غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۱۵ فوریه!

دوشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۹، ۰۹:۳۸ ق.ظ

به شدت فکرم نامتمرکز هست و تقریبا از هفته گذشته تا الان شاید ۳ روز هم کار نکرده باشم. خب این روال اصلا جالب نیست و این چرخه اهمال کاری حالمو بدتر میکنه. 

 

برای خودم تو وبلاگم می چرخم که ببینم که قبلنا که حالم خوب نبوده چیکار میکردم؟ نتیجه ای که میگیرم مشکلات سالهای گذشته چه کاری و چه خانوادگی شخصیت من رو ساخته! یعنی الان که نگاه میکنم هر چی فشار مشکلات بیشتر میشده من انعطافم و قدرتم بیشتر میشده. بعضی موقع ها که برمی گردم نوشته های اون روزهام رو میخونم به خودم احسنت میگم که چقدر خوب مدیریت کرده بودم. یعنی هر چی تهدید بوده تبدیل به فرصت شده. 

کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز

ولی الان حس ضعف میکنم حس میکنم نمی تونم خودم رو جمع کنم و این چرخه قرار هست تا ابد ادامه پیدا کنه. اون موقع ها قوی تر بودم و یا شاید چون مشکلات رو تحمیلی میدونستم و نه متعلق به خودم زورم بیشتر بود و جالب هست که الان اصلا مشکل خاصی وجود نداره فقط انگار من انرژی ندارم که عادی زندگی کنم. خسته ام. 

۹۹/۱۱/۲۷
صبا ..

درد

نظرات  (۱۱)

لطف داری صبای نازنین. همه ی اینها چیزی جز حقیقت نبود. :)

ممنونم. :*:*

پاسخ:
بازم ممنون غزال خوش قلب :*

اینی که گفتی حال درون نباید به عوامل بیرون بستگی باشه خیلی درسته. من هنوز توی عمل نتونستم متأسفانه پیاده سازیش کنم. :دی
 

راجع به دستاوردهات میخوای من کمکت کنم؟ :دی من هنوز یادمه، هر پیاده روی طولانی که با گروه های مختلف میرفتی من تحسینت میکردم. این جدا از دستاوردهای علمی و کاری و روابط اجتماعیته. اینکه تو با خانواده ی جنی انقدر روابط صمیمی و سالمی داری مگه کم دستاوردیه؟ از دیدِ من، اینکه تو داری توی همه ی ابعاد رشد میکنی خیلی با ارزش تر ازینه که فقط توی بُعد علمی یا کاری رشد کنی. تازه اون بُعد هم از همین نوشته های کوتاهت به نظر من کاملا impressive هست. :دی بگم بازم؟ :دی

 

ممنونم صبا جان. اصلا خوندنِ تو و فکر کردن به نوشته هات به من انرژی میده. 

پاسخ:
می خواستم تو پست جدیدم بنویسم چطور حالم به شرایط بیرونی بستگی داره که ذهنم رفت یه ور دیگه!

عزیزم. چقدر تو دختر مهربون و خوش قلبی هستی. مرسی که اینا رو بهم گفتی اصلا حواسم به چنین چیزهایی نبود. به حرفات بیشتر فکر می کنم عزیزم.

الهی همیشه پرانرژی باشی غزال جان. بوس بهت :*

سلام صبا جان،
امیدوارم تا الان دیگه حالت خوب شده باشه!

این حس خستگی، گاهی میاد سراغمون همونطور که گفتی. ولی یکم که دوباره فشار کارا زیاد بشه، می بینی که دوباره با قدرت برگشتی. خستگی طبیعیه. جسم و ذهن ما هم ماده هست. نوشتن لیست دستاوردها میتونه کمکت کنه. چند وقت یکبار من از روز اول مهاجرت و شاید قبلش رو با خودم مرور میکنم و حالم بهتر میشه. :دی

من خودم انگار چالش زندگیم که کم میشه، مودم میاد پایین. روزایی که فشار کارم بیشتره، حالم بهتره. البته میدونم که این احتمالا خوب نیست. :))

 

پاسخ:
سلام غزال عزیز.

آره الان واقعا خوبم. من از موقعی که خونه م رو جابه جا کرده بودم همین جور خوب نبودم به دلایل بسیار. دیگه آخر هفته قبلی اوجش بود. بعد از اینکه دو روز برای خودم عزاداری کردم :)) و واقعیات رو پذیرفتم انگار خوب شدم! 

دقیقا من همیشه میگم من به ددلاین نیاز دارم. خودم عین آدم نمیتونم بازدهی خوب داشته باشم.  

نوشتن لیست دستاوردها ولی اصلا الان کمکی که نمیکنه حال منو بدتر هم میکنه :((  و شاید یکی از دلایلی که من حالم خوب نبود همین لیست دستاوردها بود. 

