غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

عرفه و قربان!

جمعه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۶، ۰۷:۰۸ ب.ظ

دیروز با مامان رفتیم شاهچراغ دعای عرفه.


یادم نمیاد آخرین بار کی تو مجالس مذهبی رفته بودم. معمولا تو خونه می مونم. خلاصه اینکه از قبلش به مامان گفته بودم که خودس زود زود نره و صبر کنه من از سرکار بیام و بعد با هم بریم.

موقع ناهار حرفمون رفت سر  آقای شین ! یکی از همکارهای قدیمی بابا که هیچ خبری ازشون نداریم و ... خلاصه با زود باش زود باش مامان رفتیم شاهچراغ.خیلییییی شلوغ بود. دعا هم یه نیم ساعتی طول کشید تا شروع بشه. تو حیاط بودیم و گرم بود .مداحه هم خداییش کوتاهی نمی کرد تا می تونست چرت و پرت می گفت. به شعاع دومتری مون هم چند تا زن بودن که انگار اومده بودن تشییع جنازه جوون ۲۰ ساله شون!!! یک جیغ هایی می زدن! پرده صماخ مون کش می اومد! خلاصه یه چند بار اومدم به مامان بگم من میرم بیرون خودم واسه خودم یه جایی پیدا می کنم؛ گفتم ولش کن! دیگه نشستم و دعا شروع شد و بسیار هم کیف کردم و واسه همه دوستان هم دعا کردم و واسه مداحه هم دعا کردم که با آل سعود محشور نشه بس که تلاش در انحراف دین داشت طفلک! دیگه همونجا هم به خودم قول دادم برای حفظ همین یه ذره اعتقاداتم دیگه تو مراسم ها شرکت نکنم!! خلاصه آخر دعا رو نخوند و خودم خوندم و پاشدیم اومدیم بیرون! رفتیم سر دزک (اومدین شیراز خواستین خرید کنید؛ بعد از شاهچراغ برید اینجا) تو مغازه ها چرخیدیم که یهو مامان گفت عه دخترای آقای شین!!! در کمال تعجب بسیار چند دقیقه با اونا احوالپرسی کردیم و رفتیم گشتیم. کلا قصد خرید نداشتیم. فقط من یه شال می خواستم که در نهایت من یک مانتو؛ یک شلوار و دو تا شال و مامان یک کفش و دو تا شلوار خریدیم!! و اومدیم. 


امروز صبح هم به قصد پیاده روی رفتیم سمت کوهمره سرخی (۳۵ کیلومتری جاده شیراز -بوشهر) کلا رودخونه داره و شنیده بودیم آبشار هم داره. دیگه اینقدر رودخونه رو ادامه دادیم تا از دور پشت درخت ها دیدیم داره یه آبی میریزه. رفتیم مسیر آبشار رو پیدا کردیم اینقدر بکر و بی نظیر بود که آدم باورش نمی شد همین بغل شیرازه. خدا رو شکر بخاطر این طبیعت زیبا. بعدش همچنان مسیر رودخونه رو ادامه دادیم تا به کوه رسیدیم. پایین کوه شالیزار بود که منظره ش خیلی خیلی قشنگ بود. کنارشم پر از درخت انار بود که شاخه هاش پر بود از انارهای قرمز. ترکیب طبیعتش خیلی چشم نواز بود. تو کل مسیر هم همش باید از آب رد می شدیم. مامان اولش امتناع می کرد. برگشتن می گفت فقط از تو آب بریم. بهتره!!


خدایا شکرت.


خدایا کمک کن پلیدیهای درونمون رو قربانی کنیم.


عیدتون مبارک.

۹۶/۰۶/۱۰

نظرات  (۱)

سلام صبا جون
زیارت قبول. دلم برای شاهچراغ رفتن خیلی تنگ شده. خیلی وقته نیومدم. شاید بیش از 5-6 سال.
من هم با دخملی و مادرم رفتیم امامزاده دعای عرفه. اندر حکایت این مداحا که کلاً خیلی باید نوشت. ولی من با هر جمله اش فکر میکردم اگرچه این جمله سطحی اش خیلی برداشت بدی داره و ... میتونه چه معنی خوبی داشته باشه؟ کلاً در حال کشف و شهود و تلاش برای فکر کردن در مورد عمق این جملاتشون بودم و به یه نتیجه هایی هم رسیدم تازه! و کلی برداشتهای خوب پیدا کردم :دی
بعدش هم که دختر مذکور! هم کتاب دعام رو گرفت هم موبایلم رو و کل دعا رو بنده دنبال ایشون بودم دور تا دور امامزاده :دی 
این بود دعای عرفه رفتن ما! ولی بازم خیلی خوب بود واسم. شکرهایی که توی این دعا بود واقعاً برام معجزه بودن. 
آفرین به صبای طبیعت گرد و مامان پایه اش :) خیلی خوبه که برای روحیه خودتون تلاش میکنین. 
شکر خدا من که خیلی خیلی خوب شدم این چند وقته. دعا میکنم خدا به همه مون یه لنگرگاه آرامش قلبی همیشگی و در هر حال بده. 

پاسخ:
سلام دوست جاااانم.
 محبوب جووونم هر زمان موقعیت سفر داشتین بیاین شیراز. هم زیارته؛ هم سیاحته و هم ما چشممون به جمالتون روشن میشه.

خاله صبا فدای اون دخمل مذکور. چقدر جیگره این دخمل. خودش دعاست و خودش اجابت دعا :*

مامان اولش که تو آب نمی اومد (جریان آب یه جاهایی شدید بود) بهش میگم بیا تو آب غصه هاتو بده به آب؛ میگه آب خودمو داره میبره!! میگم بهش بیا اگه آب نبردتت یعنی حتما غصه هات رو برده؛ تضمینیه :))

 آمیییییین به دعای خوبت :)