غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

شکستن طلسم سکوت

پنجشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۵۲ ب.ظ

تا حالا سابقه نداشته من اینقدر طولانی ننویسم، از خیلی چیزا هم باید بنویسم ولی هی میگم حالا بعدا :)



خدایا شکرت خیلی زیاد. پارسال ماه رمضون روزهای خیلی خیلی سختی رو داشتیم سختیش در تصورمون نمی گنجید؛ دعایی که اون روزها می کردم این بود که همه اون سختی ها رو اسباب خیر دنیا و آخرتمون قرار بده؛ تمام سعیم رو کردم گلایه نکنم و کل پارسال تا آخر سال 96 تمام زندگی ما برپایه تمرکز زدایی بود! بیشترین تعداد سفر و تفریح در عمرم تا امروز مربوط به سال 96 هست و دلیلش حجم بار سنگینی بود که تحملش اصلا آسون نبود و باید یه جوری مدیریتش می کردیم. این ماه رمضان و این شب ها دعا میکنم برای همه کسانی که مثل روزهای سال گذشته ما نه تنها صورتشون رو با سیلی سرخ میکنند که اسباب حسادت بقیه هم میشند !! دعا میکنم هیچ دلی اونقدر دردمند نباشه که حتی دردش رو هم نتونه بگه. دعا میکنم که بشم اسباب و وسیله ای که حتی شده ذره ای بتونه بار درد و غصه یکی از مخلوقات خدا رو کم کنه. 

امسال یاد گرفتم دعا کنم اگر کسی بهم بدی کرد؛ نارو زد، دروغ گفت یا هر چیزی که آرامش من رو به هم زد، خدا هیچ وقت واسش تلافی نکنه، اینقدر قدر غرق نعمت و خوبی و شادی و سلامتیش کنه که از رفتار بدش شرمنده بشه و خودش بشه شروع زنجیره خوبی؛ شروع خیر و خودش بشه اسبابی برای جبران بدی های گذشته ش در مقایس بزرگتر. 


امشب آخرین شب قدر هست این فراز از دعای جوشن کبیر رو امسال خیلی دوست داشتم:


 یَا مَنْ خَلَقَنِی وَ سَوَّانِی یَا مَنْ رَزَقَنِی وَ رَبَّانِی یَا مَنْ أَطْعَمَنِی وَ سَقَانِی یَا مَنْ قَرَّبَنِی وَ أَدْنَانِی یَا مَنْ عَصَمَنِی وَ کَفَانِی یَا مَنْ حَفِظَنِی وَ کَلانِی یَا مَنْ أَعَزَّنِی وَ أَغْنَانِی یَا مَنْ وَفَّقَنِی وَ هَدَانِی یَا مَنْ آنَسَنِی وَ آوَانِی یَا مَنْ أَمَاتَنِی وَ أَحْیَانِی 


انگار فیلم کوتاه از کل زندگی م هست. یه جورایی خیالات رو راحت میکنه که در حین اینکه تو کل زندگیت این همه دست و پا می زنی و میدویی و تلاش میکنی ولی درست که نگاه میکنی هیچ کاره ای :) همین پارادوکس لبخند میاره رو لبم :)


-------------


آخرین مقاله باقی مانده از تز ارشدم یک ماهی هست که ریوایز خورده و استاد2 هفته ای یکبار ایمیل میزنه که چی شد؟! تو این مدتی که اینجا ننوشتم دست و دلم به نوشتن جواب داوران مقاله هم نمی رفت، گفتم بیام اینجا بنویسم شاید دست و دلم از رو رفت و 4 خط دیگه نوشت و تمومش کرد و رفت.  یعنی میشه پرونده این مقاله ها به زودی بسته بشه؟!


------------


زری جان اومد شیراز و همدیگرو تو شاهچراغ دیدیم؛ دومین دوست وبلاگی بود که میدیدمش! البته اولی شیرازی بود :)  حس خیلی خوبی داشتم از دیدن خودش و بچه های دسته گلش و چه کاری خوبی کردیم همو دیدیم. زری بیا بگو من چقدر شبیه نوشته هام بودم؟


--------------

آخیش بالاخره طلسم سکوت رو شکستم :)

۹۷/۰۳/۱۷

نظرات  (۱۰)

واقعا؟؟؟ عالی میشه... :))))
پاسخ:
تا خدا چه بخواهد :)
۲۲ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۱۳ محبوب حبیب
درست گفتی، از بعد عروسی نرفتم و چقدر دلم فروردین شیراز رو میخواد.

