غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

از کتابخوانی ها

سه شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۰۵ ب.ظ

هفته اول اردیبهشت کتاب "چراغ ها را من خاموش میکنم" اثر زویا پیرزاد را به توصیه دوست عزیزم زری جان خوندم. از خواندنش لذت بردم، خیلی ظریف و جذب کننده روند داستان پیش می رفت و در حین داستان اطلاعاتی در مورد دهه 40آبادن و سبک زندگی آن موقع می داد که برای من که علاقه مند به رویدادهای تاریخی هستم خوشایند بود. و از آن طرف هم دغدغه ای را که در زندگی هر زنی روی می دهد خیلی زیرپوستی بیان کرده بود. مرسی زری جان بابت معرفی کتاب.

بعدش با "طاقچه" آشنا شدم. و چند تا از کتاب های مورد علاقه ام که توی لیستم بود را توانستم با قیمت خیلی پایین توی طاقچه پیدا کنم.

بعد از اینکه کتاب "وقتی نیچه گریست" را خواندم. تصمیم گرفتم بقیه آثار اروین.د.یالوم را هم بخوانم. کتاب بعدی "درمان شوپنهاور" بود. از این کتاب هم واقعا لذت بردم. اصلا دوست نداشتم تمام شود. تصویر سازی نویسنده خیلی قوی بود، احساس می کردم دارم سریال می بینم. کتاب ترکیبی از روانشناسی (در واقع گروه درمانی) و فلسفه (آراء شوپنهاور) بود. بر خلاف 99% کتاب هایی که تا حالا خواندم که داستان همگی حداقل مربوط به 30-40 سال پیش الی پیش از میلاد مسیح بود، داستان این کتاب مربوط به سال 2004-5 بود و از این نظر هم کتاب واسم جذاب بود.

نکاتی از کتاب که از دید من باید هایلایت می شد را اینجا هم می آورم:

*   نیچه راجع به حسرت خوردن انسان به دوران طلایی کودکی می گفت، چون دوران کودکی روزهایی فاقد نگرانی و سنگینی آوار زمان گذشته و اندوه زمان آینده بودند نسبت به آن احساس حسرت داریم.

*    شاید قصد داست به فرزند خود محدود شدن انسان را هنگام انتخاب گزینه ها، بیاموزد که در ازای هر "بله" باید یک "نه" هم باشد. چندین سال بعد آرتور نوشت: "هر کس می خواهد همه چیز بشود، نمی تواند هیچ چیز باشد."

*    اسپینوزا علاقه زیادی به استفاده از عبارتی لاتینی با مفهوم "از منظر ابدیت" داشت و می گفت اگر از منظر ابدیت به رویدادهای عذاب آور روزانه بنگریم. آن را کمتر مختل کننده خواهیم یافت.

*    رنج های بزرگ ، احساسات مربوط به رنج های کوچکتر را از بین می برند. برعکس در غیبت رنج های بزرگ،حتی کوچکترین دردسر و مزاحمت، عذابی بزرگ به همراه دارد.

*    باید در درون انسان، آشوبی پدید آید، تا ستاره ای رقصان از او زاییده شود.

*    افلاطون نتیجه گرفته که عشق، درون فردی می شکفد که عاشق است، نه درون فردی که عاشق او می شوند.

*   باید اطمینان یابی که مبادا قضاوت های ذهنی، قضاوت های عینی را از گسترده دید تو پنهان سازند.

*    شوپنهاور، چه نتایجی از دانش درونی خود راجع به بدن به دست آورد؟ نیروی حیاتی سیری ناپذیر و پرقدرت درون انسان و همه طبیعت را، اراده نامیده و چنین نوشت: «... بر هر جای زندگی که بنگریم، جنبشی می بینیم که نماد جان و در سرشت خویش، همه پدیده ها محسوب می شود» . رنج چیست؟ «جلوگیری از این جنبش با استفاده از مانعی که میان اراده و هدف قرار می گیرد». خوشبختی چیست؟ "دستیابی به هدف". ...

*    یکی  از روش های کاربردی توسط تعدادی از افراد روان درمانگر در گروه درمانی یا گروه های رشد فردی ، تمرینی است به نام من کیستم. اعضای گروه هفت پاسخ جداگانه به پرسش «من کیستم« را روی هفت کارت می نویسند و سپس آنها را به ترتیب اهمیت ردیف میکنند. آنگاه از آنها می خواهند هر بار یک بار کارت را برگردانند، از پاسخ فرعی آغاز و بر این امر تمرکز کنند که اگرآن پاسخ از آنها دور شود، یعنی در آن زمینه هویتی نداشته باشند، چه خواهد شد. این روند تا زمانی که به ویژگی های اصلی یا محوری برسند ادامه خواهد داشت. شوپنهاور نیز از روش مشابهی استفاده می کرد و ویژگی ها متنوع نسبت داده به خود را به نوبت و به ترتیب، دور می افکند تا به آنچه خویشتن محوری نام داشت برسد. "گاهی به این دلیل ناراحت می شدم که خود را غیر از آن میپنداشتم که بودم و آنگاه برای رنج وبدبختی موجود، متاسف می شدم و گاهی خود را خطیب یا مدرسی می پنداشتم که هنوز به مقام استادی دانشگاه نرسیده و بنابراین فاقد شنونده است. یا خود را فردی فرض می کردم که عده ای از افراد بی خرد، راجع به او سخنانی ناشایست می گویند یا عده ای از افراد شایعه ساز در مورد او وراجی میکنند. گاهی خود را عاشقی می دیدم که دختر محبوب، اعتنایی به او ندارد. گاهی خود را بیماری خانه نشین می یافتم. گاهی نیز خود را فردی با بدبختی های مشابه، به حساب می آوردم. در واقع هیچکدام از آنها نبودم. این پارچه ها را به عنوان تن پوش، مدتی کوتاه مورد استفاده قرار داده ام و سپس به دور انداخته ام و پارچه دیگری پوشیده ام. پس من کیستم؟ ..."

۹۵/۰۳/۱۸
صبا ..

کتابخوانی