غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۹۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «درد» ثبت شده است

دوستی پیام داده که سلام عزیززمم و ... بعد از اینکه من احوال پرسی کردم میگه غرض از مزاحمت فلان چیز رو داری؟ میگم نه عزیزم شرمنده! و این میشه آخرین جمله مکالمه ما!!


این اولین دوست نیست و آخرین دوست هم نیست که چنین برخوردی می کنه! یکی پول می خواد و وقتی میگی نداری دیگه همون جا مکالمه تموم میشه؛ یکی می پرسه فلان چیز رو بلدی و وقتی میگی نه! مکالمه همونجا تموم میشه! و بعضی ها هم سوال می پرسند و بعد از اینکه جواب سوالشون رو کامل گرفتن میرن تو کما :))


تو اداره هم پیش اومده طرف اومده تو اتاق ما! بهش میگیم کارت به اینجا ربطی نداره! یه جور غضب آلود نگاه کرده و رفته! یا در رو محکم بهم می کوبه !! یا زیرلبی میگه انگار ازشون کم میشه این کار رو هم انجام بدن!! و...


آدم ها به ما بدهکار نیستند و تعهد هم ندادن که تمام خواسته های ما رو در لحظه پاسخگو باشند؛ ما هم طلبکار نیستیم! کمی .... داشته باشیم. (جای خالی رو شما پر کنید.)


مرسی. اه

۹ نظر ۲۷ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۰۱
صبا ..

حس وطن پرستی و عشق به وطن جزو زیباترین احساساتی هست که همه آدم ها تو زندگی شون تجربه می کنند؛ یعنی هر آدمیزادی که رو این کره خاکی متولد میشه؛ حتی تو یه مقطع کوتاهی از زندگیش هم که شده این احساس رو تجربه می کنه. خیلی وقته که وطنم درد می کنه؛ و این روزها که من بجای خوندن اخبار؛ اخبار رو با چشمام میبینم؛ از شدت خشم؛ نفرت و بی چارگی فقط سکوت قورت میدم و یه بغض گنده تو کل وجودمه. 


ایران …
اگر دل تو را شکستند
تو را به بند کینه بستند
چه عاشقان بی‌نشانی
که پای درد تو نشستند
کلام شد گلوله باران
به خون کشیده شد خیابان
ولی کلام آخر این شد
که جان من فدای ایران …
تو ماندی و زمانه نو شد
خیال عاشقانه نو شد
هزار دل شکست و اخر
هزارو یک بهانه نو شد
ایران …
به خاک خسته تو سوگند
به بغض خفته دماوند
که شوق زنده ماندن من
به شادی تو خورده پیوند
به شادی تو خورده پیوند
ایران …
اگر دل تو را شکستند
تو را به بند کینه بستند
چه عاشقانه بی‌نشانی
که پای درد تو نشستند

۳ نظر ۱۴ دی ۹۶ ، ۲۲:۱۲
صبا ..

ساعت هنوز نه نشده؛ خیابان خلوت است؛ منتظر اتوبوس هستم و در شعاع ۱۰ متری ایستگاه قدم میزنم. موتورسواری که یک دختربچه تقریبا ۵ ساله هم جلویش نشسته از جلویم رد می شود و چیزی می گوید؛ متوجه کلماتش نمی شوم ولی فکر می کنم حتما سوالی پرسیده چند ده متر جلوتر به یک پسر جوان هم چیزی می گوید؛ حس می کنم رفتارش طبیعی نیست؛ دور می زند و دوباره فرآیند پرتاب کلماتش به سمتم تکرار می شود؛ مطمئن میشوم که متلک می گوید! نه می ترسم؛ نه عصبی میشوم؛ فقط فکرم به این سمت می رود که یعنی پدر آن دختربچه بخت بربگشته است؛ شرمش نمی شود از آن طفل معصوم؛ واییی خدای من! مغزم به حال جامعه ام سوووووووت می کشد! سوت!

------

هوا در اولین روزهای زمستان گرم است؛ مردم می ترسند از زلزله و همه فامیل و دوست و همکار از زلزله ای که نگران وقوعش هستند حرف می زنند.

------

من اما به جایی رسیده ام که دلم می خواهد زلزله ای عظیم بیاید که خاک این سرزمین را همچون سرمه کند؛ که اثری از هیچ کس و هیچ چیز باقی نماند.


