غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

کتابهای اخیر!

پنجشنبه, ۱۹ اسفند ۱۴۰۰، ۰۶:۵۰ ق.ظ

تا زیادتر نشده و یادم نرفته بیام لیست کتابهای این چند وقت رو بنویسم!

 

۱) کتابخانه نیمه شب -  خیلی دوستش داشتم. تو دو روز خوندمش! داستانش این طوری هست که یه دختره داره می میره و اون مدتی که بی هوش هست وارد یه کتابخانه میشه که کتاب های اون کتابخونه هر کدومش یکی از زندگی هایی هست که دختره میتونسته داشته باشه. مثلا اگر تصمیم میگرفت که وقتی دبیرستان بود فلان کار رو انجام میداد الان زندگیش چه شکلی بود و هر کتابی رو باز میکرد میتونست همون زندگی رو تجربه کنه .... توصیه میکنم که بخوندیش!

 

۲) دهکده خاک بر سر -  از نظر من کتاب نبود! و وقتی هم سرچ زدم فهمیدم که نوشته های وبلاگ بوده که الان تبدیل شده به کتاب. خاطرات و تجربیات یه خانم ایرانی مذهبی بود در لوزان سوییس به مدت یکسال که همسرش اونجا تحصیل میکرده! برای سرگرم شدن خوب بود ولی نه قلم خاصی داشت نویسنده و نه نکته خاصی تو حرفاش. انگار مثلا من بیام وبلاگم رو چاپ کنم به اسم کتاب! 

البته من وبلاگهای بسیاری رو میخونم که قلم نویسنده بسیار شیواست یا حرفهایی که میزنه ارزشش از چند تا کتاب هم بیشتر هست ولی خب وبلاگ این خانم اینجوری نبود از دید من و  البته بیشتر حس کردم نویسنده درباری هستند که تونستند همچین اثری رو چاپ کنند :|

 

۳) مغازه خودکشی -  یه کتاب کوتاه بود که یه جور طنز تلخ داشت ولی خب به نظر من می تونست قویتر باشه هنوز. ایده مغازه خودکشی جالب بود در کل.

 

۴) بلندی های بادگیر - رمان مشهور هست دیگه و خوشم اومد کشش داستان زیاد بود.

 

۵) جین ایر - اینم باز رمان مشهور جذاب.

 

۶) دوستی بجز کوهستان - خاطرات بهروز بوچانی در زندان پناهندگان استرالیا. دردناک هست همه جوره مخصوصا برای منی که دارم تو اون کشور زندگی میکنم. ولی خب قلم بسیار گیرا و شیوایی دارند. 

 

 

پ.ن. کل دیروز رو تو تخت بودم و اشکام هم دم دستم بود. بعد از جلسه پریروز که هری اعلام کرد:  "خب همه اینا نشون دهنده این هست که ایده اولیه پروژه بد بوده"  دیگه قدرت این رو نداشتم که برم سمت لب تاپ. امروز ولی هوا آفتابی هست و خودم رو ورداشتم آوردم دانشگاه بعد از یه هفته! اینا رو نوشتم برای آینده! که وقتی یادم رفت چه روزهای عجیبی رو گذروندم یه سندی باشه که این روزهای عجیب هم گذشته و من هنوز زنده ام! 

۰۰/۱۲/۱۹
صبا ..

کتابخوانی

نظرات  (۱۷)

این کم کامنت گذاشتن رو بذارین پای درس‌ها و فشار برنامه‌ها ، دیگه خودتون هم تو بطن ماجرا هستید ، می‌دونید چقدر همه‌چیز یهو گاهی فشرده میشه :) 

بعضی اتفاقات رو ولی هر جور هست باید براشون تایم پیدا کرد دیگه ، چون همیشه که تو طول سال سال نو نداریم که :))))

پاسخ:
من که مشکلی ندارم با کم کامنت گذاشتنتون! هر موقع دوست دارید در این غار به روتون باز هست🙂
فقط خواستم بگم خرسندم از اینکه مناسبت ها رو کامنت می گذارید🙂

امیدوارم موفق و شاد باشید🌷

سلام سال نو مبارک!

 

ان شاءالله که سال خیلی خوبی داشته باشید،  همراه با سلامتی و موفقیت های فراوان در درس و زندگی شخصی:) 

پاسخ:
سلام و درود بر شما.

سال نو بر شما هم مبارک باشه.

