غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۲۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مولانا» ثبت شده است

سلام. 

اول بگوییم که پرشین بلاگ خراب است و جواب کامنت را نتوان داد.

حرف زدنمان نمی آید، خیلی هم نمی آید. مولایمان مولانا می فرماید:

بر لبش قفلست و در دل رازها

لب خموش و دل پر از آوازها

۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۸:۲۸
صبا ..

ای عاشقان ای عاشقان من خاک را گوهر کنم

وی مطربان ای مطربان دف شما پرزر کنم
 
ای تشنگان ای تشنگان امروز سقایی کنم
وین خاکدان خشک را جنت کنم کوثر کنم
 
ای بی کسان ای بی کسان جاء الفرج جاء الفرج
هر خسته غمدیده را سلطان کنم سنجر کنم
 
ای کیمیا ای کیمیا در من نگر زیرا که من
صد دیر را مسجد کنم صد دار را منبر کنم
 
ای کافران ای کافران قفل شما را وا کنم
زیرا که مطلق حاکمم مؤمن کنم کافر کنم
 
ای بوالعلا ای بوالعلا مومی تو اندر کف ما
خنجر شوی ساغر کنم ساغر شوی خنجر کنم
 
تو نطفه بودی خون شدی وانگه چنین موزون شدی
سوی من آ ای آدمی تا زینت نیکوتر کنم
 
من غصه را شادی کنم گمراه را هادی کنم
من گرگ را یوسف کنم من زهر را شکر کنم
 
ای سردهان ای سردهان بگشاده ام زان سر دهان
تا هر دهان خشک را جفت لب ساغر کنم
 
ای گلستان ای گلستان از گلستانم گل ستان
آن دم که ریحان هات را من جفت نیلوفر کنم
 
ای آسمان ای آسمان حیرانتر از نرگس شوی
چون خاک را عنبر کنم چون خار را عبهر کنم
 
ای عقل کل ای عقل کل تو هر چه گفتی صادقی
حاکم تویی حاتم تویی من گفت و گو کمتر کنم

پ.ن: یعنی مولانا تو چه حالی بوده که این غزل رو سروده؟!

۲۰ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۳۴
صبا ..

خیلی وقت پیش، زری جانقلب بهم توصیه کرده بود کتاب "حدیث بندگی و دلبردگی" را بخوانم که مجموعه سخنرانی های دکتر سروش در تفسیر دعای ابوحمزه ثمالی هست. من هم گذاشتم و همزمان با ماه رمضان شروعش کردم، کل کتاب 132 صفحه بود و من دیروز موفق شدم به پایان برسانمش!! البته به طور موازی دو تا کتاب دیگر هم در این فاصله خواندم ولی خب سرعت پایینم ربطی به مطالعه آن دو کتاب دیگر نداشت. نیاز به تامل بسیار داشت این کتاب و باید در مود خاصی می بودم تا از پسش بربیایم و البته گذشته و آینده ام را نیز باید تحلیل میکردم.

نکات برجسته کتاب از دید من (البته کل کتاب برجسته و قابل هایلایت بود):

 شکرگزار کسی است که قدرت شناخت نعمت و به کارگیری آن را در بهترین راه دارد. بهره برداری درست از نعمت، خود نعمت بزرگی است.

 

ما اصلا نبودیم و قبلا کاری نکرده بودیم تا مستحق این نعمت ها بشویم. از او طلبکار نبودیم و با کارهایی که میکنیم، طلبکار نیز نخواهیم بود. برای اینکه او خود، سرمایه و سود را به ما داده است.

    

أنَّ الرّاحِلَ إلِیکِ قَرِیبُ المَسافَه : کسی که به سوی تو راه می پیماید راهش کوتاه هست. (به زودی به مقصد خواهد رسید) 

خودم نوشت: قضیه کوتاه ترین مسیر و زاویه قائمه

نکته: مسافر راهش را کوتاه کرده است. یعنی آنکه براه افتاده، نه آنکه هنوز ایستاده است. پس شما تا راه نیافتاده اید مسافتی طولانی در پیش رو دارید. ولی همین که قدم در راه می گذارید، راه کوتاه می شود. گویی مسیر به نحوی است که شما را می دواند.

