غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۹۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «درد» ثبت شده است

سراغ سایت های خبری که می روم دلم می خواهد در دنیا را ببندم،یک قفل گنده از آن قدیمی ها که زنگ زده و در خانه ی پدربزرگ های دوره کودکیمان می زدند، برنم بر درش و بدوم تا ته دشت!! بس که اخبار تاسف بار  جمع شده اند در این سایت ها ، از کشت و کشتار در خاورمیانه و دعواهای سیاسی و مزخرفاتی که هر روز  تصویب می شود که بگذریم، نمی دانم خبرهایی که در مورد تیپ جدید فلان بازیگر و مسیجی که به همسرش داده و رنگ کفش فلان فوتبالیست و ... که اتفاقا جزو پربازدید کننده ترین اخبار هستند را کجای دلم بگذارم. 

عجب صبری خدا دارد!!

 

* عنوان تحریف شده مصرع ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی بود از لسان الغیب بود که منظورش از صاحب خبر بودن نه این اخبار موجود دنیای فعلی است.


۲۱ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۴
صبا ..

-دیشب قبل از اینکه برویم مراسم احیا، اخبار تصاویری از غزه پخش کرد، زنانی که گریه می کردند و می نالیدند و که ما هیچ کاری نکرده ایم و در خانه هایمان نشسته ایم و باید بمیریم. بچه های معصومی که تنها جرمشان محل تولدشان هست و مجازات این جرم مرگ و زخمی شدن و به خون کشیده شدن است.

- دعای جوشن کبیر که خوانده می شود، یک لحظه هم تصویر زنان غزه از پیش چشمانم کنار نمی رود، یا غیاث من لاغیاث له، خدایا بیشتر از این مردم هم کسی هست که این روزها به فریادرسیت نیاز داشته باشه باشد؟!

"ای دادرس دادخواهان ای پناه پناه جویان ای امان بخش ترسناکان، ای کمک مومنان، ای رحم کننده مسکینان، ای پناه عاصیان"  به اینجا که می رسیم انگار که فقط زورم به خدا برسد، می گویم مگر اینها نام های تو نیست، مگر تو خدای ما و آنها و آن کودکان معصوم نیستی، پس کجایی؟ تو که داری می بینی، تو که داری می شنوی، ای کسی که بهترین بینندگانی، پس چرا هیچ اثری از گشایش نیست؟

خوب که با خدا دعوا میکنم، آن هم در شب 23 ماه رمضان، سکوت نفرت انگیز ابرمردان دنیا، سکوت 7 میلیارد جمعیت کره زمین یادم می آید، (بگذریم از کمپین های انسان های نوع دوستی که جمعیتشان به 10 میلیون نفر هم در کل دنیا نمی رسد)، می روم در کالبد آن زن غزه ای، که تنها جرمش محل سکونتش است و هر روز باید منتظر جنازه ای باشد، فرزندش، شوهرش، پدرش، برادرش، هر روز خون، هر روز مرگ، هر روز آه، و هر روز همه دنیا شاهد این جنایات باشند و هر روز همه سکوت کنند  و آن زن وقتی در مقابل خبرنگار قرار گیرد اولین جمله اش این باشد: " نَصْرٌ مِّنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِیبٌ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ".

به آن زن آرمان های سیاسی هیچ گروهی دخلی ندارد، آن زن صبر و امید به پیروزی را انتخاب کرده، آن زن ایمانش را به تو ثابت کرده است تو هم فتح قریبت را به او ثابت کن.

۳۰ تیر ۹۳ ، ۰۰:۱۵
صبا ..

هر چه که تلاش می کنم که ننویسم که تمرکزم از ناهنجاری ها برداشته شود که ذهنم درگیر این همه بی قانونی و ... نشود، اما انگار نمی شود، ذهنم تقریبا به مرحله انفجار نزدیک است.

- بیش از هر چیز استاد1 حالم را در این فرآیند فارغ التحصیلی گرفته است. تا به حال انسانی تا این حد فاقد شعور ندیده بودم، جزو نمونه های نایاب موجودات هستی است که نمی دانم در واکنش به رفتارهایش بخندم یا بگریم.