آقا خیلی دوست می دارم با اینکه کم کامنت می گذارید ولی مناسبت ها رو بهم تبریک میگید😊 

ممنونم از آرزوهای خوبتون، همچنین باشه برای شما جوان ایرانی🙂

آااااقا چه خبره 

یک تنه سرانه‌ی مطالعه رو تکون دادی :)

ایول چه حس و حال خوبی 😍😍😍 این همه غرق شدن تو کتاب...

 

فقط امیدوارم حس و حال عجیبت هم روبراه شده باشه 🌹

پاسخ:
آقا  تازه یادم اومده که چرا من سالها رمان خوندن رو ترک کرده بودم، چون از کار و زندگی می افتادم🤪 دیگه طاقچه بی نهایت رو تمدید نمی کنم که سرانه مطالعه متعادل بشه🤣😅 کلا بی جنبه ام🤭😄

خوبم عزیززززم،  هر از گاهی فقط باید گریه کنی، بعدش هیچی تغییر نکرده ها ولی حالت خوب میشه🙃

مرسی که کتابهایی که خوندی رو برای ما معرفی می کنی. خجالت کشیدم! من مدتهاست کتاب خیلی کم خوندم. امیدوارم حضور شماها باعث بشه من هم برم توی دنیای کتاب که خیلی قشنگه.

برای پروژه ات خیلی ناراحت شدم. فقط میتونم بگم هری هم خدا نیست که. ایده تو بالاخره یه چیزی داره. یه قسمت کوچکی رو بهتر میکنه ولو اینکه خیلی قسمت ها رو بدتر کنه. شاید بتونی روی اون قسمت مانور بدی. برات دعا می کنم.

 

پاسخ:
خواهش میکنم عزیزم. کتاب خوندن من بیشتر مودی هست. الان رو مود کتاب خوندنم :)

آخه قضیه این هست که ایده اولیه پروژه که ایده من نبوده ایده خود هری بوده :)) 
مرسی از دعا عزیزم :) 


من هنوز هم امیدوارم :) 
۲۲ اسفند ۰۰ ، ۰۹:۵۳ ربولی حسن کور

زینب خانم خواهر هموطنم سلام

همون طور که گفتم من اون کتابو نخوندم و فقط یادم بود که یک نفر چنین موضوعی را برای من فرستاده بود. و با توضیحات خانم صبا هم کاملا قانع شدم بخصوص با سطر آخر حرفشون!

اگه پیام من باعث ناراحتی شما یا هر فرد دیگه ای شده همین جا از شما و دیگران عذرخواهی میکنم و امیدوارم این بحث همین جا تموم بشه.

واقعا حیفه که این وبلاگ را که اصولا برای کار دیگه ای به وجود اومده از حرفهای سیاسی پر کنیم.

اگه خانم صبا صلاح دونستن اصلا کامنت منو حذف کنند.

راستی من اصلا بختیاری نیستم!

صبااا الان تو چرا با این حال روحی ات باید دوستی بجز کوهستان را بخونی؟ البته من نخوندم ولی الان که دیدم موضوع را گفتی و اینکه تلخ بوده، با خودم گفتم واقعا اگر اونجا بودم صبا را ارشاد میکردم بذاره کنار اون کتاب را :))

وااااای صبا چقدر دخترم بزرگ شده! این کتاب کتابخانه نیمه شب را دختر من هم تازه گرفته و خونده! یعنی یکی از دوستانم میخواست بهش هدیه بده گفت خودت بگو چه کتابی را میخواهی دخترم هم این را گفت. من نخوندم کتاب را اما متن پشت جلد را خوندم خوشم اومد از کتابش. اصلا فکرش را نمیکردم اینقدر زود لیست کتاب های دختری به ماها برسه :)) 

میدونم چقدر سختت بوده که اون جمله را از هری شنیدی و تمام روز بعدش مدام اون جمله تو ذهنت تکرار میشده:( حالا با این اوضاع پیشنهاد هری چیه؟ امیدوارم روی خوش قلق کار خودش را رودتر نشونت بده. 