آقا بحث گرمای هوا شد، اینجا که هواش عالیه. وسط مسیر صبا و حورا هم هست. 
دیگه واجب شد پاشین بیاین اینجا. هم حورا جون هم صبا. 

پاسخ:
محبوب من اصلا جنبه تعارف ندارما! مواظب باش در هنگام پیشنهاد دادن.

آقا من همینجا اعلام میکنم که میتونم یه سفر 7-8 ساعته بیام شهرتون. ولی به شرطی که حورا هم بیاد :) اگر سمیه هم بتونه بیاد که عالی میشه. 

سمیه اینجا رو میخونی؟ نمیخوای تعارف مون کنی بیایم مشهد؟ 

خانم ها کسی پیشنهاد دیگه ای نداره؟ :))
والا من نمیتونم همسر گرامی را تا شهر پدری ام که تا خانه خودم دو ساعت راه است همراه کنم. چه برسه به شیراز که فاصله اش کمی بیشتره :(((
پاسخ:
عزیزززم خودتو ناراحت نکن.

حالا با هم یه فکری میکنیم دیگه :)  شایدم دیدی منو محبوب اومدیم تهران دیدن دوست جانمان. 
نه نمی دونستم :)))
شنیدم که تابستانهاش گرمه... لذا بهش میگم در فصل های دیگری ما را بطلبه :)))
بله کاش میشد... مثلا من و محبوب میومدیم شیراز هم شما را میدیدیم و هم همدیگر را..
پاسخ:
خب بیاین دیگه! تابستون همه جا گرمه :) وقتایی که هوا خنک هست همدیگرو می بینیم :) 


آخ یعنی میشه من هم چند ماه دیگه نگاه کنم به این بخش از زندگیم و بگم راستی، سخت بود ها، اما گذشت

امیدوارم همیشه پر از شور و شادی باشی دوست گلم
پاسخ:
خاصیت دنیا گذشتنش هست عزیزم. من که در جایگاهی نیستم که بخوام موعظه کنم؛  درسته که خدا رو شکر که یه سری مسائل حل شدند ولی خب هر لحظه مسائل جدید وجود دارند و بوجود میان که اگر ما انرژی کافی برای مقابله باهاشون نداشته باشیم اونها هم بغرنج میشند، به نظر من تو هم سعی کن تمرکز زدایی کنی به شیوه خودت و با فرمولی که با زندگیت منطبق هست؛ تا این روزها بگذره و به آرامش برسی.
خیلی دوست میدارم. امیدوارم شیراز بطلبه منو!! :)
پاسخ:
می دونستین "دوست می دارم" که بجای "دوست دارم" بکار میره در لهجه شیرازی کاملا رابج هست :)

 الان هوا گرم هست و ممکنه اذیت بشید، البته تفاوت چندانی با تهران نداره ها! تقریبا دما یکسانه ولی با این وجود دعا میکنم که بطلبه :)) کاش میشد همه ی دوستای وبلاگی با هم میومدین چی میشد اونوقت :)
سلام
اول از همه که چقدر اون دعات درد داشت عزیییزم آمییین
من یه پز اساسی بدهم به همه ی خواننده های وبلاگت که قرار گذاشتیم و همدیگه را دیدیم :)
در مورد سوالت،اول اینکه از دیدنت خیلی خیلی خوشحال شدم و بدون هیچ تعارفی بگم که شخصیتی سرشار از آرامش داری و واقعا دارای فهم بالایی هستی .... اتفاقا صبا جان یه جمله گفتی که احساس رضایتمندی باید از درون آدم باشه و وابسته به موفقیت های مقطعی نباشه، خیلی برام جمله ی پررنگی بود، دیشب با یه دوستی تو تلگرام چت میکردم این جمله ات را برایش نقل کردم  و کلی درموردش حرف زدیم.... من ازاین فضای مجازی بخاطر داشتن دوست خوبی مثل تو ممنونم
پاسخ:
سلام عزیزم.

:)

مرسی عزیزم. نگفتم بهت که مامانمم خوشحال شده بود از دیدارتون :) میگفت چه خوب بودن:)  دیگه من که جای خود دارم. 