- حالم به هم می خورد از جامعه ای که مردمش حریم خصوصی سرشان نمی شود و در هر جایی از زندگیت سرک می کشند، حالم به هم می خورد از قانونی که این سرک کشیدن را نه تنها قبیح نمی داند که حسن می داند، حالم به هم می خورد از قانونی که حتی ظاهرش هم یک پوسته زشت و کریه است. از قانونی که تو را مجبور به ریا می کند از قانونی که هیچ ارزشی برای افکار شخصیت که به هیچ کس و هیچ چیز آسیب نمی رساند قائل نیست.

- کتاب "امپراطوری هیتلر" را می خواندم، هیتلر بدون هیچ عقده ای در کودکی و بدون اینکه آسیب خاصی از یهودی ها ببیند دشمن سرسخت آنها شد و آن فجایع را به بار آورد، دلم می گیرد این روزها بس که قانون های هیتلری می بینم، بس که آدم های هیتلرنما می بینم.

- هیچ امیدی به بهبود اوضاع ندارم، هر روز بدتر می شود که بهتر نشود، اصلا کدام فرد و گروه و حزب و ... قادر این بازار شام را جمع کند و سامان دهد به فرض که دلسوز هم باشد (که فرض محال است) به فرض که متعصب و متحجر و فرصت طلب نباشد (که این هم فرض محال است). همه ی ادیان معتقدند که یکی یک روز میاد و این بازار شام را جمع می کند، فقط همین اعتقاد است که ذره ای امید در دلم روشن نگه می دارد.

۰۳ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۴۳
صبا ..

دفترچه انتخاب رشته ی ارشد آمده، از سر کنجکاوی و بررسی وضعیت آموزشی حاضر می روم ظرفیت های گرایش خودم را نگاه میکنم،  36 تا دانشگاه غیرانتفاعی هر کدام 15 نفر می گیرند. دانشگاهی که در شهر خودم است را دیده ام، ساختمان یک مهد کودک از آن بزرگتر و با امکانات تر است و از قضا کادر علمی اش نیز متبحرتر. حتی یک هیات علمی هم ندارد!! 

به کجا می رویم؟؟ زمانی سیستم دانشگاه هایمان قیف وارونه بود، اما حالا اتوبان دوبانده است!! آخر این اتوبان کجاست؟؟ 

۲۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۴۰
صبا ..

از کلاس بر میگردم، عجله دارم چون باید تا ساعت 4 مقاله ویرایش شده را به استاد2 ارسال کنم. ماهی گلی* به اندازه کافی حرصم را سر کلاس در آورده. مسیری را که تاکسی خور است با تاکسی می آیم. از اینجا به بعد یا باید پیاده بروم یا با اتوبوس. سوار اتوبوس می شوم. چون روز تعطیل است تعداد اتوبوس ها کمتر و توفقشان در ایستگاه اول بیشتر است. سعی می کنم حرص نخورم. راننده می آید. اتوبوس حرکت میکند و به محض اینکه از پایانه خارج می شود جلوی نانوایی که آن طرف خیابان است توقف میکند. راننده پیاده می شود می رود به سمت نانوایی، بعد از یک نفر، نانش را می گیرد و می آید جلوی نانوایی و نان ها را خنک می کند و با بقیه افراد آنجا خوش و بش میکند وبا طمانینه بسیار نان ها را در پلاستیک می گذارد. کل مسافران اتوبوس عصبانی شده اند و نق می زنند. مردی که تازه وارد دوران کهنسالی شده بلند بلند فریاد می زند و اعتراض میکند. راننده بالاخره رضایت می دهد که برگردد و ان غول آهنی را از گوشه خیابان براند. کارد به من می زدند خونم در نمی آمد.  کمی با خانم بغل دستی حرف می زنیم. او هم دل پری دارد از همه کس و همه جا. مرد تازه کهن سال وقتی راننده می آید خاموش می شود. به اولین ایستگاه که می رسیم راننده با نیش ترمزی در ایستگاه توقف می کند، 2 مرد 50 - 55 ساله سوار می شوند که راننده حرکت می کند، پیرمردی از بیرون فریاد می زند که هوووووی وایسا! راننده می ایستد و کلی به تریج قبایش برخورده که چرا پیرمرد به او هوووی گفته و با پیرمرد اوقات تلخی میکند، اگر مرد بودم و.... چند ایستگاه بعد پیاده می شوم می روم به راننده می گویم نانوایی رفتن شما به ما ربطی دارد؟؟!! می گوید نه، می گویم پس به چه حقی ما در نانوایی معطل می کنی، بماند که چه ها می گوید و می گویم و گازش را میدهد و می رود. 