دیگه مشق جدید این شده که حالم نباید وابسته به عوامل بیرونی باشه و باید بتونم همین جوری هم خوب باشم. 

مرسی که با وجودی که سرت شلوغ هست به اینجا سر زدی و واسم نوشتی. حالت جسمت و روحت همیشه خوب باشه الهی. 

خب الانکه من مینویسم به نظر میرسه خوبی. ولی من روزایی که مودم پایینه فقط کار کردن حالمو خوب میکنه. کار فیزیکی. یه کشو رو بریزم بیرون مرتب کنم، کابینتا رو تمیز کنم، غذا بپزم، هی عکس بیفور/افتر بگیرم؛ این حسای کوچیک که بهم بگه "یه کاری رو تموم کردی" ذره ذره بهترم میکنه. 

یه نفرم البته باید باشه در کنارش که بهش غر بزنم :)))) 

پاسخ:
وای چقدر این حس "یه کاری رو تموم کردی" رو میخوام. 
یه بار داشتم به هری غر میزدم و دقیقا بهش گفتم من یه چیز آفیشال میخوام تا قبول کنم یه کاری رو تموم کردم و حالم خوب بشه!
عکس بیفور و افتر هم ایده ی خوبی بود. 
من غر می زنم نه خیلی و همون یه کم هم بعدش حس گناه دارم🙈🙊🙈🙈🙈

سلام امیدوارم الان خیلی بهتر باشی اما خب من هم راهکارهای کجدار و مریز خودم را بگم برای دفعات بعدی؛)) یکی نیست بگه «کل اگر طبیب بودی سر خود دوا میکردی» ها ها ها

خب ببین من تو اون تایم هایی که هیچ کاری نمیتونم بکنم، بعضی وقتها یه جوریه که اینقدر خودخوری میکنم که فقط عذاب وجدان دارم اما یه مدلی هست که تنبلی نیست واقعا خستگیه! این موقع ها چند روزی بسته به حالم سه روز تا یک هفته به خودم میگم برو هر کاری دوست داری بکن و من هم بهت قول میدهم هی بهت عذاب وجدان ندهم! یعنی اصلا برو بخواب کتاب بخون با دوستات قرار بذار یا بروی بیرون یا بیایند خونه، این کارها را میکنم فقط شرطش اینه واقعا به خودم عذاب وجدان نمیدهم که چند روزی هست هیچ کاری نکرده ای و فلان! ببین یه وقت میبینی چند روز هیچ کاری نمیکنم اما چون عذاب وجدان دارم و مدام دارم خودم را سرزنش میکنم هی حالم بدتر میشه! و اینکه من اصلا خریدکردن حالم را خوب نمیکنه میخوام بگم واقعا کاری که میکنیم فقط باید به ذایقه خودمون خوش بیاد اما بدون سرزنش باشه؛))

پاسخ:
سلام گلم.

مرسی از راهکارات عزیزم. 

منم به این فکر کردم که یه هفته اصلا هیچ کاری نکنم ولی میدونی وقتی ناراحتی هیچ کاری هم نکنی ناراحتی واست پررنگ تر میشه و هی میشینی به اون مساله فکر میکنی و اون رو تحلیل میکنی.  به این فکر کردم که تنها برم یه شهر دیگه پیش یکی از دوستام ولی خب اون هم تو هفته کاملا سرش شلوغه! باید صبر میکردم تا آخر هفته! و خب میگم بخاطر درد پام هم نمیتونم نه بدوم نه برم هایکینگ و عملا دستم (پام :) ) بسته بود! من وقتی چیزی نیاز داشته باشم خریدنش خوشحالم میکنه ولی نه اینکه اگر حالم بد باشه برم خرید خوب بشم. اصلا!! من ضد مصرف گرایی هستم و خرید چیزی که بهش نیاز ندارم بهم احساس گناه میده! الان جایزه هام برای خودم مواد بهداشتی هست اکثرا :))

چیزی که این چند روز بهش رسیدم این هست که همون ماسکی که برای حضور در اجتماع می زنیم و خنده های زورکی و خوبم گفتن های الکی خیلی موثر هستند از اینکه تو غرق نشی تو ناراحتیت. 

یادمه اون موقع ها که سنم خیلی کم بود یه جمله ای که الان یادم نیست حدیث بود یا چی ! خونده بودم که میگفت مثلا اگر میخوای یه ویژگی رو که نداری تو خودت تقویت کنی ادای داشتن اون ویژگی رو دربیار بعد از یه مدت همون جوری میشی. مثلا اگر صبور نیستی ادای صبورها رو دربیاری بعد از یه مدت صبور میشی. 
من سالها ادای مهربونها - صبورها - قوی ها و خیلی چیزهای دیگه رو درآوردم و حالا که نگاه میکنم همون تقلید کردن ها بهم کمک کرده بود.

