غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

ذوق لباسی🙂

يكشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۲:۱۱ ب.ظ

۱》 جمعه ساعت ۴ اینا دیگه مغزم تموم شده بود!! و می دونستم باید فقط استراحت کنم! پاشدم جمع کردم بیام خونه! (اون ساعت واسه من خیلی زود محسوب میشه) بعد داشتم فکر می کردم خب حالا رفتی خونه به این زودی! تا شب چیکارا میکنی؟

بعد یکی گفت: واییی، قراره لباس بشوری! 

اولش خنده م گرفت از اینکه برای لباس شستن ذوق دارم😃 بعدش دلم سوخت برای خودم که لباس شستن برام ذوق داره!!

ولی بعدترش خیلی فکر کردم و احساس خوشبختی کردم از اینکه تو اوج خستگی، واسه یه کار ساده و پیش پا افتاده ذوق دارم و می تونم ازش لذت ببرم.

 

۲》 هوا نسبتا سرد شده و رفتم که لباس زمستونی هام رو از تو چمدون دربیارم، یهویی کلی خوشحال شدم، یادم رفته بود بعضی لباس ها رو دارم وقتی دیدمشون حس کردم وای من چقدر خوشبختم😃 

 

۳》خونه جنی که بودم دور تا دور اتاقم کمد و کشو بود. واسه همه چیز جا بود که منظم تو کمدها و کشوها باشه و نیازی به دسته بندی لباس ها به زمستونی تابستونی و جمع کردنشون نبود. من از روزی که اومدم اینجا دارم فشرده سازی میکنم. ولی وقتی لباس های زمستونی رو در آوردم نیاز به چپوندن پیچیده ای نبود، زود همه چیز مرتب شد و من دوباره ذوق کردم.

 

 

شاید عمق زندگی درک همین لحظه های ساده هست.

 

نظرات  (۹)

مغزم تموم شده بود 😂😂 چه اصطلاح باحالی...

خیلی خوبه که آدم با چیزای کوچیک اینقدر ذوق کنه ، همیشه شاد باشین

پاسخ:
من از این اصطلاح ها زیاد دارم :))

آره. خودمم از این اخلاق "ناشتا خوشحال بودنم" راضیم :) 

اخیش انگار فاز منفی براتون تموم شد نسبتا وانگار حال منم بهترشد😂

اره منم لذت میبرم از لباسهای تغییر فصلم

ومیگم چقدرررر خوب تغییرلباس .ولی همچنان پروسه سایز کوچیک شدن رو داریم. هرچی خوبه وقابل استفاده یا میزاریم کوچیکه بپوشه یا رد میکنیم بره دیگه.

دقیقا هم همش توخونه میگم بابا خب اینارو که ده ساله گذاشتی و نپوشیدی رد کن بره لااقل یکی لذتشو ببره😆 ولی کو گوش شنوا😅😅

منم درحوزه اختیاراتم رد میکنم😆😂😂😂

پاسخ:
همه تون این پست رو لازم داشتینا :)) 


آره واقعا تغییر لباس خوبه :) من البته همیشه لباس های زمستونی رو بیشتر دوست دارم. مرتب تر هستند به نظرم.

آره شما هم پروسه سایز رو دارید. خدا کوچولوهای همه رو حفظ کنه :) 


به خودت میگی و خودت هم گوش نمیکنی؟ :))


راستش به این عمق زندگی خیلی فکر کردم و به نتیجه نرسیدم. نمی دونم در آخرهای زندگی شاید هم لحظه آخر این کارهای کوچک شاد کننده خوشحالم میکنه یا سختی های رسیدن به اهداف بزرگ.... من تا حالا یادم نمیاد که لباسم یاد بره که داشتم. امسال هم که همه لباسهام برام تنگ شده اند و نیاز مبرم به رژیم دارم بنابراین از نگاه کردن به لباسهام خوشحال نمیشم. یه عالمه مانتو هم از زمانهای قدیم داشتم که نسبتا نو بودند و همه رو دادم به یک خانمی که بده به کسانی که احتمالا تنشون کنن. یه عده هم که کهنه بودند جمع کردم بدم به یک خانمی که پسرش مکانیکی داره و اینها رو دستمال می کنه برای پسرش. قیمت لباس اونجا چطوره؟ لباس هایی که نمیخواین رو میندازین دور یا مثلا اونجا هم میشه داد به افرادی که به نیازمندان کمک کنن؟ اصلا اونجاها موسسات خیریه هستند به این صورت ایران؟ اگه از این موارد اطلاع داری و حوصله و وقت هم داری بنویس. 

