غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

من آدم سر به هوایی هستم، منظورم این نیست که بی دقت هستم، بلکه منظورم این است که نگاهم زیادی به آسمان است، تغییرات ابرها، رنگ آسمان و کلا هر آنچه در آن هست حالم را خوب میکند، چند روز پیش که دلم گرفته بود از دوراهی های تصمیم گیری، که دلم میخواست گله کنم از زمین و زمان، نگاهم با آسمان تلاقی کرد، انگار که مقصر اصلی را پیدا کرده باشم، گفتم همش تقصیر تو است که نتوانستی بار امانت را بکشی و قرعه کار به من دیوانه افتاد، بعد که گفتم دیوانه انگار دلم آرام شد، انگار سنگینی بار تصمیم گیری، سنگینی بار عشق، سنگینی بار حسرت، سنگینی هزار بار دیگر سبک شد، دیوانه که باشی قمار میکنی، می روی تا ته یک راهی که از تهش هیچ اطمینانی نداری، دیوانه که باشی تنها هستی و برای هیچ کس هم عجیب نیست، دیوانه که باشی همه می گویند بی خیالش، دیوانه که باشی خودت هستی و یک دنیا آدمی که خیال می کنند علامه دهرند و تو فقط میدانی که همه شان در نوع خود احمق ترینند،  دیوانه که باشی با چیزهای کوچک عشق می کنی اصلا دیوانگی عالمی دارد بی نظیر. سرم را بالا آوردم گفتم آسمان، همان بهتر که نتوانستی بار امانت را بکشی، آنوقت من این همه لذت و درد را چگونه در عدم تجربه می کردم، همان بهتر که من دیوانه باشم و امانت به دوش، لذت لحظه ای اش، تجربه عشقش به همه سختی هایش می ارزد.

۱۲ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۵۱
صبا ..

انگار! قبلنا اگه دستم به کسی نمی رسید که واسش کاری کنم بجاش واسش دعا می کردم!! حالا واسه خودمم دعا نمیکنم، خیلی هم واسه کسی کاری نمیکنم، همینطور واسه خودم!! خوب که فکر میکنم نمی فهمم عملا در حال چه غلطی!! هستم در زندگیم.

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر، سیر من انگار برعکسه، گویند لعل سنگ شود در مقام چی (صبر) ؟؟ یعنی میاد روزی که من به خودم بگم صبور؟ 

۱۰ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۵۱
صبا ..

این یادداشت برای شما خواننده عزیز ارزش خواندن ندارد

 

من الان باید ناراحت و افسرده باشم ولی انگار نه انگار!! باورم نمیشه تا این حد محکم (بی احساس) شده باشم. نمی دونم خوبه یا بده!! ولی من فرض رو بر این می گذارم که خوبهمژه شایدم الان گرمم، بعدا دردشو می فهمم. خلاصه که بسی موجود عجیبیم!!

خدا جون، الان من هدف رو نگرفتم، داری واسه چیز خاصی آماده ام میکنی؟

 

 

فردا نوشت: از چند روز پیش استتوس جیمیلم اینه: "دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست" . گفتم انگار نه انگار ولی بدخوابی دیشب حاکی از این بود که ضمیر ناخودآگاهم، در فشار بود نمی گم هست چون دیگه نیست. من تا اینجا رو بخاطر تو اینجوری اومدم، کاملا راضی هستم. می دونی که رضایتم به معنای این نیست که خواسته ای ندارم. الان که دارم می نویسم می بینم تا حالا خیلی مانعم شدی که خودم خواسته های خودمو نادیده نگیرم. ازت ممنونم.

شاید هدف این بود که نشونم بدی خیلی هوامو داری، و تک تک چیزهایی که قبلا گفتم رو شنیدی.


۰۷ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۵۰
صبا ..