خدایا چه به سر غیرت مردمان سرزمین من آمده است !! آدم هم این قدر تو سری خور!! به کجا می روند این غرغروهای پستو نشین ترسو!! وطنمان شده مهد ظالم پرور !!

*ماهی گلی : شاگرد محترمم است که آی کیواش در حد ماهی گلی است.

۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۳۸
صبا ..

دارم قرآن می خونم می رسم به سوره بلد:

می رسم به آیه :

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ ﴿۴﴾

ادامه میدم به خوندنم می رسم به اینجا:

أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَیْنَیْنِ ﴿۸﴾ وَلِسَانًا وَشَفَتَیْنِ ﴿۹﴾ وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ ﴿۱۰﴾

ترجمه قرآنم یه مقدار تفسیر داره و بازش کرده. دلم یه جوری میشه. میام اینجا سرچ می کنم و تفسیر کاملترش رو می خونم:

(و هدیناه النجدین ) - یعنى ما راه خیر و شر را با الهامى از خود به او تعلیم دادیم، در نتیجه او به خودى خود و به الهام ما خیر و شر را تشخیص مى دهد، پس آیه مورد بحث در معناى آیه زیر است که مى فرماید : (و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها).

در خلال این آیات سه گانه حجتى نهفته است بر اثبات مضمون آیه ایحسب ان لم یره احد)، و آن مضمون این است که خداى تعالى اعمال بندگان و ضمائر آنان را مى بینند، خیر آن را از شرش، و حسنه آن را از سیئه اش تشخیص مى دهد.

و حاصل حجت مذکور این است که خداى سبحان کسى است که دیدنى ها را به وسیله دو چشم - یا به عبارتى دو عدسى - به انسانها نشان داد، و چگونه تصور مى شود که هر دیدنى را به انسان نشان بدهد، ولى خودش آنها را نبیند، و نیز خداى تعالى کسى است که هر انسانى را از راه سخن گفتن به منویات انسانهاى دیگر آگاه مى کند، و چگونه تصور دارد که خود او از باطن بندگانش آگاه نباشد، و چگونه ممکن است براى بندگانش پرده از اسرارى بردارد که براى خودش مستور باشد، و خداى عزوجل کسى است که با الهام خود به انسان تشخیص خیر و شر را داده، و آیا ممکن است با این حال خود او خیر و شر و حسنه و سیئه را تشخیص ندهد؟

 

و من تنها برداشتی که می کنم اینه که وقتی کاری از دستم بر نمیاد,  یا وقتی تنها کاری که از دستم برمیاد مطابق سلیقه تو نیست, هیچ کاری نکنم جز اعتماد به تو.

۰۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۳۵
صبا ..

وقتی سرت پر از حرف باشه، که نوشتن و گفتنش هیچ فایده ای نداره و همش گلایه و  شکایت از آدم هایی هست که نمی تونی بری یقه شون رو بگیری و بگی دست از سر زندگی من بردار، مجبوری یقه خدا رو بچسبی و از اون جواب بخوای که هدفت از اینکه یه عده که دل و قلبشون پر مرض هست، که خودشون رو نماینده تام الختیار تو در زمین می دونند، که کر و کور و لال شدند، رو سر راه من قرار دادی چیه؟ 

هی تو ذهنم انواع بلایای الهی رو تقسیم بندی می کنم که بشر ناقص العقل توش دخالت نکرده باشه، ببینم اگه منو و خدا تنها بودیم چطوری می خواست امتحانم کنه، آخرش فقط می رسم به بیماری جسمی، به نقص عضو.  دیگه هر چیز دیگه ای باقی می مونه بشر توش نقش داره. 