 

پاسخ:
اون روزهایی که مودم پایین بود نمی خوندمش عزیزم! مغازه خودکشی میخوندم اون روزا😅😆🙈😃

وایییی نگو که دلم برای دختری رفت🥰😍🥰😍 کلا دختری که خیلی عاقله ولی خب من توقع نداشتم ازش به این زودی به ماها برسه🙂
البته خب بگم تو هم خیلی باهاش سطح بالا از اول برخورد کردی، جبران خواهر نداشته ت رو دختری کردی عملا😍🥰🤩  خدا حفظتون کنه برای هم🙏

هری پیشنهاد خاصی نداره! دیدگاه هامون با هم فرق داره! منم دارم البته میرم به سمت اونا!  یعنی من قرار نبوده با این پروژه جایزه بهترین رو بگیرم که الان نگران از دست دادنش باشم😏😏

سلام اقای ربولی حسن کور.  واقعا این اسم برازندتونه.  بعد نیای با چنگ و دندون از خودت دفاع کنی بگی این متن از من نبود من فقط کپی کردم.  کپی کردی چون اون نوشته رو قبول داری.  من کورد ایلامم این همه تنفر شما بختیاری زبان از کوردها چیه؟ اصلا چرا خودتونو با کوردها مقایسه می کنید؟ در مقام مقایسه نیستند.  اقوام ایرانی بعد جنگ و جدلشون سر این رقابتی هست که از اساس معنی نمیده. کی گفته مردم ایلام تا حالا چنین فضایی رو تجربه نکردن؟  رضاشاه و امنیه هاش با پدربزرگ من و هم سناش نجنگید. برای این که به زور یکجل نشینشون کنه؟ رضاشاه لر و لک ها رو به منطقه ما تبعید نکرد تا جلوی اتحاد مردم ما علیه امتیه هاش رو بگیرن و مردم ما رو سرکوب کنن؟ رضاشاه مردم ما رو مجبور نمی کرد لری حرف بزنن؟ پسرش زنان ما رو مجبور نمی کرد کلاه پهلوی بپوشن امنیه هاش با گرز زنان ما رو نمی کشت؟ همین الان استان ایلام محروم ترین استان کشور نیست با وجود دومین استان نفت و اولین استان دارای گاز؟ و فقط در این استان لرها و لک ها با شورش صاحب زمین و ادارات و همه چیز شدن و کوردها در محرومیت کاملن.  اگر چنین فضایی رو تجربه نکردیم چرا هشت سال صدام با خجومت خمینی مشکل داشت ولی استان ایلام رو زیر توپ و تانک گرفته بود؟؟؟؟  لطف کنید برای سلامتی خودتون هم شده تنفر از ملت کورد رو بذارید کنار همه با هم خاورمیانه رو تشکیل میدیم اما متاسفانه مردم خشن ایران دایم در حال شاخ و شونه کشیدن برای مردم همسایه شون هستن چه عرب های همسایه چه کوردها. من اینده خوبی پیش روی خاورمیانه نمی بینم با وجود مردم شریف و همیشه در صحنه ایران. 

 

و درود بر شما صبا خانم 

سلام صبا جان. امیدوارم همون طور که مهسا گفت یهویی ریسرچ ات به نتیجه خوبی برسه، خیلی زحمت کشیدی.. اگر مساله خوب تعریف نشده مسئولیتش با استاد است نه دانشجو...  :*

حالا که بلندی های بادگیر و جین ایر را دوست داری، پس غرور و تعصب، عقل و احساس، تس دوربرویل، اما، منسفیلد پارک، و احتمالا بر باد رفته را هم دوست داری، من که دوست دارمشون :))

به نظرم کتابخانه نیمه شب تا یک جایی کشش و جذابیت داره، از اواسطش خسته کننده میشه

پشت درهای بسته را تازه تموم کرده ام، کشش و جذابیت کافی را داره به نظرم. اگر دوست داشتی بخونش.

از کتابهای جوجو مویز خوشت میاد؟ من چند تا از کتابهاش را خوندم، برای سرگرمی بد نیست.

فکر نمیکردم از این دست کتابهای غیر جدی بخونی :))

پاسخ:
سلام عزیزم.  مرسی عزیزم :*  دیگه هر چی بشه نتیجه ریسرچم باهاش کنار اومدم! فقط نمیخوام تو زمان باقیمانده مدیون خودم بشم! 

