غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

ماموریت

چهارشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۳:۴۴ ب.ظ

توی ماموریت های کاری، کسی توقع نداره که از صبح که روزش را آغاز می کنه بهش خوش بگذره تا شب. می دونه که در طول روز ممکنه مشکلاتی واسش پیش بیاد، ممکنه شدیدا خسته بشه و ممکنه اصلا اوضاع طبق انتظارش پیش نره، از اون طرف هم اگر محل ماموریتش جایی واسه دیدن و تفریح داشته باشه در انتهای روز سعی می کنه یه وقتی رو واسه بازدید و تفریح و خرید سوغاتی و ... بگذاره. تو خیلی از ماموریت ها هم شاید همچین فرصتی پیش نیاد و فقط به کار بگذره، شاید برای خیلی هامون بارها از این ماموریت ها پیش بیاد. ماموریت هایی که با وجود تلاش و خستگی ما بخاطر عواملی که دست ما نبوده نتیجه خوبی نداشته، یا ماموریت هایی که بخش کاریش به خوبی انجام شده و بعد از اون هم حسابی تفریح کردیم و خوش گذروندیم.

خیلی وقته که دارم به این فکر میکنم که زندگی ما تو این دنیا مثل یه ماموریت کاری می مونه. زندگی هر کدام از ما شکل یکی از این ماموریت هاست. اما نکته مهم واسه هر کدممون اینه که هدفمون از این ماموریت چی هست، فقط به حق ماموریتی که قراره بهمون تعلق بگیره فکر میکنیم، ماموریت رو واسه خریدها و سوغاتی هاش و خوش گذرونی اومدیم، یا اومدیم که کارمون رو انجام بدیم و آخرش اگر وقتی هم شد، گشت و گذاری داشته باشیم.

اینکه همسفرات تو این ماموریت کیا باشند هم خیلی مهمه. ولی بعضی موقع ها انتخاب همسفر هم دست خود ما نیست و مقرر شده که با یه عده هم گروه باشیم.

میشه اینجوری به قضیه نگاه کرد که من دوست نداشتم بیام ماموریت و به زور من رو فرستادن، من همکارام رو دوست ندارم و از بودن باهاشون زجر می کشم و کل زمان ماموریت رو با اوقات تلخی و نق زدن گذروند. میشه هم اینجوری نگاه کرد که این ماموریت با همه ی سختی هاش، با همه ی بد قلقی هم سفرهاش، با همه کارشکنی ها و ... یه روز تموم میشه و تو بر می گردی به خونه ی اصلیت. به جایی که بهش تعلق داشتی. شاید اگه ماموریتت رو خوب انجام ندی هم دیگه جایگاه قبلیت رو نداشته باشی و یا اگه خوب انجام بدی جایگاهت ارتقا پیدا کنه.

 

خداجونم: من دلم برای جایی که بهش تعلق دارم تنگ شده، نمی دونم چقدر از ماموریتم باقی مونده، ولی هم روزای خوب داشتم، هم روزای سخت، بعضی از هم گروهی هام از بزرگوارنی و شان مثل فرشته ها هستند و بعضی هاشون هم انگار ماموریتشون اینه که وقاحت عرضه کنند و کارشکنی کنند و طلبکار و مدعی باشند. حکم ماموریتم رو که نگاه می کنم می بینم وقتی برای فکر کردن برای این وقیحان و مدعیان باقی نمی مونه. بجای اینکه از آنها به تو گله کنم می تونم به کارم فکر کنم.

نگرانم، نگران اینکه سربلند به وطنم بر میگردم! نگران تله های این سفر! نگران ظرفیت خودم، نگران اینکه نکنه یادم بره برای چی اومدم اینجا و نگران خیلی چیزای دیگه که صاحب این تشکیلات بهتر از من ازش خبر داره.

کمکم کن رو سفید برگردم. کمکم کن همسفرهام رو بهانه ای برای کینه ورزی قرار ندم. کمک کن با همه ی چالش ها و سختی ها از اینکه منو به عنوان یکی از مامورهات انتخاب کردی به خودم افتخار کنم و تو هم به من افتخار کنی.

۹۳/۰۲/۰۳
صبا ..

حرف دل

نظرات  (۱)

ماموریت. تعبیر خیلی جالبی بود.
پاسخ:
(یه عالمه گل)