غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمضان» ثبت شده است

فقط می دانم باید بنویسم. ذهنم شدیدا شلوغ است، کارهایم زیادی زیاد شده، وقت مفید و قابل و استفاده هم زیادی کم شده، همه ی اینها در حالی هست که اصلا از درستی مسیری که انتخاب کرده ام اطمینان ندارم. همه ی اینها در حالی هست که ذهنم هنوز آرام نیست و پر از چراست!! هنوز نتوانسته ام باور کنم که انچه سالها فکر میکرده ام حقیقی نبوده، دلم شدیدا میل به انکار دارد، دلم بحث و بررسی می خواهد اما خوب که فکر میکنم می بینم فایده ای هم ندارد، که چه شود؟؟ آنچه نباید می شد، شده، دیگر فکر کردن و تحلیل کردنش چه فایده ای دارد.  خیلی زیاد دلم می خواهد مستقیم بروم توی چشمان خدا زل بزنم و بگویم پس من چی؟!!

 رمضان آمده اما من همچنان غرق روزمرگی هستم. حتی بیشتر از همیشه، با خدا وعده کرده ام که قدم برداشتن در این مسیر جدید را به پای خودش حساب کند، اینطوری وجدانم آسوده است که ذره ای مفید هستم، یعنی شاید روزی مفید شوم و این مفید شدن به قصد نزدیکی به او باشد، به قصد اینکه اگر همین طوری بنشینم قطعا دچار کپک فکری و روحی و اخلاقی می شوم، پس  اینطوری نمی نشینم و گذران عمرم را نگاه نمیکنم. سرعت گذر روزها زیاد است، جسما زود خسته می شوم اما می دانم که می توانم، از پسش بر می ایم. حداقل فایده اش این است که ذهنم اینقدر درگیر است که مجال فکر کردن به خیلی چیزهای بیهوده را ندارد، یعنی داردها، ولی محدود و کم. و چقدر ذهنم گاهی بدقلق و بهانه گیر می شود. 

دوستی دارم که موقع خداحافظی می گوید مواظب خوبی هایت باش. راست می گوید خوب بودن مواظبت می خواهد، ذره ای که غافل شوی می توانی براحتی بد شوی و بدی کنی. خدایا، ماه تو است و مهمان تو هستیم. حتما و قطعا در این بار عام قرار است مورد لطفت قرار بگیریم. درست است که پر از سوالم، پر از چرا و پر از خواهش، اما اگر چراهایم و سوال ها و درخواست هایم هم بی پاسخ بماند، حرفی نیست، باور و ایمانم این است که قرار است با بهتر از درخواست های من جوابم را بدهی. فقط مثل بنده هایت باورهایم را بهم نریز.

۳۰ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۵۵
صبا ..
عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد   برگیر و دهل می‌زن کان ماه پدید آمد
عید آمد ای مجنون غلغل شنو از گردون   کان معتمد سدره از عرش مجید آمد
عید آمد ره جویان رقصان و غزل گویان   کان قیصر مه رویان زان قصر مشید آمد
صد معدن دانایی مجنون شد و سودایی   کان خوبی و زیبایی بی‌مثل و ندید آمد
زان قدرت پیوستش داوود نبی مستش   تا موم کند دستش گر سنگ و حدید آمد
عید آمد و ما بی‌او عیدیم بیا تا ما   بر عید زنیم این دم کان خوان و ثرید آمد
زو زهر شکر گردد زو ابر قمر گردد   زو تازه و تر گردد هر جا که قدید آمد
برخیز به میدان رو در حلقه رندان رو   رو جانب مهمان رو کز راه بعید آمد
غم‌هاش همه شادی بندش همه آزادی   یک دانه بدو دادی صد باغ مزید آمد
من بنده آن شرقم در نعمت آن غرقم   جز نعمت پاک او منحوس و پلید آمد
بربند لب و تن زن چون غنچه و چون سوسن   رو صبر کن از گفتن چون صبر کلید آمد

 

خدایا هیچ هدفی از روزه داری نداشتم جز طاعت امر تو، دریاب بنده ای که تلاش کرد بندگی کند، دریاب.