خدایا پناه می برم به تو از شر بنده هات. پناه می برم به تو از شر بنده های بیمار دلت، پناه می برم به تو از شر آسیب هایی که به روح و روانم و دین و دنیام وارد می کنند، پناه می برم به تو از شر زبان بنده هات. از شر افکار پلید و شیطانی شون.

خدایا قرار بود کمکم کنی صبور باشم. شاهدی که کاسه صبرم داره سر ریز میشه. شاهدی که ظرف ذهنم داره منفجر میشه. می بینی که دیگه هیچ راهی واسم نمونده، دیگه هیچ کاری از دست هیچ کدوم از بنده های خوبت هم بر نمیاد! دیگه نمی خوام صبرم رو زیاد کنی، تموم کن این مساله رو، با دست های خودت حلش کن که دیگه هیچ دستی به جز دست تو نمونده. خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــداااااا

۰۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۳۳
صبا ..

چند دقیقه ای هست که وارد سال 2014 شدیم(البته به وقت ایران). از کریسمس به این طرف همش دارم به این فکر میکنم که ما تولد بهار و زایش زمین و طبیعت رو جشن می گیریم ولی اونا به خواب رفتن زمین و شروع سرمای شدید و خشک شدن درخت ها را... این کجا و آن کجا

اونا خواب آلودگی زمین و طبیعت را جشن می گیرند و یک روز بعدش با تلاش و تکاپوشون نمی گذارن که همرنگ طبیعت بشن و سردی و کرختی زندگیشون را ساکن کنه و ما حداقل 15 روز بعد ظاهرا روزای کاریمون را شروع می کنیم به بهانه هوای بهاری و سرمستی و ... تمرین خواب زمستونی می کنیم... این کجا و آن کجا

کشور ما مهد تمدن و ادب و فرهنگ بوده اما امروز .... اونا  که تمدن  چندین هزار ساله ندارن امروز ... این کجا و آن کجا

۱۰ دی ۹۲ ، ۱۴:۲۹
صبا ..

من معمولا تو خیابون که راه میرم، حداقل یه مورد آدرس ازم پرسیده میشه!! دوستام بهم میگن قیافت شبیه راهنماهاست!!  واسه همین کاملا واسم عادیه که بشنوم "خانم ببخشید!!" و سعی می کنم با روی خوش جواب بدم.

امروز در پاسخ به دومین "خانم ببخشید" روزم در ایستگاه اتوبوس با درخواست عجیبی مواجه شدم!! دختر خانمی با ظاهر متشخص ازم پرسید خانم شما تو کیفتون آدامس دارید؟؟؟ خنثی من هم که آدامس خور نیستم در جواب گفتم نه!! البته فکر کنم چشمام سایزش دو برابر شده بود و در ادامه به سوپری که جنب ایستگاه بود اشاره کردم و گفتم اونجا دارهخنثی بعد اون خانم گفت خودم آدامس دارم، تو خونه هست! وقتی میام بیرون کلا کیفم رو خالی میکنم الان فقط یه دونه می خواستمخنثی و من فقط همینجوری نگاهش کردم!!

اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که عزت نفس کجای زندگی این خانم بود!!  یعنی این خواسته اینقدر واجب بود!! یا قیمت آدامس اونقدر گرون!! 

بعدش هم تک تک احادیثی که در روزای اخیر اینجا نوشته بودم در ذهنم مرور شد!! و بعد هم این به ذهنم خطور کرد که شاید من خیلی غیر عادیم که این درخواست اینقدر به نظرم عجیب رسید!!

۰۷ دی ۹۲ ، ۱۴:۲۷
صبا ..

حدیث 4:

هان اى مردم! پیامبر خدا فرموده است: کسى که زمامدارى ستمگر را ببیند که حرام خدا را حلال مى‌سازد و عهدش را مى‌شکند و با سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)مخالفت مى‌ورزد و در میان بندگان خدا بر اساس گناه و تجاوز عمل مى‌کند، ولى در مقابل او با عمل یا گفتار، اظهار مخالفت ننماید، بر خداوند است که او را با همان ظالم در جهنّم اندازد.

 

پیام عاشورا در این حدیث آمده و گروهی از ما سرمان را مثل کبک زیر برف کرده ایم.

۱۹ آبان ۹۲ ، ۲۰:۲۱
صبا ..