غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۹۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «درد» ثبت شده است

چند روز پیش  جمله ای را خواندم که مضمونش این بود:


آدم ها دو دسته هستند آنهایی که نمی توانند بفهمند و آنهایی که نمی توانند نفهمند!!


اینکه این دسته بندی صحیح هست یا آیا دسته های دیگری هم وجود دارد و ... مورد بحثم نیست. موضوع بحثم رنج است، تباهی است وقتی کسی نمی تواند بفهمد پس متعاقبش اشتباهاتش را نمی بینید و تلاشی هم در جهت رفع مشکلات پیش آمده صورت نمی گیرد. امان از روزی که آن فردی که قدرت نفهمیدن دارد، سمت مادر، پدر و یا راه بر فردی را عهده دار باشد. شریعتی میگوید انسان موجودیست که می تواند از لجن تا روح خدا در نوسان باشد و چقدر درد دارد که رفتار راه بر یک فرد علی الخصوص پدر و مادرش او را به سمت لجن هل دهد و این درد زمانی بی درمان می شود که راه بر خود را نمونه بداند چرا که او خوب غذا می پزد، او خوب خرج می کند، او خوب خانه را تمیز نگه می دارد و او 1000 کار دیگر را به بهترین صورت ممکن انجام می دهد الا راهبریش را ... و چقدر درد دارد که تو نتوانی نفهمی که لجن مال شدن یک انسان از کجا شروع شده است. 


خدایا اگر درس جبر و اختیار را 100 بار دیگر هم بگذرانم هنوز هم در هنگام دیدن دردها پاشنه آشیلم این درس است. 

۱۴ مهر ۹۲ ، ۱۲:۰۵
صبا ..

وقتی به deadline  کنفرانسی که مقاله اش در Springer چاپ می شود نرسی بهتر است بخزی گوشه ی تختت و از چیزهایی که این روزها ذهنت را مشغول کرده بنویسی.


از داشتن خواهر مهربانی بنویسی که سرنگ انگیزه در دستش گرفته و دمی از تزریق انرژی  و نشاط باز نمی ایستد که شکر این موجود دوست داشتنی خود پروژه ای است عظیم و از توان من خارج.


از حس مادریت بنویسی که لحظه ای امانت نمی دهد . به این فکر کنی که آیا با وجود تجرد حق داری اینگونه در تنور احساسات مادرانه بدمی یا باید ... هیچ بایدی در کار نیست وقتی معتقد باشی مسیر بهشت موعود از کوچه های مادری می گذرد چرا نباید رویا پردازی کرد، چرا نباید از چشمت که اشک عشق و شوق را دریغ نمیکند وقتی مادرانه های  زنان وبلاگ نویس را می خوانی، تشکر کنی؟ اینجا که دیگر کسی نیست که افکار مالیخولیایی و بی منطق و فلسفه ام را به بوته نقد بکشد و تو خوب میدانی که وعده ی بهشت دلیل این شوق و عشق نیست، که عشق بالاتر از هر بهشتی است در مکتب من!!! وقتی موجودی را که روح ربت در او دمیده شده و تازه از تنور صنع الهی درآمده به آغوش بکشی مگر می شود به بهشت فکر کنی ، اصلا مگر بهشت چیست جزء لقاء رب خوبی ها ، وقتی تاتی تاتی ها و شیرین زبانی های جانشین رب العالمین را تو از نزدیک شاهد باشی دیگر بهشت به چه کار می آید !! وقتی فرصت مشق عشق کردن با مقام خلیفه الهی به تو داده شود دیگر چی می خواهی از هستی و عدم!!


امروز وقتی به طراط الذین انعمت علیهم در نماز ظهرم رسیدم با تمام وجودم حس کردم که یک مادر حتما مشمول این آیه می شود و من باز هم باید حسرت آن هایی را بخورم که این گونه بدان ها نعمت داده ای. 


پی نوشت: پیش تر ها حسرت همسفری را داشتم که در  سفر به سوی تو همراهم باشد، این اواخر دامنه ی حسرت هایم نیز پیشرفت کرده است.


پی نوشت2: ای رب خوبی ها ناشکر نیستم و این نوشته را از سر نارضایتی و ناشکری ننوشتم و درددلی بود که باید برون ریخته میشد تا تحملش آسان شود .

۰۷ مهر ۹۲ ، ۱۲:۰۰
صبا ..

از وقتی که دخترکی بیش نبودم به فکر دخترکی بودم که روزی مادرش خواهم شد، هر رفتار یا برخوردی که خوشایندم نبود در دفترچه یادداشت کوچک ذهنم به این شکل ذخیره میشد که یادت باشد اگر روزی مادر شدی اینگونه با فرشته ات برخورد نکنی!! 