خدایا شاید مهمان خوبی نبودم اما تو رسم مهمان نوازی را تمام کن و طوری بدرقه ام کن که شایسته مقام تو باشد، نه در خور من. خدایا پشیمان شدم، بدرقه ام نکن، همیشه همراهی ام کن، همه جا، همه وقت، حتی جاهایی که خودم با گستاخی تمام می خواهم که نباشی، می خواهم که نبینمت، خدایا دریاب که بیش از همیشه به تو نیازمندم.

 

عیــــــــــــــد همگی مبــــــــــــــارک.

 

۰۶ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۱۸
صبا ..

این روزها اینقدر بی حوصله و بی انگیزه ام که با وجود تمایل فراوانم به نوشتن هیچ تلاشی حتی برای تایپ افکارم هم انجام نمی دهم. یک هفته تا 10 روز به خودم مرخصی داده ام از همه چیز و همه جا که شاید حوصله ام بازسازی شود و انگیزه هایم بیدار.  از این دست نوسان های روحی را بارها تجربه کرده ام، اما طولانی شدن اقامتم در دره این موج سینوسی بی تاثیر از روزه داری نیست. با وجود اینکه من آدم پرخور و خوش خوراکی نیستم (حتی در مصرف آب هم بهینه هستم!!) ولی افت قند و فاصله طولانی بین وعده سحر و افطار، خوابیدن های نامنظم، کم تحرکی، خانه نشینی های طولانی و تعطیلی فعالیت های نشاط آور باعث شده که با وجود صف طولانی کارهای انجام نشده همچنان مقیم دره بی حوصلگی موج سینوسی باشم.

این ها را ننوشتم که گلایه کنم از روزه داری و یا هر چیز منفی دیگری که از این چند خط بر می آید، نوشتم که بگویم در این ماه چه از طریق صدا و سیما چه خارج از آن با خانواده هایی آشنا شدم که فاصله بین وعده های غذایی شان بیشتر از سحر و افطار است. نوشتم که بگویم به بچه هایی فکر میکنم که چه در این روزهایی که خورشید تمام حواسش به ماست و چه روزهایی که خورشید خجالتی می شود و خودش را پشت ابرها قایم میکند، فعالیت فیزیکی شان چندین برابر روزهای عادی من است، با وعده های غذایی کم لطف. بچه هایی که شریکند در آوردن نانی به سفره و با این وجود شاگرد اولند. که به این فکر میکنم که همین افت قندی که تا این حد مرا بی حوصله کرده، چقدر در وقوع جرائم و تصمیم های غلط آنی موثر است، چقدر در افسردگی حاد و مزمن و بزهکاری و رفتارهای پرخطر موثر است. در حین روزه داری معمولا و قاعدتا ارتباط معنوی فرد با خالقش بیشتر می شود، اما آیا در حین فقر هم تا این حد شاکر و راضی می مانیم؟!

چند روز آخر روزه داری معمولا شمارش معکوسم برای عید فطر شروع می شود، برای اینکه برگردم به زندگی عادی، به همان 3 وعده غذای هر چند کم اما به موقع، به همان شکلات های میان وعده، که کارشان این است که تمرکزم را افزایش دهند، به شربت های خنک بعد از گرمازدگی، اما این روزها فکرم پیش کودکانی ست که هلال ماه شوالشان معلوم نیست که کی طلوع می کند! که نمی دانند از چند شروع کنند به شمارش معکوس، که برسند به عیدشان. عیدی که معنیش شروع زندگی عادی است!!

۰۴ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۱۷
صبا ..

-دیشب قبل از اینکه برویم مراسم احیا، اخبار تصاویری از غزه پخش کرد، زنانی که گریه می کردند و می نالیدند و که ما هیچ کاری نکرده ایم و در خانه هایمان نشسته ایم و باید بمیریم. بچه های معصومی که تنها جرمشان محل تولدشان هست و مجازات این جرم مرگ و زخمی شدن و به خون کشیده شدن است.

