غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۲۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مولانا» ثبت شده است

نمی دانم برای شما هم پیش آمده یا نه؟! اما گاها شده است که حرفی در جمعی گفته می شود و اینقدر مورد دخل و تصرف قرار میگیرد و از این طرف و آن طرفش زده می شود که دقیقا می شود یک روایت متفاوت و شاید متناقض از حرف اولیه.

دینداری و سایر رسم و رسومات ما هم اکثر اوقات از این قاعده نه تنها که مستثنی نیست که شدیدا مبتلابه این مقوله هست.

به پیشنهاد دوستی آهنگ جدید محسن چاووشی را که بر روی این (+) ابیات از مولانا خوانده شده را گوش می دهم که ترجیع بند شعر این کلمات است:

ای شاخ تر به رقص آ،جان پدر به رقص آ، از پا و سر بریدی بی‌پا و سر به رقص آ, ای خوش کمر به رقص آ

حرف دیگری برای گفتن باقی نمی ماند، می ماند؟!!!خنثی

۱۴ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۳۸
صبا ..

ره آسمان درونست، پر عشق را بجنبـــــــــــــــان

پر عشق چون قوی شد غم نردبــــــــــــــان نماند


--------

 

یه موقع هایی هست دلت می خواد حرف بزنی ولی حرف خاصی به نظرت نمیاد 

که قابل  نوشتن باشه ولی اگه هیچی هم ننویسی یه حس سنگینی داری، 

الان از اون موقع هاست. نمی خوام نق بزنم، چون دارم با چشم هام می بینم

 که حواست بهم هست،  که یه جاهایی من نیستم فقط تویی.

 نمی خوام غم نردبان رو بخورم، بهتره تمرکزم رو بگذارم رو پر عشق.

۱۲ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۵۷
صبا ..

در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا

ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند


و اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذرها

ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند

۲۵ آبان ۹۳ ، ۲۰:۳۷
صبا ..

دلم برای اون لایه های درونیم تنگ شده، از بس این روزا به موضوع های مختلف فکر کردم، از بس حواس خودم رو با چیزهای مختلف پرت کردم، یادم رفته خود واقعیم چه شکلی هست، چی میخواد!! اون ور استتوس گذاشتم

شراب تلخ می‌خواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
 
دلم می خواد از حالم بنویسم که سر هزار راهی هستم، که چند تا چیزو میخوام که ظاهرا 
متناقض هستند و با هم جور در نمیان، از هیچ کدوم نمی تونم بگذرم، حتی در حد فکر. 
وقتی این شعر مولانا رو میخونم انگار وصف حالم رو میگم:
چه کسم من چه کسم من که بسی وسوسه مندم   گه از آن سوی کشندم گه از این سوی کشندم
ز کشاکش چو کمانم به کف گوش کشانم   قدر از بام درافتد چو در خانه ببندم
مگر استاره چرخم که ز برجی سوی برجی   به نحوسیش بگریم به سعودیش بخندم
به سما و به بروجش به هبوط و به عروجش   نفسی همتک بادم نفسی من هلپندم
نفسی آتش سوزان نفسی سیل گریزان   ز چه اصلم ز چه فصلم به چه بازار خرندم
نفسی فوق طباقم نفسی شام و عراقم   نفسی غرق فراقم نفسی راز تو رندم
نفسی همره ماهم نفسی مست الهم   نفسی یوسف چاهم نفسی جمله گزندم
نفسی رهزن و غولم نفسی تند و ملولم   نفسی زین دو برونم که بر آن بام بلندم
بزن ای مطرب قانون هوس لیلی و مجنون   که من از سلسله جستم وتد هوش بکندم
به خدا که نگریزی قدح مهر نریزی   چه شود ای شه خوبان که کنی گوش به پندم
هله ای اول و آخر بده آن باده فاخر   که شد این بزم منور به تو ای عشق پسندم
بده آن باده جانی ز خرابات معانی   که بدان ارزد چاکر که از آن باده دهندم
بپران ناطق جان را تو از این منطق رسمی   که نمی‌یابد میدان بگو حرف سمندم

 

 

خیلی خوبه که شعرای ما زحمت زدن بعضی حرف ها رو قرن ها پیش کشیدند. 

۱۴ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۲۳
صبا ..

هر که را افسرده دیدی عاشق کار خود است

منگر اندر کار خویش و بنگر اندر کار من

۱۲ اسفند ۹۲ ، ۱۵:۲۳
صبا ..

نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد 
آواره عشق ما آواره نخواهد شد
آن را که منم خرقه عریان نشود هرگز
وان را که منم چاره بیچاره نخواهد شد
آن را که منم منصب معزول کجا گردد
آن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شد
آن قبله مشتاقان ویران نشود هرگز 
وان مصحف خاموشان سی پاره نخواهد شد
از اشک شود ساقی این دیده من لیکن
بی نرگس مخمورش خماره نخواهد شد
بیمار شود عاشق اما بنمی میرد 
ماه ار چه که لاغر شد استاره نخواهد شد
خاموش کن و چندین غمخواره مشو آخر 
آن نفس که شد عاشق اماره نخواهد شد

۰۵ مهر ۹۲ ، ۱۱:۵۹
صبا ..

عاشق مهجور نگر عالم پرشور نگر

تشنه مخمور نگر ای شه خمار بیا

پای تویی دست تویی هستی هر هست تویی

بلبل سرمست تویی جانب گلزار بیا

گوش تویی دیده تویی وز همه بگزیده تویی

یوسف دزدیده تویی بر سر بازار بیا

از نظر گشته نهان ای همه را جان و جهان

بار دگر رقص کنان بی‌دل و دستار بیا

روشنی روز تویی شادی غم سوز تویی

ماه شب افروز تویی ابر شکربار بیا

ای علم عالم نو پیش تو هر عقل گرو

گاه میا گاه مرو خیز به یک بار بیا

ای دل آغشته به خون چند بود شور و جنون

پخته شد انگور کنون غوره میفشار بیا

ای شب آشفته برو وی غم ناگفته برو

ای خرد خفته برو دولت بیدار بیا

ای دل آواره بیا وی جگر پاره بیا

ور ره در بسته بود از ره دیوار بیا

ای نفس نوح بیا وی هوس روح بیا

مرهم مجروح بیا صحت بیمار بیا

ای مه افروخته رو آب روان در دل جو

شادی عشاق بجو کوری اغیار بیا

بس بود ای ناطق جان چند از این گفت زبان

چند زنی طبل بیان بی‌دم و گفتار بیا

"مولانا"

۳۰ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۴۳
صبا ..