 

 چون که قبضی آیدت ای راه رو         آن صلاح توست آتش دل مشو 

چونک قبض آید تو در وی بسط بین  تازه باش و چین میفکن در جبین

(خودم نوشت: برای همه قبض رخ می دهد، همان موج سینوسی است)

 

 به قول مولوی، ما در این عالم تنها وظیفه مان همین کوبیدن امیدوارانه در است.

 

 اصولا زمان حکمی از خود ندارد. حکم زمان برگرفته از موجوداتی است که ظرف زمان را پر می کنند. یعنی فضیلت شب ها و روزها به خود آدمیان بر می گردد. مولوی در این باره تعبیر قابل تأملی دارد:

هر که بی روزیست روزش دیر شد

یعنی روزی که در آن «روزی» به دست نیاید، آن روز واقعا روز نیست. تعریف روز را باید از روی روزی کرد. اگر «روزی» داشتیم، روز است و مبارک و گرنه روز ما دیر شده است، یعنی هنوز روز ما نرسیده است.

 

 باده از ما مست شد نی ما از او       قالب از ما هست شد نی ما از او

 

هر جا ما تعبیر نزول داریم ، شما بدانید صعودی در کار است.


دعا ابراز بندگی است، نه ابزار زندگی.

 

 راه خلوتگه خاصم بنما تا پس از این         می خورم با تو و دیگر غم دنیا نخورم (حافظ)

 

 

ممنون زری جانقلب


۰۷ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۳۰
صبا ..

عطا آن را گویند که :

در وَهم آدمی نیاید و نگذرد

زیرا هر چه در وَهم او گذرد،

اندازه همّتِ او باشد و اندازۀ قدرِ او باشد.

امّا عطای حق اندازۀ قدرِ حق باشد.


پس عطا آن باشد که لایقِ حق باشد،

نه لایقِ وَهم و همّتِ بنده!

فیه ما فیه

 

دو وجه عبارت بالا ارزشمند هست:

*-زیرا هر چه در وَهم او گذرد، اندازه همّتِ او باشد، خیلی اوقات کوتاهی از ماست و گرنه آنچه 

رویایش را می پرورانیم اندازه همت ماست و پتانسیلش را داریم.

*-مرا آن ده که لایق توست نه وهم من!

۰۵ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۲۹
صبا ..

عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش

خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش

هر کسی اندر جهان مجنون لیلی شدند

عارفان لیلی خویش و دم به دم مجنون خویش

ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این

بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش

گر تو فرعون منی از مصر تن بیرون کنی

در درون حالی ببینی موسی و هارون خویش

لنگری از گنج مادون بسته‌ای بر پای جان

تا فروتر می‌روی هر روز با قارون خویش

یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشق

گفتمش چونی جوابم داد بر قانون خویش

گفت بودم اندر این دریا غذای ماهیی

پس چو حرف نون خمیدم تا شدم ذاالنون خویش

زین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذر

چون ز چونی دم زند آن کس که شد بی‌چون خویش

باده غمگینان خورند و ما ز می خوش دلتریم

رو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش

خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال

هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش

۲۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۴۳
صبا ..

و چقدر من به این یک بیت معتقدم : 

بخور آن را که رسیدت مهل از بهر ذخیره

که تو بر جوی روانی چو بخوردی دگر آید

-----

و قرار است به این بیت نیز عمل کنم:

تو سخن گفتن بی‌لب هله خو کن چو ترازو

که نماند لب و دندان چو ز دنیا گذر آید

۳۰ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۳۲
صبا ..