فکر میکنم همه ی آدم ها همین جوری باشند که در مکان های مختلف لایه های مختلفی از شخصیتشان را بروز می دهند. حالا اگر همه هم اینجور نباشند، من که این مدلی هستم. به هر کسی اجازه نمیدم که بهم نزدیک شود و این نزدیک شدن هم درجات گوناگونی داره، کلا من شخصیت درونگرایی دارم، البته درونگرای اجتماعی هستم، از این آدم ها که بقیه برچسب "زود جوش" را رویشان نصب میکنند. البته خودم حس میکنم که میزان این زودجوشی روز به روز در حال کم شدن است. یعنی مثل قبل تر ها وقتی وارد جمعی می شوم از اینکه آغاز کننده گفتگو باشم لذت نمی برم و سعی میکنم تا الزامی پیش نیاید خودم به کسی نزدیک نشوم. با همه این تفاسیر همیشه شنونده خوبی هستم، اینقدر که من از زندگی دیگران میدانم یک صدمش را هم دیگران در موردم نمیدانند، کلا از اینکه خودم خودم را عرضه کنم خوشم نمی آید، باید ازم سوال شود تا جواب دهم و از اینکه مورد سوال هم قرار گیرم خوشم نمی آیدخنثی البته فلسفه وبلاگ نویسی و حس نویسی هایم در اینجا به این برمیگردد که از شدت درونگراییم احساس خطر می کردم و هنوز هم گاهی می کنم، اینجا می نویسم (جدای از عادت و انسی که اخیرا به اینجا گرفته ام) که به تعادل برسم که حرف های نگفته ام تلمبار نشود و عادت نکنم به نگفتن. البته اینجا هم کم خودم را سانسور  نمی کنم ولی خب بهتر از هیچی ست. 

حالا این وسط گاهی آدم هایی پیدا می شوند، که شاید صمیمت خاص یا ارتباط چندانی با آنها نداشته باشی، اما وقتی می بینیشان دلت می خواهد حرف بزنی، بدون اینکه بپرسند، از چیزهایی بگویی که گاهی پیش خودت هم سانسورشان میکنی، از چیزهایی که پیش صمیمی ترین کسان و دوستانت هم گفتنش دیوار تنهاییت را به خطر می اندازد. راز این آدم ها را نمی دانم، تعدادشان خیلی کم است، اما یک جور خوبیند. انگار زاپاس، حس امنیت به آدم می دهند.

اصلا هدف نوشتنم رسیدن به زاپاس های دوست داشتنی نبود، نوشتم چون از اینکه بر روی سطحی ترین لایه شخصیتم هم در محل کار فایروال گذاشته ام، احساس خوبی ندارم، از اینکه باید با در هر لحظه با سیاست رفتار کنم معذبم. دوست دارم بی غل و غش باشم. یکی باشد که با او احساس امنیت کنم و کمی دیوار تنهایی ام را به عقب هل دهد. اما حالا که نیست پس بی خیالش همان زاپاس های دوست داشتنی را عشق استچشمک

شاید بیش از یک ماهست که دارم به این موضوع فکر میکنم، حالا افکارم را می نویسم که ماندگارتر شود، من از داشتن شغلم در این آشفته بازار بیکاری و وضعیت نا به سامان جامعه راضیم، از بیرون و یک گام دورتر که نگاه کنی شاید وضعیت شغلیم حسرت برانگیز هم باشد!! از این بابت واقعا خدایم را شاکرم، لحظه به لحظه نیز شاکرم، اما از نظر من شاکر بودن هیچ مغایرتی با ناراضی بودن ندارد، برای برطرف شدن نارضایتیم نیاز به تلاش بیشتری دارم و از این نارضایتی به عنوان انگیزه ای که روز به روز هم قوی تر می شود استفاده میکنم.

۰۴ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۴۹
صبا ..