- دعای جوشن کبیر که خوانده می شود، یک لحظه هم تصویر زنان غزه از پیش چشمانم کنار نمی رود، یا غیاث من لاغیاث له، خدایا بیشتر از این مردم هم کسی هست که این روزها به فریادرسیت نیاز داشته باشه باشد؟!

"ای دادرس دادخواهان ای پناه پناه جویان ای امان بخش ترسناکان، ای کمک مومنان، ای رحم کننده مسکینان، ای پناه عاصیان"  به اینجا که می رسیم انگار که فقط زورم به خدا برسد، می گویم مگر اینها نام های تو نیست، مگر تو خدای ما و آنها و آن کودکان معصوم نیستی، پس کجایی؟ تو که داری می بینی، تو که داری می شنوی، ای کسی که بهترین بینندگانی، پس چرا هیچ اثری از گشایش نیست؟

خوب که با خدا دعوا میکنم، آن هم در شب 23 ماه رمضان، سکوت نفرت انگیز ابرمردان دنیا، سکوت 7 میلیارد جمعیت کره زمین یادم می آید، (بگذریم از کمپین های انسان های نوع دوستی که جمعیتشان به 10 میلیون نفر هم در کل دنیا نمی رسد)، می روم در کالبد آن زن غزه ای، که تنها جرمش محل سکونتش است و هر روز باید منتظر جنازه ای باشد، فرزندش، شوهرش، پدرش، برادرش، هر روز خون، هر روز مرگ، هر روز آه، و هر روز همه دنیا شاهد این جنایات باشند و هر روز همه سکوت کنند  و آن زن وقتی در مقابل خبرنگار قرار گیرد اولین جمله اش این باشد: " نَصْرٌ مِّنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِیبٌ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ".

به آن زن آرمان های سیاسی هیچ گروهی دخلی ندارد، آن زن صبر و امید به پیروزی را انتخاب کرده، آن زن ایمانش را به تو ثابت کرده است تو هم فتح قریبت را به او ثابت کن.

۳۰ تیر ۹۳ ، ۰۰:۱۵
صبا ..

این روزها که روزهای داغی واسه طرح اکرام ایتام هست و برآورده کردن آرزوهای یتیمان و مستضعفین در اولویت برنامه های تبلیغاتی سیما و خیریه ها قرار داره، یک چیز خیلی فکرم رو مشغول و توجهم رو جلب میکنه، اون هم نوع آرزوهای بچه های امروزی هست، کاری به سطح مالی خانواده ها ندارم ولی چه بر سر تربیت هامون اومده که بچه هامون از دوسالگی یا با آرزوی تبلت و لب تاپ  یا با خود این وسیله ها صبح رو به شب می رسونند!! 

وسط همین برنامه ها بود که یک شب گزارشی با نام غیرت شیرین پخش شد که یه دختر 10 -11 ساله اون قدر دیدش به دنیا وسیع بود و اونقدر زیبا با زشتی های دنیا برخورد می کرد، که برای من ببیننده فقط این سوال پیش آمد که پدر و مادر این دختر کی هستند و چطور این دختر رو تربیت کردند.

امروز که داشتم یه مقاله در مورد آخر الزمان و غرب می خوندم که چطور بشر داره به سمت مادی شدن صرف حرکت میکنه که این جمله ش واسم جالب بود و تصدیق کننده افکارم.

"در این وضع و تاریخ مستضعف نیز می خواهد جای زندگی مرفه و مرض ناک بورژوازی را بگیرد، گوئیا گوی سبقت را همگان از هم می ربایند" استاد فردید

 

و من این شب های قدر از تو می خوام که تقدیر روزهای باقیمانده از عمر مرا را به گونه ای بنویسی که بی توجه به این مسابقه باشم که چه مستضعف ،چه مرفه از شر مادی گرایی و در نهایت پوچ گرایی و دور شدن از تو در علم آموزیم، در کار و اشتغالم، در زندگی شخصی و خانوادگی ، در زندگی اجتماعی و سیاسیم در امان باشم. 