این اسفند اصلا درست و حسابی اینجا ننوشتم! نوشتن به انسجام فکرم کمک میکند. این روزهای پایانی سال کمی شلوغ است و مدیریت زمان سخت. یکی از آرزوهایم این است البته آرزو نه هدف هایم این است که بتوانم بهینه از زمان استفاده کنم. احتمالا این آخرین یادداشت سال 94 در اینجا خواهد بود، اگر خدا بخواهد برنامه مان این است که یکی - دو روز قبل از سال نو به سفر برویم. باید جمع بندی کنم 94 را. 94 ای که سال صبر صبر صبر نام نهاده بودمش. چقدر سریع گذشت و چقدر آزمون و خطا داشتم امسال. وقتی که روزها می گذشت به نظر می رسید که دارد خیلی سخت می گذرد و حالا که دور شده ایم و بر قله سال 94 ایستاده ام می بینم که نه! چندان هم سخت نبود. دیگر آن سیستم ارزیابی که هر سال یه سری چیزها رو می کوبد بر فرق سرم که دیدی محقق نشد!! خاموش شده، انگار که دارم به این ایده آلم که زندگی لذت بردن از مسیر است نه رسیدن به جای خاصی و مقصد از پیش تعیین شده ای، نزدیک می شوم. راحتتر لذت می برم. قند در دلم آب می شود و لبخند بر کل وجودم می نشیند وقتی درختان جوانه زده را می بینم. وقتی آرایش ابرهایش محو تماشایم می کند.

راحتتر رنجش ها را فراموش میکنم. به ندرت کینه به دل میگیرم. و قدرت کنترل کلامم بیشتر شده، کم حرف تر و آرام تر شده ام. که البته هنوز خیلی با آنچه که می خواهم فاصله دارم ولی همین اندک بهبود هم امیدوارم می کند. ترس هایم را بیشتر می شناسم و به فکر راه حل برای مقابله با آنها هستم. اینها یعنی 94 پرماجرا سال بدی نبوده است. یعنی کمی پخته تر شده ام هر چند که اهداف مادی بسیاری در این سال محقق نشد که مهم نیست ، مهم اینست که من همچنان انگیزه دارم و اینبار تجربه ام بیشتر از قبل است. 

-------------

یاد گرفته ام که زندگی این دنیایم، با همه نداشته هایم، منتی است از طرف او. اگر گاهی گلایه می کنم از کم ظرفیتی ام است و الا ته ته قلبم باورش این است من همه وجودم بدهکار اوست، که هر چه داده است همه اش لطف است و رحمت. خلاف ادب است که طلبکارانه از او چیزی بخواهم و یا کودکانه نداشته هایم را با دیگران مقایسه کنم و پا بر زمینش بکوبم که چرا این را ندادی و چرا آن را ندارم. خودت کمکم کن که در کلام و رفتارم هم آنچه قلباً به ان ایمان دارم را جاری کنم.

----------

هفته ای یک روز می روم حافظیه! جلسات مولانا و حافظ شناسی! همان روزی که با دلِ بشدت گرفته و خسته و عمیقا درمانده از راه اداره رفتم حافظیه کشفش کردم! با مسئول کلاس ها همان روز صحبت کردم و دقیقا روزی را انتخاب کردم که هم بتوانم از محضر جناب مولانا استفاده کنم و هم خواجه ی اهل راز.

استاد مولاناشناسی مان موضوع صحبت این هفته را به مولانا و عید اختصاص داد. اینکه برای عارف لحظه به لحظه و در هر دم و بازدمی عید است. چرا که الله بدیع و عالم هر لحظه تجلی نویی از وجود اوست. مگر نه اینکه ما سالی یکبار نو شدن زمین را جشن می گیرم، در فطرمان نو شدن ماه و مطهر شدن روحمان را و .... را جشن می گیریم، اما عارف لحظه به لحظه نو شدن هستی اش را درک میکند و این است که غم به دل عارف راه ندارد و همیشه مست می عشق است.

