غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

گزارش حال:)

شنبه, ۷ خرداد ۱۴۰۱، ۰۱:۱۷ ب.ظ

صبح که از خواب بیدار شدم بعد از صبحانه یه دستی به سر و گوش آشپزخونه کشیدم. بعدش اومدم یه مقدار چیدمان کمدم رو تغییر دادم و چیزهای اضافی رو بیرون ریختم. آینه رو تمیز کردم. بعد درزهای کمد رو با دستمال مرطوب گردگیری کردم! به گلدونهای تو اتاقم تقویت کننده دادم :) 

حس میکردم باید یه دور هم لباسشویی رو روشن کنم ولی خب ملحفه ها رو دو هفته پیش شسته بودم. دیگه زورم بالاخره به حوله ها رسید و تونستم لباسشویی رو روشن کنم :) 

ایمیل هام رو چک کردم! هر ایمیل اضافی که به چشمم اومد که دوست نداشتم مشابه اون رو دریافت کنم unsubscribe کردم! اکانت اینستاگرام رو بررسی کردم و هر کی خوشم نمی اومد رو حذف کردم :) 

ایمیل های واجب و کارهای اضافی غیر از تزم رو هم باید تا فردا شب تموم کنم! و بعدش وارد مرحله دور تند میشم تا همه چیز به سرانجام برسه و پرونده درسم بسته بشه به امید خدا :) هر چند که هری معتقد هست که من باید درخواست تمدید تاریخ سابمیت تز و اسکالرشیپ بدم ولی خب اعتقادات من با اون کاملا متفاوت هست :) 

این مدت هم که ننوشتم کلی اتفاق ریز و درشت افتاده! بعدها که سرانجام دار شد همه رو مبسوط توضیح میدم. فقط بگم حالم کاملا خوبه. ننوشتنم بخاطر کثرت موضوعات موجود بر روی میز هست. 

فقط یه چیز رو الان میتونم بگم که بنده و چند تن از دوستان دخترم هفته پیش برای اولین بار در عمرمون مشرف شدیم به ورزشگاه و بازی بارسلونا و تیم منتخب استرالیا رو از نزدیک دیدیم :) و اینقدر ذوق داشتیم که چشمای همه مون اشکی بود! 

 

و اینکه لعنت خدا بر اداره کنندگان میهن عزیزمان الی یوم القیامه! هیچ چیزی ندارم بگم جز اینکه در شادترین لحظات زندگیم هم چشمام به اشک میشینه بخاطر اینکه مردم من در شرایط سختی هستند! 

۰۱/۰۳/۰۷

نظرات  (۱۳)

نه صبا جون فکر کنم از بس فکرم مشغول بوده کامنت را نوشتم و ارسال را نزدم :( 

در مورد اون خط آخر که گفته بودی الی یوم القیامه، نوشته بودم که دقیقا وقتی زیارت عاشورا به گوشم میخورد و این تیکه اش را میشنیدم همیشه تو ذهنم میاد که اگر روزی مردم این کشور تونستند ظلم هایی  که داره بهشون میشه را ببینند میشه امیدوار بود که شاید شاید یه روزی یه اتفاقهایی بیفته:( 

و اینکه گفتی در شادترین لحظات باز هم اشکک به چشمهات میاد، آخ که چقدرررر من هم اینطورم :( چی میشد مغزمون یه دکمه داشت و میشد یه چیزهایی را فراموش کرد! من اینقدر خودم را در تغییر ناتوان میبینم که واقعا دوست دارم بتونم فقط فراموش کنم. 

 صباااااا! تو درزهای کمد را هم تمیز میکنی؟؟؟ خدایااا خودت من را ببخش که اینقدر کثیف هستم :)))) 

اینکه درخواست تمدید اسکالرشیپ بدهی یعنی اینقدر احتمال قبول شدنش زیاده و خودت امتناع میکنی؟

عزیزم برات دل خوش ارزو میکنم اینقدر که چشمهایت برق شادی بزند :*)

پاسخ:
آخی عزیزم.
ولی مرسی که دوباره زحمت کشیدی و  نوشتی :*

آره خب. باز حالا بهتر شده و تعداد کسانی که می بینند هر روز داره بیشتر میشه! 

ولی من دوست ندارم فراموش کنم! اگر ما فراموش کنیم دیگه هیچوقت هم نباید امید داشته باشیم که اوضاع درست میشه! منم الان کاری از دستم برنمیاد! ولی شاید بعدها بشه کاری کرد و این درد برای من انگیزه هست که همیشه فکر کنم آیا میشه کاری کرد؟

من همیشه جارو برقی میکشم درزهای کمد رو! ولی خب هر از گاهی لازمه بیشتر از جاروبرقی وارد عمل شد و گرد و خاک رو ربود! بعدش اصلا آدم حالش خوب میشه :) 

من اصلا بهش فکر نمیکنم و نمی دونم چقدر احتمال قبولی یا ردش هست. من طبق برنامه خودم جلو میرم و بهش هم متعهد هستم و کاری هم ندارم بقیه چی میگن و چه نظری دارن!! 