سه شنبه صبح که اومدم دانشگاه و مجبور شدم بخندم یادم اومد که من سالها ادای آدم های خوشحال رو درآوردم و حالا حتی با وجود حال بدم می دونم که درونم یه خوشحال زندگی میکنه! :)  خب قوانین که عوض نشده پس گفتم بجای اینکه هی بگی خسته ام و نمی تونم و ذهنم متمرکز نیست پاشو و ادای آدم های پرانرژی و متمرکز رو دربیار. اصلا این یه بازی جدید هست و خب الان دارم با این بازی جلو میرم. امیدوارم این بار هم جواب بده. 
اون موقع ها یه قانون داشتم که یه دقیقه درس خوندم هم بهتر از صفر هست و به خودم میگفتم من ازت فقط انتظار دارم صفر نباشی. الان هم فقط انتظارم این هست که صفر نباشم. حتی در طوفانی ترین وضعیت های درونی و بیرونی. 

اینا رو میخواستم تو یه پست جدید بنویسم دیگه تو باعث شدی همین جا بنویسم :) 

من اینجور وقتا با ریلکس کردن و بی خیالی حالم بهتر میشه. مثلا یکی دوتا فیلم میبینم که به چیزی غیر از فضای زندگی خودم فکر کنم. آشپزی میکنم و خودم را درگیر لمس سبزیجات و ... میکنم، پیاده روی میرم، یکی دوتا چیز کوچولو به عنوان هدیه برای خودم میخرم، خوراکیهای مورد علاقه خودم را فقط برای خودم میخرم :))) از این جور کارا. یکی دو روز که هیچ کاری در راستای رسیدگی به منزل و فعالیت شغلی نکنم حالم بهتر میشه.

پاسخ:
من شنبه رو کلا فیلم دیدم و از تو تخت فقط برای ناهار خوردن در اومدم.
یکشنبه با پای دردم ۳-۴ ساعت آشپزی کردم.
ولی دوشنبه صبح بجای اینکه بهتر بشم بدتر شده بودم!! واقعا ترسیدم که این همه مراعاتت رو کردم بجای اینکه بهتر بشی بدتر شدی!!!
دوشنبه هم هیچ کاری نکردم و فقط استرسم رو بالاتر بردم ولی دیروز و امروز بهتر بودم‌. 
حالا باید برم خوراکی خوشمزه و کادو هم برای خودم بخرم باشد که بهتر شوم. مرسی که راهکارات رو گفتی😍

میبینم که وجودت بدون مشورت با تو به خودش مرخصی داده گفته بابام جان بذار یه چند روزی هم عادی باشم و قوی نباشم و تنبلی کنم... که دیده ای دل غافل، پلیس درونت اومده دستبند زده بهش و گفته بیخود! بار زندگی رو تو بر دوش نکشی عمۀ من میخواد به دوش بگیردش؟

امام علی (ع) تو یه حدیثی فرمودن: «دلها روی آوردنی داره و پشت کردنی؛ پس در وقت پشت کردن جز به قدر واجبات به خودتون تحمیل نکنید» یعنی تو این وقتا مستحبات و اینها رو بیخیال. 

تو هم فعلا به اون خیلی واجب واجبهات عمل کن، اونهایی که حتی مستحب موکد هستنو هم بذار وقت روی آوردن دلت.
مطمئن باش توی همون موقعیتهای سخت هم این پشت کردنها و تنبلیها رو داشتی. منتها ننوشتیشون چون به چشمت نمیومدن؛ اونقدر که سختیهای زندگی پررنگ بوده تو نظرت

 

پاسخ:
سمیه عاشقتم🙂😍🥰

درست میگی من همیشه این تنبلی ها و پشت کردن ها رو داشتم. اتفاقا اون زمان ها هم نوشته دارم. کلا من در مستندسازی احوالم ید طولایی دارم.

بعد از اینکه اینجا گفتم حالم بده انگار یه بازی از دوشم برداشته شد. البته سبک شدنم فقط اون گفتن نبود یکی از عوامل حواس پرتیم برطرف شد.

امیدوارم بتونم با همین فرمون برم جلو و روند تمرکز و بهتر شدن حالم صعودی باشه.

حالا من علت ِ نامتمرکز بودن ِ ذهنم رو می دونم!

 

ما دورادور همچنان درگیر مسایل ِ خانواده ی همسر هستیم و با اینکه دور هستیم چون مسایل رو به همسر منتقل می کنند، حداقل ذهنی خیلی خسته میشیم. 