-----------

سال 95 را سال مکتوب می نامم. باید بر نوشتن تمرکز کنم. نوشتن برنامه های روزانه و اهداف کوتاه مدت و بلند مدت. قلم انرژی خاصی دارد. باید تمرین کنم که بر زمان مدیریت کنم. وقتی به معاد فکر میکنم، به نظرم جدای از کیش و آئین هر انسانی، جدای از زمان و مکان تولد هر بشری، اولین سوالی که از او پرسیده می شود این است که وقت هایت را چگونه سپری کردی!! که در واقع ثانیه به ثانیه عمرت پی چه گذراندی؟ نگران سرافکندگی ام در جواب به این سوالم!

-------------

دوستان بزرگوارم در سال 94 بسیار مایه قوت قلبم بودند. عمیقا میگویم که دوستتان دارم و هر موقع که بخواهم دعایی کنم در ردیف اولین کسانی هستید که به ذهنم می آیید. بهترین ها را همیشه از خدا برایتان می خواهم و امیدوارم سال 95 را به نیکی، به شادی، به سلامتی و به دل خوش آغاز کنید. اگر ناخواسته باعث رنجش خاطری شده ام یا دلی را به دردآوردم با تمام وجود عذرخواهی میکنم و امیدوارم که بزرگواری کنید و ببخشید. ممنون میشوم اگر در دعاها و انرژی های مثبتتان هم یادی از من بکنید.

 

یا حق.

94/12/23 

۲۳ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۱۸
صبا ..

اگر چرخ وجود من از این گردش فروماند

بگرداند مرا آن کس که گردون را بگرداند


اگر این لشکر ما را ز چشم بد شکست افتد

به امر شاه لشکرها از آن بالا فروآید


اگر باد زمستانی کند باغ مرا ویران

بهار شهریار من ز دی انصاف بستاند


شمار برگ اگر باشد یکی فرعون جباری

کف موسی یکایک را به جای خویش بنشاند


مترسان دل مترسان دل ز سختی‌های این منزل

که آب چشمه حیوان بتا هرگز نمیراند


 


----------


از حادثه ی جهان زاینده مترس

وز هر چه رسد چو نیست پاینده مترس

این یک دم عمر غنیمت می دان

از رفته میندیش و ز آینده مترس

۰۶ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۰۹
صبا ..

گفت شیر آری ولی رب العباد

نردبانی پیش پای ما نهاد

پایه پایه رفت باید سوی بام

هست جبری بودن اینجا طمع خام

پای داری چون کنی خود را تو لنگ

دست داری چون کنی پنهان تو چنگ

خواجه چون بیلی به دست بنده داد

بی زبان معلوم شد او را مراد

دست همچون بیل اشارتهای اوست

آخراندیشی عبارتهای اوست

چون اشارتهاش را بر جان نهی

در وفای آن اشارت جان دهی

پس اشارتهای اسرارت دهد

بار بر دارد ز تو کارت دهد

حاملی محمول گرداند ترا

قابلی مقبول گرداند ترا

قابل امر ویی قایل شوی

وصل جویی بعد از آن واصل شوی

سعی شکر نعمتش قدرت بود

جبر تو انکار آن نعمت بود

شکر قدرت قدرتت افزون کند

جبر نعمت از کفت بیرون کند

جبر تو خفتن بود در ره مخسپ

تا نبینی آن در و درگه مخسپ

هان مخسپ ای کاهل بی‌اعتبار

جز به زیر آن درخت میوه‌دار

تا که شاخ افشان کند هر لحظه باد

بر سر خفته بریزد نقل و زاد

جبر و خفتن درمیان ره‌زنان

مرغ بی‌هنگام کی یابد امان

ور اشارتهاش را بینی زنی

مرد پنداری و چون بینی زنی

این قدر عقلی که داری گم شود

سر که عقل از وی بپرد دم شود

زانک بی‌شکری بود شوم و شنار

می‌برد بی‌شکر را در قعر نار

گر توکل می‌کنی در کار کن

کشت کن پس تکیه بر جبار کن

۰۹ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۱۰
صبا ..
طبع چیزی نو به نو خواهد همی
چیز نو نو راهرو خواهد همی

۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۵۴
صبا ..