وایییییییییییی زری من الان بال درمیارم چقدر لطف داری به من عزیزم :*

آره واقعا این حسن دنیای مجازی هست که باعث آشنایی آدم هایی شد که دلشون و فکرشون خیلی به هم نزدیکه و فقط از نظر جغرافیایی از هم دورن. به امید دیدارهای بیشتر :*

"دعا میکنم هیچ دلی اونقدر دردمند نباشه که حتی دردش رو هم نتونه بگه. " آخ آخ چقدر درد داشت این جمله ات... آمین...
چه دیدار جالبی بوده... :)
پاسخ:
شما هم تشریف بیارید شیراز عزیزم ببینیمتون. خوشحال میشیم از دیدارتون خیلی.
سلام. طاعات و دعاهاتون قبول و مستجاب ان شاءالله.
حرفی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند. حس خوبی داشتم وقتی این نوشته شما را خواندم. به ویژه این دعا که خیلی بهتر می فهمیدمش! «دعا میکنم هیچ دلی اونقدر دردمند نباشه که حتی دردش رو هم نتونه بگه.»
اتفاق جالبی بوده که دوست وبلاگی را ملاقات کردید. میتونم بگم عالی بوده! و نتیجه گیری شما هم خیلی جالب تر! اینکه ایشان بگویند که قلمتان چقدر شبیه شماست!!
قبلا هم اشاره ای کرده بودید که نوشته ها و نظراتی که در ابزارهای این روزگار نظیر وبلاگ می نویسیم، بخشی از عقاید، بخشی از شخصیت و فقط قسمتی از واقعیت هست! 
پاسخ:
سلام. طاعات و عبادات شما هم قبول باشه.

لطف دارید شما.

فکر میکنم تو این دنیای به این بزرگی حق مون باشه آدم هایی که از جهات بسیاری بودنشون برامون خوشایند هست رو ببینیم :)

درسته که فقط قسمتی از واقعیت هست ولی خب گاهی واقعی ترین قسمت هم هست. 
۱۹ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۱۳ محبوب حبیب
سلام صبا جون
من هم با دعاهات آمین گفتم عزیزم.
"دعا میکنم هیچ دلی اونقدر دردمند نباشه که حتی دردش رو هم نتونه بگه. "
امیدوارم امسال پر از اتفاق های خوب برای تو و خانواده ات باشه. 
من هم این روزها به دغدغه های نگفتنی دچار شدم از جنس خانواده خودم که میدونی تا حدی. 
دعا کن روزی اینها ختم به خیر بشن. احساس میکنم دیگه دارم تموم میشم و مغزم دیگه نمیکشه چیکار کنم. 
راستی تو چند تا مقاله از تز ارشد داری؟ نمی دونستم هنوزم در حال نوشتنی. بابا ای ولله داری  :) آفرین
آقا ما هم دیدار دوست وبلاگی دوست میداریم ها. پاشین بیایین این طرفا خوب :) 
پاسخ:
سلام عزیزم.

ممنونم امیدوارم همه مسائل شما هم ختم به خیر بشه به زودی و خدا بهت صبر و قدرت بده.

این مقاله چهارمم میشه از خود تز ارشدم. در حال نوشتن مقاله نبودم خب :) این همون مقاله هست که بهت گفتم minor revision  خورد و بعدش ریجکت شد. یه مدت طولانی بهش دست نزدم. پارسال همین موقع ها دوباره یه جایی سابمیتش کردیم که 6 -7 ماه کشش داد و آخرش هم هیچی به هیچی و withdraw کردیم. دیگه یه جای دیگه سابمیت کردیم که الانه :) 
این مقالهه یه دور تو همه ژورنال های مرتبط چرخیده، یادمه یه باز استاد2 ایمیل زد کفت واسه فلان جا سابمیتش کن، گفت قبلا فرستاده بودیم واسشون، گفت پس بیسار جا! من فقط اسم ژورنال بیسار تو ذهنم بود ولی یادم نبود کی و کجا!! خلاصه رفتم گشتم همه ژورنال هایی رو که واسش این مقاله رو فرستاده بودیم درآوردم 11 جا بود به استاد2 ایمیل زدم و گفتم یه جا غیر اینجاها لطفا بگید:)

عزیزم ما مشتاق دیدن روی شما هستیم شما بیاید شیراز خب. من میدونم که بعد از عروسیت شیراز نیومدی؛ پس بیاین دیگه.