*این روزها دلم می خواهد که شبانه روز بجای 24 ساعت 48 ساعت بود، حالم خوب است اما خسته ام، در موراد نادری مثل امروز که چند ساعتی وقت خالی دارم از خستگی دلم می خواهد هیچ کار نکنم و بعدش هم قاعدتا عذاب وجدان کارهای تلمبار شده می ماند و منلبخند البته به خوبی از پس توجیهش بر می آیمچشمک

*در این شلوغی ها که از خستگی چشمانت به زور باز می شود، درخواست دوستی یک دوست قدیمی در ف.ی.س بوک ( که هیچ راه ارتباطی با او نداشته ای) اینقدر دچار هیجانت می کند که از 5 ساعت خواب شب دو ساعتش  را به مرور خاطراتت با او اختصاص می دهی و ته دلت ذوق می نمایی بسیار.

*از شاگردانم امتحان میانترم گرفته ام. از دخترک نابینا زودتر از بقیه امتحان گرفتم و وسوالات را شفاهی برایش خواندم و او جواب داد، حتی شکل ها و جدول ها را نیز خواندم بدون ذره ای دلسوزی و ارفاق، نمره کامل گرفت! همان سوالات برای همکلاسی هایش سخت بود و پیچیده و وقتی در جواب به اعتراض هایشان ابراز میکنم که دوستشان با وجود وضعیت خاصش نمره کامل گرفته جواب می دهند که او با ما متفاوت است!! و من هم به این تفاوت واقفم. اکثر ما انسان هایی هستیم که به توانایی هایمان، به داشته هایمان مغروریم. و این غرور گاهی بدجور کار دستمان می دهد. 

 

 

جمعه نوشت: جواب یکی از مقالات بعد ارسال این یادداشت آمد، و باز هم ریوایز، جالب است که همیشه در ریوایز اول باید این رشته ای ها را قانع کنم،  در ریوایز دوم آن رشته ای ها را، کلا رشته به رشته ای شده است که مپرس!! برای آن مقاله ی narrow مان هم استاد2 ایمیل زده و علت تاخیر را جویا شده، جواب داده اند که داورهایمان فراری اند فعلا!! بارالها از برای بررسی مقالات ما داوری رشته به رشته شده!! عطا کن که زبان ریش ریش شده ی ما را بفهمد.

۳۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۴۸
صبا ..

استاد2 دارند به وعده شان وفا می کنند، شدند مثال نقض "هزار وعده خوبان یکی وفا نکند" و من با وجود خستگی بسیار این روزها حالم بسیار خوب است و حقیقتا شرمنده لطفی هستم که استاد2 بهم دارند. واقعا معتقدم  "هذا من فضل ربی". قبل ترها یکبار استاد2 گفته بود که از خوش شانسی شان بوده که من دانشجویشان شدم خجالت و من همیشه فکر میکردم که تعارف میکنند که دلگرمم کنند به کار!!  ولی وقتی می بینم که دانشجوهایشان ندیده می شناسندم انگار که دلم می خواهد باور کنم حرف هایشان بیشتر از تعارف های متداول است. 

 هیچ ایمیلی در راستای مقالات دریافت نشدخنثی 

 

 

پی نوشت (شیرازی بخونید) : عامو پرشین بلاگ یه مدته جیگرمونه له کرده بس که هر روز یه اطفاری اومده عصبانی


۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۴۶
صبا ..

امشب در دل شوری دارم!! لبخند  شور مقاله های طفل معصومم افتاده تو دلم، تجربه ثابت کرده وقتی از این شورها می افته تو دلم یکی دو روز بعد ایمیل هایی دریافت می شود که ... . جای خالی رو چند روز دیگه پر میکنم!! 


۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۴۵
صبا ..

*- تاریخ سیستمم را می کشم عقب، گوگل قهر می کند و هیچ سرویسی ارائه نمی دهد نمی دانستم که گوگل عزیزم اینقدر حساس به زمان و وقت شناس است!

*- زندگی در حال گذر است و خوشبختانه تلاطم هایش این روزها اذیت کننده نیست.