این مطلب واقعا باعث خستگی مزمن من شده، و نمی دونم چه طور باید بهشون بگم اول صبح ِ که ما زنگ می زنیم ، روزمون خراب میشه با شنیدن به غر های شما! البته به همسر هم نمی تونم بگم از این وضعیت خسته شدم، چون مطمئنا ناراحت میشه. همسر هم از این مدلهای یک گوش در و یک گوش دروازه نیست  شروع می کنه خودخوری! 

 

واقعا پشیمونم از اینکه به زنگ ِ هر روزه رو عادتشون دادیم. :( 

 

 

پاسخ:
منم علت نامتمرکز بودن ذهنم رو می دونم متاسفانه یا خوشبختانه :)

این که میگم خسته ام دقیقا به دلیل پردازش زیاد ذهنم هست. اینکه میگم حوصله آدم جدید ندارم بخاطر بررسی بیش از حد آدماست. 

و خب این داستان حالا حالاها هم ادامه داره.

در مورد شما و شرایط تون هم کاملا درک میکنم. نمی دونم خانواده ها گاهی چرا درک نمیکنند گفتن یه مساله به فردی که هزاران کیلومتر ازشون دور هست و هیچ کاری هم از دستش برنمیاد چه سودی میتونه داشته باشه جز ایجاد استرس و خستگی روانی و حس گناه و بی کفایتی. 

واقعیتش راهکاری ندارم براتون. جز اینکه مکالمه هاتون رو کوتاه کنید. من بعضی روزا فقط ۲ دقیقه با مامانم حرف میزنم. به شوخی هم بهش میگم خواستم بهت اطلاع بدم زنده ام و حالم خوبه فقط الان دستم بنده و باید برم. مکالمه های طولانی رو بگذارید برای آخر هفته ها که حداقل روزتون خراب نشه. 
۲۸ بهمن ۹۹ ، ۰۶:۵۰ ربولی حسن کور

سلام

میدونم کلیشه ایه اما خیلی ها دوست دارن جای شما باشن

مطمئنم که خیلی زود این دوران را هم پشت سر میگذارین 

منتظر موفقیت های پشت سر هم شما هستیم

پاسخ:
سلام

اتفاقا یه زمانی آدم نیاز به همین کلیشه ها داره. 

نمی دونم شاید بعضی موقع ها نق! توی گلوم گیر کرده و باید به یکی بگم حالم خوب نیست. بعد از اینکه اعتراف کردم و پذیرفتم که حالم خوب نیست کم کم ذهنم می پذیره که حالش خوب نیست و بعد به فکر چاره می افته. شاید وقتی هیچی نمیگم یعنی دارم انکار میکنم که حالم خوب نیست و بخاطر همین دنبال راه حل هم نمیرم. 

شما لطف دارید. امیدوارم زود برگردم به روزهای اوج. الان خیلی وقته که دارم خودمو گول میزنم!!


می فهمم... من هم اینطوری هستم. مثل یه موج بالا و پایین دارم. اما مثل تو از گذشته خودم اینهمه راضی نیستم. آفرین به تو. تو همون صبای گذشته هستی که پرتجربه تر شدی و تواناتر....  گاهی یه شادی کوچک، یک جمله قشنگ، چند صفحه از یک کتاب خوب، یه دعای ساده، خلاصه یه انرژی کوچولوی خارجی لازمه که این سکون موقتی رو تبدیل به حرکت کنه.... من اگه حسش دست بده و صادقانه و بی رودروایسی با انرژی بی منتهای هستی صحبت کنم خیلی حالم بهتر میشه. گاهی با صحبت کردن با خواهر بزرگترم، گاهی با گوش کردن به سخنرانی های جول اوستین..... آدمیم دیگه. پایین و بالا داریم. در حالت سکون انرژی جمع می کنیم واسه حرکت.....

پاسخ:
می دونی من قبول دارم همه مون بالا و پایین داریم. همه ی حرفای قشنگت هم کاملا درسته.

فقط بعضی موقع ها آدم حریف خودش نمیشه. 

دیروز کلی واسه خودم شعر خوندم که روحم ترمیم بشه. پام هم تو زمانی که من بیشترین نیاز به دویدن دارم رفته مرخصی :) طفلک پای چپم از زانو به پایین یه نقطه سالم هم توش نیست. هر وریش رو کوبوندم به یه جایی کبود هست و ورم داره و ... 

مرسی از انرژی مثبتت. دیشب خوب خوابیدم امیدوارم بتونم برگردم به مسیر عادی. مرسی که دوستمی :) 
۲۷ بهمن ۹۹ ، ۱۴:۴۳ همنشینِ خوبان

ذره ای از نقطه آبی ام ، برام خیلی خوب بود 

چه خوب که قوی هستی 

پاسخ:
امیدوارم دوباره هم بتونم قوی باشم :)