسوس ) و وضعیت جسمی شان هم مساعد نیست، اینگونه است که ما مانده ایم که چه گلی به سرمان بگیریم!!

از آن طرف باورمان نمی شود، که هفته دیگر در این ساعات وارد 1 فروردین 94 شده باشیم،  ما هر چه می دویم به سر کوهی نمی رسیم که دو تا خاتون انجا باشند و آب و نان دهند!! در این شلوغی ها بک گراند ذهنمان شده ارزیابی عملکرد 93 و تبیین اهداف 94. پارسال در چنین روزهایی به مخیله مان هم خطور نمی کرد که این روزهایمان را چنین بگذارنیم، نه اینکه ناراضی باشیم، اما اگر این روزها را مقدمه در نظر بگیریم که باید می آمدند و این چنین می شدند و 94 مان را هم ادامه این مقدمه بدانیم که بسی شلوغ تر و متنوع تر و پر تلاش تر است راضی تریم، باشد که چنین شود.  

۲۲ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۲۴
صبا ..

پیرو یادداشت پیشین در آخرین لحظاتی که می خواستیم برخلاف میل باطنمیان و با اکراه فراوان مقایسه کاملا غلطی را در مقاله بگذاریم، به استاد2 اعلام نمودیم که ما در پذیرش این واقعه همچنان مشکل داریم و در کتمان نمی رود که چنین کنیم و ایشان هم رخصت دادند که آن چرندیات را اضافه ننماییم و داور را با کامنت های گهربار خودمان قانع کنیم، اگر هم قانع نشد، می رویم سراغ ژرونالی دیگر.

با اینکه مساله ضروری و حیثیتی نیست ولی دعا بفرمایید که داور قانع شود که حوصله مان از این مقاله به شدت سر رفته و اجاق گاز وجودمان پر از لکه های این مقاله است!!

۲۸ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۷
صبا ..

تا آنجایی که یادم می آید به سختی زیر بار حرف زور می روم ، یا حداقل نارضایتی ام را اعلام کرده ام. حالا گیر کرده ام در موقعیتی که باید زیر بار حرف زور بروم، نتیجه اش مهم نیست، سر این مقاله یک بار حرف زور و بی ربط داور آن والا مقام ژورنال را چپاندیم در مقاله، همان موقع هم گفتم حرفش غلط است، گفتند تو بهتر میدانی یا داور آن ژورنال با خرورار خروار ایمپکت فکتور؟!! تو بهتر است بروی جلو  و بوقت را بزنی!! ما هم ساکت شدیم و نتیجه اش این شد که هر که بجز ان داور مقاله را خواند گفت این متد اینجا چه نقشی دارد!؟!  حالا دوباره همان مقاله افتاده دست یک داور مدعی دیگر و استاد2 هم اصرار دارد که جهت احترام به داور باید مقایسه بی ربطی را در مقاله بیاوریم، به هر شکلی که می توانستم از زیرش فرار کنم، دلیل بیاورم و .... عمل کردم اما کو گوش شنوا. این آخرین بار است که سر حرفی که اطمینان دارم کوتاه می آیم، اگر مقاله بدون حرف و حدیث پذیرفته شد که خوش به حال استاد2 و گرنه من دیگر سر هیچ حرفی کوتاه نمی آیم. شما هم شاهدعینک

۲۷ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۶
صبا ..

با خودم عهد کرده بودم تا فایل های ویرایش مقاله را که قرار بود 50 روز پیش به استاد2 بفرستم، نفرستاده ام، اینجا هیچ چیزی ننویسم.(عملا چریمه بود) این یک هفته ای که چنین عهدی کردم از زمین و آسمان کار بارید و بهانه برای نپرداختن به مقاله. فکر میکردم دیگر هیچ وقت آن مقاله به پایان نمی رسد اما بالاخره اسب چموش درونم را که شباهت عجیبی به حمار!! دارد را مهار کردم. 

هدف از این نوشته فقط باز شدن نطقم پس از یک هفته ی پرکار می باشد و اینکه هدف کلی مان این است که آن حمار درون را مجددا به اسب ارتقا دهیم.

۲۰ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۳
صبا ..