*- استاد2 آمده اند ایران، دفعه پیش از بس که سرشان شلوغ بود من که هیچ استفاده ای نبردم، این دفعه وعده داده اند که جبران میکنند!! آورده اند که "هزار وعده ی خوبان یکی وفا نکند" باشد که استاد2 مثال نقضی شوند بر این مصراع.

*- شاگردان این ترمم را می دوستم، شوق دارند برای حضور در کلاس، شوق دارم برای حضور در کلاسشان، وقتی سوال می پرسم حداقل 4- 5 دست بالا می رود که جوابم را بدهند. یکی شان نابیناست، درک نمی کنم که چرا به رشته ای هدایت شده که کاملا به بینایی نیاز دارد!! فقط می فهمم که به شدت باهوش است و خیلی دلم میخواهد بدانم که چطور از پس درس هایی که تماما با شکل و تخته و ... توضیح داده می شود بر می آید.

  *- از اتفاقات سیاسی اخیر هم بازدید خادم ملت از شهرمان بود که ما نفهمیدیم اصلا برای چه بود! انگار بیشتر جنبه توریستی داشت تا خدمت به ملت!!  

  *-  بعد از اینکه کتاب 100 سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز را تمام کردم (اینجا (+) گفته بودم که نمی توانم با کتاب ارتباط برقرار کنم اما از نیمه اش به بعد توانستم و هنوز هم آثار کتاب در ذهنم تداعی می شود، این کتاب یک جور سنت شکنی بود برایم، بستر فرهنگی متفاوت داستان، تخیل و کلا مضمون داستان و روالش که اصلا طبق انتظار پیش نمی رفت جذاب بود) ، کتاب عطر سنبل عطر کاج اثر فیروزه جزایری دوما را خواندم که در قالب داستان زندگی افرادی که تاره به آمریکا مهاجرت کرده اند را بررسی می کرد نثر کتاب قوی نبود اما دوستش داشتم. بلافاصله کتاب هزاران خورشید تابان خالد حسینی را خواندم. احساساتم را خیلی درگیر کرد و دیدگاهم را به زنان افغان تغییر داد. خواندن این کتاب خیلی درد داشت. حالا هم در حال خواندن کتاب نامه ای به کودکی که هرگز زاده نشد اثر اوریانا فالاچی هستم . 

۱۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۴۳
صبا ..

محبوب ترین ماه سال همیشه برایم اردیبهشت بوده و هست. 

در راستای غرهای گذشته باید بگویم که از نظر روحی دیگر خسته نیستم. یک ماه بسیار سخت و پرتلاطم که از قضا اولین ماه سال هم بود به پایان رسید، سال شلوغی را در پیش دارم و با خستگی روحی نمی شود شلوغی ها را با موفقیت پشت سر گذاشت، پس همه تلاشم را کردم و میکنم که روان محترم نیز فرصت نفس کشیدن بیابد که دغدغه های مختلف شبیه زلزله 8 ریشتری پایه هایش را به لرزه در نیاورد. می دانم که قدرت مدیریت فشارهای روانی را به صورت بالقوه دارم و باید با کمی درایت آن را به بالفعل تبدیل کنم. روزهای خوبی در انتظارم است این را می دانم.

روزهای خوبی در انتظارتان باشد.لبخند

۳۱ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۴۱
صبا ..

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود

وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

آری شود ولیک به خون جگر شود

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه

کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود

از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان

باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو

لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود

از کیمیای مهر تو زر گشت روی من

آری به یمن لطف شما خاک زر شود

در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب

یا رب مباد آن که گدا معتبر شود

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی

مقبول طبع مردم صاحب نظر شود

این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست

سرها بر آستانه او خاک در شود

حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست

دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود

 

 

دست جناب حافظ درد نکنه که کار ما را آسان می نماید در بیان احساساتمان. 

۲۶ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۴۰
صبا ..