 

پی نوشت: از اینجا می تونید کلیپ غیرت شیرین را ببینید.  بهتون توصیه میکنم که حتما ببینید.

۲۹ تیر ۹۳ ، ۰۰:۱۳
صبا ..

امسال خدا منت بر سرم نهاده و توفیق روزه داری دارم.

هر کسی برای این ماه یک جور برنامه ریزی خاص داره که از اوقاتش چه جوری استفاده کنه، کارهایی که تصمیم گرفتم به طور خاص تو این ماه انجام بدم رو اینجا می نویسم هم برای ثبت در تاریخ و هم اینکه شاید شخص دیگری با خواندن این کارها ایده ی جدیدی برای رمضانش در ذهنش شکل بگیره.

1) هر روز یک خطبه از نهج البلاغه یا یک سخن از حضرت علی را همین جا می نویسم.

2) از اونجایی که من شدیدا به موسیقی (بی کلام و با کلام و سنتی و پاپ) اعتیاد دارم و همیشه در پس زمینه کارهام یه چیزی در حال پخش هست، این یک ماه می خوام ترک عادت کنم و البته چون ذهنم نیازمنده یه صوت غیر از صدای محیط هست، صوت قران رو جایگزین میکنم.

3) از یکی از نزدیکانم بخاطر تصمیم هاش و رفتارهایی که با منطق من خیلی فاصله داره، سالهاست که دلگیرم یعنی بارها تا مرز نفرت شدید رفتم. این ارتباط ناگسستنی هست و ایشون به گردن من حق داره. برای اینکه بتونم اون خشم و نفرت درونم رو سرد کنم تصمیم دارم هر روز یه ویژگی مثبتش رو تو این یک ماه تو دفترم بنویسم و تمرکزم رو بر روی خوبی هاشون بگذارم.

پی نوشت : شاید به این لیست اضافه شد.

۰۷ تیر ۹۳ ، ۰۰:۱۰
صبا ..

ماه رمضان گذشته فوق العاده پر فراز ونشیب بود.

شروع ماه مصادف با تصادف برادرم بود که فشار روانی بسیاری را به خانواده تحمیل کرد، او همچنان در بیمارستان بود که پدربزرگ سکته کرد و روزهای آخر عمرش یکی یکی سپری می شد. فشار کاری امانم را بریده بود. تمام بانک های عاطفی ام یکی یکی ورشکست می شدند. هر که تا آن زمان پناهم بودم اعلام میکرد که اخیرا استعفا داده است، روزی نبود که صدای شکستن دلم را نشنوم. دلم سفر می خواست! دلم زیارت می خواست آن هم تنها! به هر که میگفتم جواب می داد در این وضعیت؟! تازه تو همین چند ماه پیش آنجا بودی! 

تنها ملجام پروردگارم بود، برنامه ها چیده بودم برای شب و بیست و سوم، آخرین شب قدر، تمام حرف هایی که در دلم سنگینی می کرد، باقیمانده بود برای شب آخر، خودم را برای رفتن به مجلسی آماده میکردم، اما همه چیز به هم خورد و تیر خلاص هم شلیک شد، از رفتن به مجلس خبری نبود، شوکه بودم، چه شده است؟ چه کرده ام که حتی پروردگارم هم از من ناامید شده است؟ چه شده است که همه از من روگردان شده اند؟

فیلم اتفاقات چند ماه گذشته را به عقب زدم، مگر من چه کرده بودم که این گونه تاوان می دادم، جواب سوال هایم را نمی یافتم! رادیو را روشن کردم دعای جوشن کبیر از حرم امام رضا پخش میشد، ذره ذره وجودم حسرت بود، حس رانده شدن به جنون نزدیکم می کرد، دعای ابوحمزه را با همه ی خوف و رجایش خواندم. آن شب گذشت اما همچنان این پرسش "که مگر من چه کرده بودم که اینگونه از همه جا طردم کردی؟"، رهایم نمی کرد.