یه نگاه انداختم به کتاب هایی که گفتی فکر کنم منسفیلد پارک رو بخونم به زودی :) البته اول پشت درهای بسته رو شروع میکنم :)  مرسی از معرفی شون عزیزم :)


کتابخانه نیمه شب خودش هم اواسطش خسته شده بود دیگه !! من ایده اش رو خیلی دوست داشتم :) 

کتابهای جوجو مویز فکر کنم دو - سه تاش رو خودم. من پیش از تو! پس از تو  و یک به علاوه یک  (این یکی رو داستانش رو یادم نیست اصلا) 


مدت های مدیدی بود رمان این سبکی نمیخوندم! همه چیز تم فلسفی و روانشناسی داشت یه مدت حتی رمان هایی که میخوندم! و واسم جالب بود که کتابخانه نیمه شب هم یه کم ناخواسته تو همون فاز بود :))‌
ولی الانا عصبی هستم و برای فرار عملا دارم کتاب میخونم و چی بهتر از یه کتاب سبک و مشهور با داستان جذاب :) 
۲۰ اسفند ۰۰ ، ۱۷:۴۰ ربولی حسن کور

پولو که شرمنده هنوز داریم برای ساخت خونه قسط وام میدیم!

الان رفتم سرچ کردم این هم نمونه هایی که برام فرستاده بودند:

درباره بهروز بوچانی و کتابش

 

 «هیچ دوستی به‌جز کوهستان»

 

واقعیت این است که برای اخذ پناهندگی استرالیا، گفتن از فقر و خودسوزی زنان ایلامی کافی نیست، باید داستانی کلان‌تر سر هم کنی. باید ایلام را کشوری مستقل تصور کنی که ایرانی خبیث آن‌جا را اشغال کرده است. این را می‌توان به عنوان «کیس» پناهندگی رو کرد و دن‌کیشوت‌وار برای آسبادها شاخ و شانه کشید.

 

هیچ دوستی به‌جز کوهستان (نسخهٔ الکترونیکی)، بهروز بوچانی، نشر چشمه، تهران، ۱۳۹۷.

‏رمان «هیچ دوستی به‌جز کوهستان» سفرنامه‌گونه‌ای است که در آن، راوی دیده‌ها و شنیده‌هایش را روایت می‌کند. 

پیرنگ این سفرنامه یا داستان واقعی، کم‌وبیش، چنین چیزی است: جوانی روزنامه‌نگار از شهر ایلام، یکی از شهرهای کشور کردستان، نمی‌تواند هجوم ایرانیان و اشغال کشورش را بربتابد. این است که قاچاقی مهاجرت می‌کند. به اندونزی می‌رود تا بتواند خود را به استرالیا و دنیای آزاد برساند. از اندونزی به بعد، با چند ایرانی، از جمله زندانبان، و چند شهروند کردستانی و افغانستانی و سریلانکایی و عراقی و... همسفر می‌شود. زندگی در اندونزی و گذر از اقیانوس و ماجرای زندانی شدن و... باقی داستان را تشکیل می‌دهد.

 

دیگری

پیش از آن‌که به ضعف منطق داستان بپردازم، برای درک بهتر جهانی که نویسنده ساخته است، پاره‌هایی از آن را نقل می‌کنم. از آغاز تا پایان رمان، مردم شهر ایلام «غیر ایرانی» معرفی شده‌اند. عنوان رمان هم مضمون جمله‌ای معروف است که گوینده‌اش دقیقاً معلوم نیست و به چند تن از رهبران کردهای عراق نسبت داده شده است. نویسنده این جمله را، که بیان‌کنندهٔ احساس کردها پس از نسل‌کشی در عراق و بمباران حلبچه و... بوده است، برای مردم ایلام به کار می‌برد؛ مردمی که تاکنون چنین فضایی را تجربه نکرده‌اند و چنین دغدغه‌ای نداشته‌اند. به این سطرها دقت کنید. نویسنده تکلیف خودش را در همان آغاز داستان مشخص می‌کند. او مردم شهر ایلام را اصلاً ایرانی نمی‌داند: 

«در میان این همه مسافر ایرانی و کرد و عراقی، بودن یک خانوادهٔ سریلانکایی سؤال‌برانگیز بود.» (ص ۸)

هر گاه دربارهٔ خودش حرف می‌زند، جمله‌ای هم ذکر می‌کند تا مبادا خواننده او را ایرانی بپندارد: 

«... بعد از مدتی با یک معیار تعریف می‌شدند: چه کسی از کجا آمده است، افغانستان، سریلانکا، لبنان، ایران، پاکستان، میانمار، کردستان و.... .» (ص ۱۰۲)

