باران که بیاید همه عاشق هستند
چند روزی بود که هوا ابری بود، ابر بی باران!! تمام سایت های هواشناسی را چک کردم، یک بار و چند بار، سهم ما فقط ابر و باد بود. در خوشبینانه ترین حالت رگبار پراکنده، آن هم شاید. پنج شنبه اما من چتر خریدم، یک چتر بنفش ( و بر خلاف سالها پیش رنگ بنفش و ارغوانی را از رنگ آبی دوستتر دارم +). صبح که می رفتم سرکار دلم برای خودمان سوخت، این همه ابر، هوا اینقدر عالی، یعنی همین طور چشم انتظار، نگاهمان به آسمانت باشد؟! اداره که رسیدم مستقیم رفتم سراغ پنجره و چهارطاق بازش کردم، باید نفس عمیق می کشید باید آن هوا را می بلعید. کم کم صدای رعد و برق از آن دورها آمد، صدای رعد و برق یعنی آغاز نمایش قدرت تو، رحمت تو، عظمت تو. دیگر نمی توانم بنشینم می ایستم پشت پنجره، صدای برخورد قطرات محبتت با برگ ها بلند می شود و من احساس میکنم که به یکباره همه هستی عاشق می شوند.
شکر برای رحمت بی حسابت مهربانترین رب عالمیان.