پاسخ:
از کجا می دونی آخر زندگی کی هست؟ 

 زندگی ترکیبی هست و لذت موفقیت های بزرگ به نظرم خیلی ماندگار نیست. یه جور حرص و طمع پشتش داره. هر چی بری جلو سیر نمیشی البته به نظر من :) 


راستش من که به لباس ها فکر نمیکنم. یهو رفتم در چمدون رو باز کردم و دیدم زیادن و چون بهشون فکر نکرده بودم یهو از دیدنشون خوشحال شدم :))


قیمت لباس بد نیست. ولی من همچنان لباس های اینجا رو نمی پسندم. از پارسال که از ایران برگشتم بجز به ضرورت دیگه واسه خرید لباس نرفتم. 

بستگی به خودت داره. اینجا هم خیریه هست. خیلی ها هم لباساشون رو که نو و تمیز هستند آنلاین می گذارن و می فروشند تو فیس بوک مارکت و ... . یه عده هم همینجوری می گذارند و میگن من اینو نمیخوام هر کی میخواد بیاد ببره.
اینجا خیلی ها لباس دست دوم می خرند بخاطر کمتر آسیب زدن به محیط زیست و ... . واسه همین مغازه لباس دست دومی هم هست به نسبت.

جنی اینا با دوستاشون هم لباس رد و بدل میکردن. مثلا این برای بچه من تنگ شده باشه واسه بچه شما. 
یا مثلا مدرسه ابتدایی بچه ش که تموم شد همه لباس ها رو شست برد مدرسه. بقیه والدین هم میان از همونا برمیدارن. 
برای دبیرستان پسرش هم خودش چند دست لباس اضافه تر از همین دسته دوم ها گرفت. 

عجب پست آرامی. کلا از فاز حادثه اخیر بگذریم این پست خیلی بی هیجان بود😀

برای من پروسه لباس جدا کردن مصیبت هست. الان کلی پاکت لباس تو  کمد هست با نوشته سنی. مثلا دوسالگی

مامانم میگن لباس های قشنگ رو نگه دار برای نوه های بعدی. ما با خواهر هم پروسه تعویض لباس کودک داریم

پاسخ:
آره دیگه :) 

والا من عاشق بی هیجانی های این مدلی هستم :) از رخت و لباس و گردگیری و آشپزی هم می تونم لذت کافی و وافی رو ببرم :) 

دو سالگی که خیلی وقته تموم شده تو خونه شما که :) 

من ایران که بودم مسئول نق زدن بودم سر این که چیزی که استفاده نمیکنید رو برای چی نگه می دارید بدید بره. این آخری ها خونه جنی هم که بودم می اومد صدام می زد می گفت من اینا رو نمیخوام ولی دوستشون دارم و من مسئول این بودم که بدون اینکه بهش فشار بیاد بگم اینا رو اگر بدی بره هم چیزی نمیشه :)) 

کار بسیار خوبی میکنید که از لباس های هم استفاده میکنید. 
من مانتوهای تنگ شده و نو رو تو فامیل به اشتراک میگذاشتم ایران. 


واااااای چقدر از این آخرین مرحله ی سلوک خندیدم :))))) حالا به ثبوت لباسی هم که نرسند حداقل هر دو ماه یکبار نیاز به تغییر سایز لباسها نباشه من راضی ام :) تازه فکر میکنم یه مرحله ای هم هست که خودشون این کارهاشون را انجام بدهند :) 

 

آخخخ آخخخ بچه بودم تو دهاتمون لباسها را میبردند لب جوب آب قنات میشستند، بعد من هر وقت میرفتم دهات خدا خدا میکردم لباسها را تازه نشسته باشند که برویم لب جوب آب :) 

 

انیدوارم به یه ثبات برسه آنیتا خاونم 

پاسخ:
راست میگی تغییر سایز خیلی سخته :) هی باید از چرخه خارج کنی لباس ها رو :) 

خودشون رو که گفتی خیلی خوب بود. ایشالله به زودی با مدیریت خودت کمک حالت میشند. 

پس از کودکی در حال طی طریق عرفانی بوده ای :)) 


ایشالله. 

سلام صبای عزیز،

:) زندگی واقعا همین ذوق های کوچیکه برای کارهای روزمره. امیدوارم روزهات پر از ازین ذوق های ریز و درشت باشه و همیشه ازشون لذت ببری.

 

منم از دیدن لباسهایی که یادم رفته کلی ذوق میکنم، ولی بعدش که می بینم تنم نمیره بعضی هاشون خیلی شاکی میشم :)))

 

پاسخ:
سلام غزال جان :)

آره واقعا زندگی کنار هم گذاشتن همین لحظه هاست و هر چی ذوق از لحظات عادی بیشتر باشه شاید سر و کله زدن با بقیه قسمت های زندگی آسونتر باشه. 