ملاحظه می‌فرمایید که نویسنده با تغییر نام ایلام به کردستان، خود را اهل کشوری دیگر معرفی می‌کند. هر جا اسم ایران بیاید، جمله‌ای، یا کلمه‌ای منفی هم می‌آید تا هم بدگهر بودن ایرانیان را نشان دهد و هم معصومیت اهالی کشور ایلام را:

«آن زن کُرد دو دستش را پشتش در هم قفل کرده بود و کاملاً مطیعانه ایستاده بود.» (ص ۸۰)

«مرد ایرانی با آن‌که قدبلند بود، بیشتر شبیه حیوانی بود که شکار شده باشد.» (ص ۸۲)

«مطمئناً او هم مثل من یک کرد رنج‌کشیده بود.» (ص ۸۶)

«آن پسر زندان‌بان ایرانی خوابش برده بود و سرش روی شانه‌ام افتاده بود.» (ص ۸۸)

و جایی می‌رسد که از توهین به افغانستانی‌ها هم ابایی ندارد. به‌احتمال بسیار به این دلیل که در افغانستان هم کسانی هستند که فارسی حرف می‌زنند و طبیعی است که انسانی که فارسی حرف بزند، از نظر نویسنده، مشکلی دارد. برای نمونه، به این دو بند دقت کنید:

«توهمات و عصبانیت یک سفر دریایی خطرناک هنوز هم در زیر پوست زندانی‌ها بود و روابط با دیگران هنوز هم بر رگه‌هایی از خشونت حیوانی استوار بود. درگیری‌ها بیشتر بین ایرانی‌ها و افغانستانی‌ها بود که البته ریشه‌های کینه‌های بین‌شان به گذشته‌هایی دور برمی‌گشتند و ریشه‌های تاریخی داشتند.» (ص ۱۰۳)

«رگه‌هایی از اخلاق یا احترام در رفتارها وجود داشت که بیشتر از هر چیز از این سرچشمه می‌گرفت که آن‌جا کردستان بود. و کسی که کردها را بشناسد خوب می‌داند چه‌قدر به هم احترام می‌گذارند.» (ص ۲۰۶)

بعید می‌دانم که هیچ کردی باشد که این ستایش به دلش بنشیند!

 

 

https://bit.ly/3ghx2HV

پاسخ:
راستش من تمام این جملات رو در کتاب خونده بودم ولی خب برداشتم این نبود که الان داره آبروی ایران میره و این آقا به واسطه اینکه داره از کرد بودنش میگه قصد داره پناهندگی بگیره!

من چند تا کتاب و فیلم دیگه هم از زبان کردها شنیدم و این نحوه ادبیات تو اکثرشون حاکم بوده! اینکه خودشون رو مجزا میدونند و کاری به اینکه کرد ایرانی هستند یا عراقی و ... هم ندارن! 
و اینکه کسی که به عنوان کیس پناهندگی وارد یه کشور دیگه میشه اون هم کسی که خودش روزنامه نگار بوده قطعا باید از کشورش شاکی بوده باشه که تن به چنین ریسک بزرگی داده باشه!

برداشت من این بود که پیام نویسنده این هست که اعتراضش رو به روند مواجهه با پناهندگانی که قصد ورود به استرالیا دارن بیان کنه! یعنی هدف اعتراض دولت استرالیا بود! 
این وسط قطعا خودش رو به عنوان یه کرد مجزا کرده! یا از ایران شاکی بوده که به نظر من طبیعی هست! این آقا معصوم نبودن و البته هیچ نویسنده ای معصوم نیست و قطعا تو روایت بخشی از داستان زندگیش جهت گیری هایی داره! 

و البته خب من به عنوان کسی که اینجا چند تا برخورد با جامعه پناهندگان اینچنینی هم داشته خیلی توصیفات ایشون رو اغراق شده نمی بینم! 

بعدشم اگر آبروی کشوری به این سادگی میخواد بره بگذارید بره!! 
۲۰ اسفند ۰۰ ، ۱۵:۳۷ ربولی حسن کور

سلام

چه سی صفحه طولانیی شد!

پاسخ:
سلام.

 خدا رو شکر تا حالا  پول ازتون قرض نگرفتم😅😃

راستش، من هیچ جایی از کتاب این چیزهایی که شما گفتید رو نخوندم! صبر هم کردم تا صفحه آخر بخونم و بعد نظرمو بگم! 

ممکنه من نسخه سانسور شده خونده باشم!! نمیدونم واقعا!