این نکات و یادداشت ها مختص برخوردهایی که با من می شد نبود اگر در تاکسی ، اتوبوس یا ... رفتاری می دیدم که توجهم را جلب میکرد چه مثبت چه منفی به این دفترچه یادداشت اضافه میشد.


این روزها دلم برای دخترکم پر می کشد، دخترکی که حتی نمی دانم آیا لایق مادر شدنش در این دنیا هستم یا خیر؟


اما این یادم باشدها فقط مختص دخترکم نبود...


وقتی سرکلاس درسی حاضر میشدم که معلمش برخوردی ناخوشایند داشت این دفترچه یادداشت با عنوانی دیگر باز هم پر می شد.


این روزها تعداد سطرهایی که به دفترچه یادداشت معلمی م اضافه می شود تند و تند افزایش می یابد.


می نویسم از آنچه امروز خاطرم را آزرده کرد نه یکبار و نه توسط یک فرد که چند بار و توسط چند نفر تا روزی خاطر فردی که گره کارش دست من است را نیازارم.


وقت دیگران ارزشمند است و وقتی می توانی با 10 دقیقه زودتر بیرون آمدن از منزل یا پیمودن چند قدم و حضور در دفترت نتیجه کاری را حداقل 10 روز به جلو بیاندازی، اهمال نکن. حرام خواری فقط خوردن مال مردم نیست هدر دادن وقت افراد هم نوعی حرام خواریست.


اگر حافظه ات ضعیف است، اگر مشغله ات زیاد است، لیست قرار ملاقات هایت را یادداشت کن. خدا رو شکر که امروز علم پیشرفت کرده و reminder بر روی هر تلفن همراهی وجود دارد.


 


دخترکم کاش بیاید روزی که خدایم مرا لایق تو بداند و تو نازدانه ام به مادرت افتخار کنی.


۲۶ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۵۵
صبا ..

سلام،


 من معاد رو به صورت روحانی میبینم، حداقل برای خودم.


و بزرگترین و سخت ترین عذاب همونی هست که تو دعای کمیل می گه 


"و جمعت بینی وبین اهل بلائک و فرقت بینی وبین احبائک واولیائک"


اینکه دلت تو رو بخواد ولی تو آدم رو نخوای، دلت لک بزنه برای گرسنگی و تشنگی ماه رمضون، برای اینکه موقع افطار وقتی حی علی خیر العمل رو می شنوی به این فکر کنی که بهترین عمل باز کردن روزه ت هست. اینکه بخاطر تو و به اسم تو یک ماه تمرین اراده کنی و حالا نتونی.


بغض داره خفه م میکنه ،امسال باید برم تو کلاس تجدیدی ها بشینم.


همه ی سال امیدم به ماه رمضون بود، از اینکه می تونستم روزه بگیرم بدون اینکه آخ بگم مغرور بودم، چقدر ناشکری و چقدر کودکانه و ابلهانه لک صمت!!!


اگه تو نخوای هیچی نیستم ، قدم از قدم نمی تونم بردارم چه برسه به روزه داری.


سخت امتحان میگیری، سخت!!!  امتحانات open book هست ولی برای کسی که مفهوم رو درک نکرده 100 تا کتاب جزوه هم جلوش باز باشه باز نتیجه امتحانش افتضاح میشه.


حس دانشجویی رو دارم که تو آزمایشگاه بخاطر بدیهی فرض کردن درس یه قطعه رو سوزنده و از اون درس افتاده، امیدوارم تا آخر عمر یادش نره که اشتباهش کجا بوده. 


و خدعتنی الدنیا بغرورها 


انگار دعای کمیل رو برای من گفتن.


 


خدایا خیلی درد داره.

۱۸ تیر ۹۲ ، ۲۲:۱۹
صبا ..

صبح امروزم رو استاد1 با یک اس ام اس مزین کرد سبز


کاش می شد دیروز رو Cut کرد و در زباله دان تاریخ Paste  کرد.


کاش می شد از این ماشین حمل زباله پیاده شد. بوی مشمئز کننده ی اوضاع حالم رو دگرگون کرده. کاش میشد همه ی حقیقت های تلخی رو که این روزها می بینم قی کرد. 


دلم می خواد فریاد بزنم  "کز دیو و دد ملولم انسانم آرزوست!"


دلم می خواد فریاد بزنم به چه قیمتی! آخرش که چی؟


دلم می خواد هجرت! کنم به ناکجاآباد! 


 

۲۱ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۵۸
صبا ..

سلام


اصلا دلم نمی خواد آدم ها رو بر اساس جنسیتشون جدا کنم.


تمام عرفایی که من می شناسم، انسان های والایی بودند و همگی مرد.