مرسی گلم. همچنین برای شما.

منم وزن اضافه کردم ولی خب هنوز خدا رو شکر جام میشه تو لباس ها :)  

منم مثل زری چالش جمع کردن لباس دارم، ولی نه در آن حد :)) 

گاهی همین کارهای کوچک روزمره تفریح حساب میشه :)

پاسخ:
زری جون با سه تا بچه قطعا کارش بیشتر هست.

"گاهی" اول جمله ت خیلی خوب بود :) 
کاش گاهی هامون بیشتر بشه و به کارهای روتین به چشم عذاب الیم نگاه نکنیم :)


 شما هم گاهی بنویسی هم واسه ما هم واست خودت تفریح محسوب میشه :) 

سلام، صبا مگه با دست لباس میشوری؟ 

ببین لباس شستن زیر نور مستقیم آفتاب هست که کیف داره :))) اون را یه امتحان بکن :)))) فقط من نمیدونم تو اون آپارتمان لوکس آنیتا اینا چه جوری و کجا اینکار را بکنی!؟ :)) 

 

من این چند ساله از این پروسه ی لباس جمع کردن خسته شدم:( سالی چند بار باید اینکار را بکنم، از کوچیک شدن سایز لباسها و دسته بندی شون به گروه اونهایی که بدم بره چون دیگه نوزاد کوچولو نداریم خخخ، به دسته ی لباسهای پسر بزرگه که برای داداشش جمع بشه، دسته لباسهای خودم که دختری خوشش میاد و سایزش داره میشه خخخ البته برا من تنگ و چسبون باشه و برای ایشون راحت و گشاد :) بغد لباسهای دختری که کوچیک شده براش به لباسهای مشترک دختر و پسری که بره برا داداشش و اون کامل دخترونه ها که بدم بره خخخ اوووووووووف اینها فارغ از فصل هستا! بعد فصل هم مردم تابستتونی زمستونی دارند من یه فصل نیمه خنک هم برا بچه ها دارم که هی باید لباسها را بکشم بیرون و دسته بندی کنم! ای بابا چقدر غر زدم از بس این پروسه برام سخته و ازش بدم میاد. فقط دارم فکر میکنم چند سال دیگه اینها بزرگ بشوند و به یه ثبات لباسی برسیم و من هم راحت بشم :)

 

اینها را نوشتم که ببینی من با چه چالشی مواجه ام:) روزها هم اینقدر زود میگذرند تا میام یه سری لباسها را دسته بندی میکنم میبینم ای بابا وارد مرحله ی بعدی شدیم! خلاصه تقریبا هر چهل روز یکبار من دارم خودم را متقاعد میکنم که باید کمد ها بازبینی بشوند:(

 

حال و روز آنیتا چطوره؟ از مامانش چه خبر؟ 

پاسخ:
سلام عزیزم:) 

تو که منو دیدی در من می بینی با دست لباس بشورم؟!! :))
البته مجبور باشم میشورم ها! 

اومدی اینجا می برمت لب رودخونه لباس بشور :) زیر نور آفتاب :) به یاد چشمه سعدی شیراز (چقدر دلم تنگ شده برای شیراز)

البته بالکن ما هم شیر آب داره هم امکان لباس شستن توش فراهم هست هم آفتاب میگیره. ولی خب من فعلا به اون مرحله از عرفان نرسیدم که از لباس شستن با دست تو آفتاب لذت ببرم. اونا مراحل آخر سلوک هست :))

وای چقدر کار داری!! اون همه لباس در همه رنگ و شکل و طرح وسایز.  خدا قوت خواهر. فقط برات آرزوی موفقیت می تونم داشته باشم :) 
به ثبات لباسی هم آدم مگه میرسه؟  اونم جزو مراحل نهایی سلوک هست به نظرم :)) 



خوبه. همه چیز عادی هست. انگار نه انگار اتفاقی افتاده. فقط با دوست پسرش تموم کرد کامل. 
اگر بدونه شماها حالش رو می پرسید خوشحال میشه.
۰۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۳:۲۳ شارمین امیریان

سلام :)

 

یه خوبی این دلخوشی‌های ساده اینه که نگران از دست دادنشون نیستی. چون فکر نمی‌کنی چیز مهمی باشن که تموم شدنشون تاثیر خاصی داشته باشه. به خاطر همین بیش‌تر ازشون لذت می‌بری

پاسخ:
سلام عزیزم.

آره، راست میگی. از این دید بهشون نگاه نکرده بودم.

البته لباس شستن هم فکر نکنم از بین بره😁 فقط احتمالا به حجم انبوه تری تبدیل بشه🤪