قربونت برم عزیزم. ممنونم. همچنین باشه برای شما :* 

... و پرونده درسم بسته بشه به امید خدا :) این قشنگ ترین جمله‌ایه که دوست دارم منم ان شاءالله یه روزی بتونم بگم :)))

 

چقدر خوب که این مدت کلی اپدیت های خوب از وبلاگ‌هایی که دنبال می‌کنم، می‌خونم!

براتون صمیمانه بهترین ها رو آرزو می‌کنم. ان شاءالله که این آخر مسیر برای دفاع و البته بعد اون کلی بهتون خوش بگذره!

پاسخ:
یه روزی که میگید حتما :) امیدوارم تا اون روز از درستون و محیط پیرامونش لذت ببرید.


بله واقعا خدا رو شکر. 

متشکرم. 

وای چقدر دوست داشتم گفتید بهتون خوش بگذره :) چون درس که در هر صورت تمام میشه ولی خوش گذشتن و لذت بردن از فرآیند هست که واقعا مهم هست و من تمام تلاشم رو میکنم که چنین شود :) 

سلام صباجون

برای منم لینک دعوت دفاعت رو لطفابفرست.دوست میدارم😘😘

عه اخه مادر دوستم براش با پست دارو فرستاده بود المان.یا شایدم با خودش اورده الان شک کردم.کاش میشد

پاسخ:
سلام عزیزم.

قربون دوست داشتنت عزیزم.

حالا که اولا خیلی مونده ولی خب همونایی که به نورا گفتم :) 

خووو خواهر اون فرستاده آلمان! اینجا استرالیاست و قوانین بسیار سخت گیرانه ای داره. 

البته خب حق هم دارن. اینجا اکوسیستمش با بقیه دنیا فرق داره و اگر ازش درست مراقبت نشه فاجعه به بار میاد. 

سلاااام:)

چه خوب که نوشتی بالاخره.

الهی که اون داستانات سرانجام خیر داشته باشن و بیای با خوشحالی واسمون بگی ازشون. الهی شکر :) تزت به خیر و خوشی جمع بشه و پرونده درست بسته بشه.

 

پاسخ:
سلام مهسا جان 😊

به امید خدا و از دعاها و انرژی های مثبت شماها🤗

ممنون عزیزم وایشااله🥰😊 
۰۸ خرداد ۰۱ ، ۱۹:۵۴ ربولی حسن کور

سلام

کلی سرچ کردم. اما بازی که بین این دو تیم با تماشاگر خانم برگزار شده باشه پیدا نکردم! احتمالا بی سر و صدا زیر سبیلی ردش کردن رفته!

پاسخ:
سلام

اول که واسه خیلی سال پیش بود سال ۸۷ اینا فکر کنم!
شاید هم فجر شهید سپاسی بوده درست یادم نیست! 

من اصلا یادم نیست با کی رفته بودم! الان حتی شک کردم که نکنه توهم زدم :)) 
۰۸ خرداد ۰۱ ، ۱۹:۵۴ محبوب حبیب

سلام صبا جون

کلی انرژی مثبت روانه ی روزای شلوغ پیش رو. 

به زودی سیل تبریکات روانه میشه پس :) خدا رو شکر. 

 

دست راستت روی سر من ایشالا ;)

 

من و همسر اصلا فوتبالی نیستیم . در این حد که حتی از تلویزیون هم دنبال نمی کنیم. بیشترش به خاطر اینکه حس میکنم فوتبال سوپاپ اطمینان شده انگار. با اون مبلغ های کلانی که توش جا به جا میشه و به ورزش های دیگه حتی پرداخته نمیشه. ولی درک میکنم چقدر سخته این قیدها که برای بقیه ورزشهای خانمها هم کم و بیش هست

پاسخ:
سلام عزیزم.

مرسی مرسی مرسی.

امید به خدا. فعلا مسایل خیلی مهمی باید مدیریت بشه تا به مرحله تبریک برسیم.


ایشالله روزی خودت به وقتش میشه عزیزم. 

والا منم فوتبالی به اون معنا نیستم! من هیچوقت مسابقات باشگاهی رو دنبال نمی کردم! چه لیگ ایران چه لیگ های دیگه!‌ البته بجز زمانی که راهنمایی بودم و طرفدار پرسپولیس بودم. الان سالهاست که بازی های ملی رو هم دنبال نمیکنم حتی! 

در مورد فوتبال از اون زاویه هم باهاتون موافقم کاملا.

و جالبی قضیه این بود که من اصلا نفهمیدم که اون شبی که ما رفتیم ورزشگاه مثلا کجای اسلام به خطر افتاد! ما رفتیم بازی رو دیدیم و یه کم بالا و پایین پریدیم موقع گل ها! و یوهو گفتیم :) همین! دینی که با این چیزا میخواد بخطر بیافته چطوری قراره باعث نجات آدم ها بشه! یکی باید خودش رو نجات بده که!! 

سر شلوغی از این نوع قشنگه.

منم اهل فوتبال نیستم ولی تجربه خوبی می تونه باشه .