رمضان تمام شد، فشار کاری، حضور بیماران و چه و چه ذهنم را مشغول کرده بود.

5 روز از رمضان گذشته بود که صبح وقتی بیدار شدم پیامی از طرف یکی از دوستانم آمده بود، بازش کردم! بی هیچ مقدمه و سلام و علیکی پرسیده بود می توانم بجای او به سفر مشهد بروم؟ (سفر از طرف دانشگاه بود و اسم من ماهها پیش در مراسم قرعه کشی در نیامده بود) پرسیدم سفر کی است؟ جواب داد فردا صبح یعنی کمتر از 24 ساعت!! این که چگونه برنامه یک هفته را کنسل کردم ، چگونه قرارها را جابه جا کردم و چگونه مدارک این دوست به دستم رسید، هنوز هم تعجب زده ام می کند.

این سفر و هماهنگی هایش کم از معجزه نداشت، در ذهنم نمی گنجید که چطور همه چیز هماهنگ میشود بدون زحمتی از جانب من. 

در حرم نشسته بودم و مفاتیح نزدیکم بود صدایی در ذهنم می گفت دعای جوشن کبیر را بخوان. شروع کردم به خواندن، چند فراز که جلو رفتم تازه یادم آمد به شب بیست و سوم، تا آن لحظه کاملا فراموش کرده بودم آن شب مداح چه گفته بود ، آن شب من چه ها که به خدا نگفته بودم که حسرت چه چیزهایی را تک تک سلول های بدنم حس کرده بودند.

اما دیشب باز هم شب بیست و سوم بود یک عبارت در دعای ابوحمزه مشعوف و مشغولم کرد :

حَبِّبْ إِلَیَّ لِقَاءَکَ وَ أَحْبِبْ لِقَائِی.

می دانی که شب هاست خواب حرم میبینم و در خواب می پرسم چرا این خواب را دیده ام، من که همین جا هستم!


۱۰ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۲۶
صبا ..

سلام،


وسط یه دنیا کار، دلم نوشتن خواست یعنی به بن بستی رسیدم که دلم دیوارهای غارم را بهانه گرفت شاید  پس از نوشتن فرجی حاصل شد.


از 4 سال پیش که من با رویکردی جدید به دین اسلام گرویدم، دعاهایی رو که میخونم با تامل بیشتری انتخاب میکنم، قبل از اون تو سربالایی های زندگی تقریبا میشه گفت ختم مفاتیح داشتم!!  البته اون زمان ها هم آنچنان طوطی وار و سرسری هم نبود ولی بعدها که تامل کردم دیدم ممکنه هر لعنی که میگم اول به خودم برسه بعد به آل زیاد و آل مروانناراحت پس بهتر دیدم که اول شناختم رو بیشتر کنم و بعد ...


از اون سال تا حالا دعاهایی که ثواب های نجومی دارن و قراره نقش 300 سال روزه و نماز رو بازی کنند هم تقریبا از برنامه حذف شد. خلاصه این مناجات ها بودند که در مفاتیح دلربایی میکردن. تا اینکه امسال که رمضان شروع شد و من از روزه داری محروم، به ذهنم خطور کرد که حداقل دعاهای بعد از نماز رمضانیه رو بخونم.


روز اول و اولین دعا این بود:


اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی حَجَّ بَیْتِکَ الْحَرَامِ فِی عَامِی هَذَا وَ فِی کُلِّ عَامٍ مَا أَبْقَیْتَنِی


همین یه جمله رو که خوندم، گفتم چه خودخواهانه!! این همه آدم بدبخت و مریض و ندار وجود داره من هر سال برم حج که چی بشه؟


"کعبه همین جاست کجا می روی؟"


حتی علمای همین اسلام!! هم اخیرا هر سال حج رفتن رو منع کردن.