شاید چون من نویسنده رو می شناختم تعجب کردم که از اون نویسنده بخوای کتاب بخونی. به خاطر همین گفتم همه ش منتظر بودم تشابه اسمی باشه! :)) 

 

راستی نسخه ی چاپی کتابها رو داری؟ یا از روی اپلیکیشن (خیلی خسته کننده س برای من!) این همه کتاب خوندی؟

:)

پاسخ:
من راستش این روزها دنبال کتاب سبک هستم! چیزی که فقط نقش سرگرمی داشته باشه واسه همین به خوندنش ادامه دادم :)

نه عزیزم. من سالهاست نسخه چاپی نمیخونم! اصلا عادت ندارم به نسخه چاپی مگر کتابی هدیه باشه! 

۴ تا از این کتابها رو هم با طاقچه بی نهایت خوندم :) 

صبا جون سلام.

از کتابهایی که نوشته بودی، جین ایر رو وقتی اول دبیرستان بودم خونده بودم. چقدر شور و حال عاشقانه ای داشتم. چه قدر رویا و خیال پردازی ها! 

کتاب دهکده ی خاک بر سر رو هم خوندم. خیلی تعجب کردم وقتی اسمش رو توی صفحه ی شما دیدم. همه ش منتظر بودم به این جا برسم که تشابه اسمی بوده و این اونی که من خوندم با اون نویسنده نیست! نویسنده ش رو نمی دونم می شناسی یا نه. من صفحه شون رو توی اینستا سالها فالو می کردم. این کتابشون خیلی جالب نبود، کاملا باهات موافقم. اصلا در حد و اندازه ی نویسنده ای که ایشون باشه نبود!!  به خودشون هم گفته بودم. حتی در تصویرگری جلد کتاب. یک لباس بچه با پرچم سوییس! انگار که دست آورد باشه  اونجا بچه به دنیا آوردن. (چیزی که خودشون باور ندارن، اما تصویر کتاب رو به من خواننده می گه)

اما داستانک های مناسبتی خیلی قشنگی می نویسن. آدم می مونه چه جوری چی و هنرمندانه به چی ربط میدن. 

faezeh_haddadi

آیدی اینستاگرامشونه.

 

پاسخ:
سلام بر سمانه خانم گل :)

آره جین ایر حس نوجوونی و عشقولانه ش خیلی خوب بود!

چرا تعجب کردی اسمش رو اینجا دیدی؟

راستش من یه مقدار در مورد این خانم نویسنده سرچ کردم و یک مصاحبه ش رو دیدم! و تو اون مصاحبه گفته بود که چند تا دیگه از کتاباش رو به سفارش فلان جا نوشته! من اصلا خوشم نیومد! مگه کتاب علمی هست که به سفارش جایی بنویسی!! 

نمیدونم والا! شاید چون این اثرشون اصلا کتاب نبوده و وبلاگ بوده که خیلی هنر نویسندگی ایشون قابل دیدن نبود!

و البته خب درست نیست آدم قضاوت کنه ولی سبک زندگیشون منو یاد دوستان بورسیه ای حاشیه دار انداخت!   
۱۹ اسفند ۰۰ ، ۲۰:۵۲ ربولی حسن کور

سلام

من کتاب هیچ دوستی به جز کوهستان را نخوندم اما با یکی دوتا از دوستان ساکن استرالیا که صحبت می کردم بدجوری از آقای بوچانی ناراحت بودند و معتقد بودند آبروی ایرانو برده تا بتونه پناهندگی بگیره. بخصوص معتقد بودند طوری نوشته که انگار مناطق کرد نشین یک کشور مجزا بوده که ایران اشغالش کرده.

پاسخ:
سلام.

من ۳۰ صفحه آخر کتاب رو هنوز نخوندم بعد که خوندم میام به کامنت شما دوباره جواب میدم :) 

سلام صباجانم. 

من عاشق رمان جین ایرم. بارها رمانش رو خوندم . شخصیت جین ایر و آقای راچستر عالیه.

یه دوره ای هر روز صبح به خودم توی آینه نگاه می کردم و  میگفتم بدون مبارزه تسلیم نشو. به نظرم حداقل ادم تمام تلاشش رو بکنه و بعد شکست بخوره بهتر از اینه که بدون مبارزه تسلیم بشه. میدونم که یه روز می آیی و این نوشته هات رو میخونی و به خودت افتخار میکنی که تسلیم نشدی و به مبارزه ادامه دادی. هر سختی که مارو نکشه قویترمون میکنه و من شک ندارم که قویتر از همیشه از این روزها بیرون خواهی آمد . 