اما


چرا اکثر مردها (همشون نه) اشتباه دیگران در نظرشون خیلی بزرگ و نابخشودنی هست؟(منظورم اشتباهات واقعا بزرگ نیست، مسائل پیش پا افتاده ای که روزی 1000 تاش رو خودشون مرتکب میشن)


چرا وقتی دقیقا اشتباهات مشابه خودشون رو یادآوری میکنی به خونت تشنه میشن؟ (خوبه که حالا اشتباهاتشون به نسبت خانم ها 1:10 هست)


خلاصه که این موجودات سیاره مریخ، موجودات خاصی هستند که بعضی اوقات دلم می خواد بعضی هاشون رو بریزم تو چرخ گوشتی از نو بسازممتفکر بس که ... الله اکبر


خدایا واقعا چه قدرتی داری که این موجودات رو خلق و handle می کنی.


بعضی موقع ها فکر میکنم و می بینم خوبه که من اهل سیاره ونوس و ظریفو کم زورم و گرنه هر روز با این جماعت مریخی گلاویز بودم که کمی منطق و تواضع و احترام به دیگری رو یادشون بدم. 


خدایا بابت ونوسی خلق کردنم شکرت.

۱۶ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۰۹
صبا ..

کاش بودم چون کتاب افتاده در کنجی خموش


تــــــــا نگـــــردد روبرو جـــز مــردمِ دانـــــــــا مرا


سلام


دلم میخواد برم از این کشور، برم یه جای دور، یه جایی که آدماش زمان واسشون ارزش داشته باشه، یه جایی که وقتی صبح بیدار میشی نگران نباشی که قیمت همه چیز تغییر کرده، نگران نباشی که همون یه ذره پس اندازت هم بی ارزش شده.


یعنی همه جای دنیا هر کسی بیشتر بتونه سر مردم رو کلاه بگذاره، درآمدش بیشتره، من فقط میخوام برم ببینم که آیا آسمان همه جا همین رنگ است؟


 


واقعا خوشا آنان که هر از بر ندانند.


چقدر سخته که از صبح که پا میشی بخوای چشمتو ببندی تا شب بشه واقعا چشمات بسته بشه.


هر روز و هر لحظه به وجود منجی آخرالزمان بیشتر معتقد میشم، بیشتر نیاز به وجودش رو لمس میکنم.

۱۳ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۰۸
صبا ..

سلام


این روزا خیلی چیزا هست که بهم فشار میاره!!


هیچی سر جای خودش نیست و فلک به مردم نادان زمام مراد رو داده!!!


چند روز پیش با عزیزی در جستجوی خانه ای برای شروع زندگیشون از این آژانس املاک به اون یکی می رفتیم.


یه جا بود که تقریبا 10 تا کارشناس داشتو و چندتاشون دختران جوانی بودند که اینقدر رسمی و با کلاس لباس پوشیده بودن و رفتار میکردن که باورت نمی شد نون سفره شون از دلالی بدست میاد. چقدر دردم میاد وقتی که تنها سرمایه کارشون حرف هست اونم نه هر حرفی، حرفی که به سختی میشه از توش چند کلمه راست بیرون کشید.


چقدر دردم اومد وقتی وارد دکانی (بخوانید آژانش املاکی ) شدیم که مرد حرف فروش مشغول ویدئو چت بود و عملا تفریح. فکرش رو که کردم اگه حتی یه معامله ظریف هم انجام بده اون روز 1 میلیون وجه رایج این مملکت رو میبره سر سفره زن و بچش!!! بدون اینکه حتی از سرجاش تکونی خورده باشه ، دریغ از اینکه یه سلول خاکستری مغزش لحظه ای بکار گرفته شده باشه!!!


یاد خیلی ها که می افتم دردم بیشتر میشه.


کی درمان دردهای منه؟


مثل همیشه پناه بردم به همدم همیشگیم، پروردگار بلند مرتبه...


دردم میاد از بنده هات، دردم میاد از این آشفته بازار، دردم میاد از دویدن و نرسیدن


از سراب پیش رو، از امید واهی


خدایا من سال ها هم بدوم، سال ها هم درس استحمار رو پاس کنم، نمیتونم این جماعت دون رو درک کنم


آینده من دست این حرف فروشاست


داشت یادم میرفت تو دانایی وتوانا و حکیمی و عظیم و بخشنده و مدبر و...


یک دفعه بهم گفتی من به موسی م گفته ام" حتی نمک طعامت را هم از من بخواه"


ربی که حواسش به نمک غذای موسی هست مگه میشه حواس به حرف فروشا نباشه، مگه میشه دردای منو نبینه، مگه میشه حاصل تلاش منو بهم نده.


 


آروم گرفتم و گفتم چشم، بازم صبر میکنم.لبخند


۱ نظر ۱۳ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۰۶
صبا ..