خلاصه که از خیر این دعا گذشتم و تو دلم گفتم تو این 3 -4 سال هم کار درستی می کردم و با خودم قرار گذاشتم که فقط اَللّهُمَّ اَدْخِلْ عَلى اَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ رو بخونم که با عقل ناقص من بیشتر جور در میاد!!


اما از همون روز ذهنم مشغول حج و زیارت هر ساله بود که چرا ؟ 


خیلی کارهای واجبتر از حج است که میشه پروردگار رو به عینه درونشون دید، پس چرا تو این دعا و خیلی از دعاهای دیگه اینطور گفته شده، چرا هر سال؟


این چند روز هم که حسابی سرم شلوغ بود و وسط شلوغی ها دلم گاه وبیگاه دنبال یه فرصت برای خلوت کردن با خودش می گشت، دنبال آرزوهای دور رفت و رفت تا رسید به شهر آرمانی (مدینه فاضله) .


تو این شهر دیگه لازم نیست دعا کنیم که خدایا گرسنه ها رو سیر کن، قرض مقروضین رو ادا کن و خیلی از چیزهایی که دغدغه این روزهامون هست. اینکه هر سال واجب الحج باشی یعنی 40 تا همسایه ت مشکلی ندارن که بدست تو حل بشه و خیلی چیزهای دیگه .تو این شهر شاید سالی چند روز زیارت خونه خدا رفتن عوارض مخرب الان رو نداشته باشه ، هر موقع دلت پر زد که بری حرم امن الهی، می تونی به ندای دلت تا سال تموم نشده پاسخ بدی.


کاش عمرم اجازه تعبیر این رویا رو بده!


کاش درکم از اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی حَجَّ بَیْتِکَ الْحَرَامِ فِی عَامِی هَذَا وَ فِی کُلِّ عَامٍ مَا أَبْقَیْتَنِی درست باشه!


کاش میتونستم از نظرات بقیه هم در این مورد مطلع بشم

۱ نظر ۲۷ تیر ۹۲ ، ۲۲:۲۲
صبا ..

سلام،


 من معاد رو به صورت روحانی میبینم، حداقل برای خودم.


و بزرگترین و سخت ترین عذاب همونی هست که تو دعای کمیل می گه 


"و جمعت بینی وبین اهل بلائک و فرقت بینی وبین احبائک واولیائک"


اینکه دلت تو رو بخواد ولی تو آدم رو نخوای، دلت لک بزنه برای گرسنگی و تشنگی ماه رمضون، برای اینکه موقع افطار وقتی حی علی خیر العمل رو می شنوی به این فکر کنی که بهترین عمل باز کردن روزه ت هست. اینکه بخاطر تو و به اسم تو یک ماه تمرین اراده کنی و حالا نتونی.


بغض داره خفه م میکنه ،امسال باید برم تو کلاس تجدیدی ها بشینم.


همه ی سال امیدم به ماه رمضون بود، از اینکه می تونستم روزه بگیرم بدون اینکه آخ بگم مغرور بودم، چقدر ناشکری و چقدر کودکانه و ابلهانه لک صمت!!!


اگه تو نخوای هیچی نیستم ، قدم از قدم نمی تونم بردارم چه برسه به روزه داری.


سخت امتحان میگیری، سخت!!!  امتحانات open book هست ولی برای کسی که مفهوم رو درک نکرده 100 تا کتاب جزوه هم جلوش باز باشه باز نتیجه امتحانش افتضاح میشه.


حس دانشجویی رو دارم که تو آزمایشگاه بخاطر بدیهی فرض کردن درس یه قطعه رو سوزنده و از اون درس افتاده، امیدوارم تا آخر عمر یادش نره که اشتباهش کجا بوده. 


و خدعتنی الدنیا بغرورها 


انگار دعای کمیل رو برای من گفتن.


 


خدایا خیلی درد داره.

۱۸ تیر ۹۲ ، ۲۲:۱۹
صبا ..