پاسخ:
سلام رهای مهربونم :)

آره. من یاد جودی ابوت و فضای اون کارتون ها و دوران نوجوانی خودم افتادم :)

من کلی مانترای اینجوری دارم:
دست از طلب ندارم تا کام من برآید  
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن درآید



به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل 
اگر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم


و ...

الان البته رویکردم این هست که مراد رو تغییر بدم! دیگه واقعا یه سری چیزا دست من نیست! 

مرسییییییییییییییی که همراهمی عزززززززززززیزم. بهترین ها واسه خودت :) 

دهکده خاک بر سر فقط برای من از اون لحاظ جالب بود که شرایط  زندگی موقت یک ساله رو نوشته و دقیقا مثل وبلاگ بود و برای من که دوست دارم مهاجرت کنم دیدن شرایط یک کشور دیگه و تفاوت فرهنگی اش جالب بود ولی درست گفتی کتاب نبود .

برباد رفته و جین ایر عالی بودن و مغازه خودکشی رو نخوندم و دوستی به جز کوهستان چون حالم بده سعی می کنم نوشته های تلخ نخونم و برای همین سمتش نمی رم .

امیدوارم شرایطت به یک ثبات خوب برسه

پاسخ:
منم نمیگم جالب نبود ولی خب کلا کتاب نبود دیگه! مثل خیلی از وبلاگهایی که الان هم می خونیم! حتی وبلاگها منسجم تر و اطلاعاتشون هم بیشتر هست :)

آره دوستی بجز کوهستان رو نخون! نوشته های تلخ کلا خوندنشون آسون نیست!

مرسی رویا جونی :) 

سلاااام:)

عزیزم. ایشالا هوای آفتابی دلت رو هم آفتابی کنه و یه جوری یه پیچ خوبی بیفته تو این پروژه و درست بشه. چون واقعا ریسرچ همینه :)) هی نمیشه نمیشه نمیشه نمیشه نمیشه بعد یهو میشه. :)) ایشالا اون «یهو»هه زودتر رخ بده واست :*

 

 

مغازه‌ی خودکشی دقیقا ایده‌ی بسیار جذابی داشت که برداشته بود خرابش کرده بود :))) باید ایده رو از نویسنده میگرفتن میدادن به یه نویسنده دیگه بنویسدش:))

هیچ دوستی به جز کوهستان خیلی قشنگ بود و دردناک. من همینطور که میخوندمش تک تک سلولهای بدنم باهاش درد میگرفت. 

از اینایی که نوشتی فقط همین دو تا رو خوندم. ولی اون دهکده‌ی خاک بر سر که نوشتی یاد خاطرات سفیر انداخت منو :))) اونم همین بود نوشته‌های وبلاگش از زمان دانشجویی تو فرانسه رو بدون ویرایش خاصی چاپ کرده بود و تیراژش هم که خب...بالاااا! چون میذاشتنش واسه مسابقات کتابخوانی دولتی و اینا...هععععی...

 

پاسخ:
سلام عزیزم.

آره آفتاب که اومد خیلی حالم خوب شد خدا رو شکر :) 
قربونت عزیزدلم. ایشالله از اون یهویی ها هم هر جایی که دوست داری واسه خودت اتفاق بیافته :*


واقعا :) یعنی قشنگ از وسط کتاب انگار دیگه حوصله ش نشده بود همین جوری سردستی تمومش کرده بود :)

آره واقعا دردناک بود. من ۳ تا کتاب وسطش خوندم هنوز ۲۰-۳۰ صفحه آخرش مونده ! 

این کتاب هم یه اسمی واسش گذاشتن که آدم وسوسه میشه بره سمتش! و فکر کنم تجدید چاپ هم شده! ولی خب برای مایی که سالهاست تو وبلاگها میچرخیم واقعا کتاب نبود!
۱۹ اسفند ۰۰ ، ۰۸:۰۶ شارمین امیریان

سلام. از اینا فقط مغازه خودکشی رو خوندم و آخرشم پشیمون شدم! 🙄

پاسخ:
سلام عزیزم.

کلا از وسطای کتاب یهو انگار نویسنده شل کرد :))