 

پاسخ:
آره فعلا که کلی ذوق دارم، امیدوارم تا تهش پرانرژی بمونم😊

منم والا سالهاست فوتبالی نیستم ولی خب همچنان هیجانی هستم😆😄

سلام صباجون. 

منتظرم باخبرهای خوب خیلی زود برگردی و همه چیز رو برامون بنویسی. امیدوارم که اتفاقهای خیلی خوبی در انتظارت باشه که لایقش هستی و ماهم از شنیدنشون ذوق کنیم .

پاسخ:
سلام رهای عزیزم.

مرسی مهربونم. امیدوارم همین طور بشه و بتونم با خبرهای خوب بیام :) 

برام انرژی مثبت بفرستید.
۰۸ خرداد ۰۱ ، ۱۳:۲۴ ربولی حسن کور

سلام

امیدوارم این وبلاگو یک روز به بهانه کمبود وقت حذف نکنین!

تیم زنان بارسلونا بود؟ چون اگه تیم مردان بود حتما توی اخبار ایران اعلام میکرد.

من توی هفت هشت سالگی چندبار رفتم و بازی تیمهای محلی ولایت را تماشا کردم. البته ورزشگاهی درکار نبود و باید دور زمین چمن می ایستادیم! شاید یه روزی من هم رفتم ورزشگاه گرچه میگن اینجا جو خیلی خوب نیست و مثل نقل و نبات فحش رد و بدل میشه.

پاسخ:
سلام.

حذف که نه! ولی خب خودتون شاهدید که کمتر می نویسم!!

الانم حرف برای گفتن دارم ولی خب باید وقتم و تمرکزم رو چیزهای دیگه باشه.

من دبیرستان بودم بچه های مدرسه مون عضو تیم هندبال ملی بودن و رفتیم سالن با بوق گنده و سایر ادوات تشویق و خودمون رو خفه کردیم از بس جیغ زدیم😅 تا چند روز یادمه صدای من گرفته بود‌.

الان ولی یادم اومد که یه بارم رفتم ورزشگاه حافظیه و بازی پرسپولیس با فجر رو دیدیم! نمیدونم چرا زنها رو راه میدادن🧐 و اصلا خاطره ش تو ذهنم نبود! الان یهو یادم اومد🙂


خود تیم بارسا🙂 بازی دوستانه بود و جنبه توریستی داشت بیشتر!


https://www.google.com/amp/s/www.fcbarcelona.com/en/news/2634411/a-league-all-stars-23-fc-barcelona-on-top-down-under/amp

سلام صبا جان، چه عالی.. به زودی روزی میرسه که تمام شدن دوره دکترا را بهت تبریک میگیم.. 

دیشب که تلویزیون روشن بود و فوتبال پخش میشد از همسرم پرسیدم ورزشگاه رفتن کیف میده؟ گفت بله، هیجان داره، البته نه بخاطر تماشای بازی، خود فضا هیجان آوره :))) دلم خواست تجربه کنم... با اینکه اصلا و ابدا اهل فوتبال نیستم

لایک به دو خط آخر.. 

پاسخ:
سلام عزیزم. ممنونم. به امید خدا و انرژی مثبت دوستانی چون شما :) 

دقیقا خود فضا هیجان داره و گرنه که ما کمبود گزارشگر رو کامل حس میکردیم :)  تجربه همه چیز یه بارش خالی از لطف نیست.   البته ما دوست داشتیم دوباره تکرارش کنیم مخصوصا اگر بازی ملی ایران باشه. 

 

عه من پیام گذاشته بودم اینجا؟ نه؟

پاسخ:
نمی دونم کی پیامت رو خورده!؟ ولی هر کی بوده من نبودم :)) 

صبا اگه دفاعت آنلاین بود خیلی خوشحال میشم بیام ^-^ انشالله پرونده‌های زیبای جدید باز بشن :) 

پاسخ:
عزیزدلم :*

ما البته اینجا دفاع نداریم یه ارائه ۴۵ دقیقه ای باید قبل از سابمیت تزمون انجام بدیم که کارمون رو توضیح میده و کسی بهت حمله نمیکنه که بخوایی دفاع کنی و جلسه دوستانه هست.

اگر تا اون موقع مدل ارایه م رو دوست داشتم و از خودم راضی بودم لینک رو برای تو هم می فرستم. البته اگر ساعتامون به هم بخوره :) 

چه خوب که نوشتی...

چشممون به در خشک شد صبا جان💜

 

و خداروشکر که حالت خوبه💋

 

ما هم به این بالا و پایینها عادت کردیم دیگه...

هرچند که هر روز عرصه تنگتر میشه.

اما گریزی نیست.

پاسخ:
عزیزم لطف دارید شما.

من شرمنده چشم های شما :) 


ممنونم.

اتفاقا اصلا عادت کردن خوب نیست :|  نمی دونم در نهایت قراره چه اتفاقی بیافته ولی خب اوضاع اصلا خوب نیست و این شرایط نمی تونه و نباید ادامه دار بشه.