پ.ن: این متن در آرامش روحی نوشته شده؛ عصبانی و هیجان زده (منفی) نیستم فقط مدت هاست از بهبود اوضاع دولتمردان و مردمان سرزمینم ناامیدم! ناامیدی که هیچ راهکاری نمی بیند برای بهبود اوضاع.

۴ نظر ۰۳ دی ۹۶ ، ۲۲:۵۰
صبا ..

دستم به نوشتن نمیره! البته به هیچ کار دیگه ای هم نمیره! دلم می خواد بشینم فقط نگاه کنم! چیو؟! نمی دونم!! ما میگیم پشتم باد خورده بعد از سفر! شما هم میگید؟


به قول دوست جان عزیزی من قدرت انتقاد کردن از همه چیز رو دارم! و یه مدته که نقدهام رو اینجا ننوشتم :)) و بخاطر همین فکر کنم سیستمم یه کم بهم ریخته ;)   

مالزی که رفته بودیم سیستمم انتقادم رو هم با خودم برده بودم دیگه! ولی خب فرقش این بود که نمی تونست از اون جا انتقاد کنه و هی مقایسه می کرد با وطنِ پاره تنمان! هی دلش می خواست از کلمات رکیک استفاده کند! که ما می پریدیم اون وسط که بابا حالا اومدی سفر، بی خیال!

مالزی قدمت تمدنی آنچنانی نداره که! تا همین یکی - دو قرن پیش بالای درخت ها زندگی می کردن! 40 سال پیش آرزوی پادشاه شون این بوده که کوالالامپور شبیه تهران بشه و حالا ... 

مهمترین نکته کشور چند ملیتی مالزی که 4 تا دین دارن با هم توش زندگی میکنند این بود که هر کی خودش بود! حجاب خانم های مسلمانشون رو که میدیدی کیف می کردی، سادگی شون و نظمشون! از اون طرف هندی ها و چینی ها هم به کیش و آئین خودشون بودن بدون هیچ دردسری! قطعا شواهد من به عنوان یه توریست کامل نیست! بخاطر همین دلم می خواست بشینم باهاشون حرف بزنم و از خودشون بپرسم که چطورن! و چقدر که از حکومتشون راضی بودن بخاطر این آزادی و تعاملی که ملیت ها و مذاهب مختلف می تونستند با هم داشته باشند! چقدر زنانشون آزاد بودن و چقدر فعال در اجتماع! جامعه اونها هم همون مشکلات خانوادگی و مسائل روتین جامعه ما رو داشت! ولی برای من دیدن اینکه زن محجبه ای سوار موتور هست! یا به عنوان پلیس سر چهار راه ایستاده! یا حتی به عنوان کارگر ساختمونی فرقون به دست هست، واقعا جالب و حسرت برانگیز بود! اینکه زن مسلمان بی حجابی بگه که من نماز میخونم و برنامه سفر حج عمره رو برای سال بعد دارم ولی دلم می خواد که حجاب نداشته باشم.  همه اینها به نظر من نشان از بلوغ فکری؛ دولتمردان و مردمش داره! بلوغ فکری که سالها و فرسنگ ها  از جامعه ما فاصله داره!

جامعه ای که دولتمردانش و البته مردمش ادعای دین، فرهنگ و تمدن (البته بهتره بجای ادعا از واژه توهم! استقاده کرد) دارن، و هر لحظه فخرِ تمدن 2500 سالشون رو به دنیا می فروشن ولی اینقدر حقیر و اسیر هستند که به مناسبت بزرگداشت کورش، یکی از مهمترین جاده های کشور رو به مدت 3 روز مسدود می کنند! و هزار یک جور تهدید و اطلاعیه و ... صادر میکنند که مبادا ...

با هر گروهی از مردم جامعه ما که صحبت کنی! فکر میکنه که خودش و دوستان اندک همفکرش در اقلیت هستند و داره بهشون ظلم میشه! چه با اون مذهبی دو آتیشه و افراطی! چه مذهبی های معمولی که اونقدر تعصب ندارن و خشک فکر نمی کنند! چه اونایی که اصلا نمی خوان هیچ مذهبی داشته باشند! چه اونایی که وطن پرست افراطی هستند و چه اونهایی که نسبت به همه کس و همه چیز بی خیالند و فقط می خوان سرشون به کار و زندگی و خانوادشون گرم باشه. دیگه درباره اقلیت های دینی نگم!!

توی مرکز خریدها و مغازه های مالزی که می رفتی که هر مغازه ای با توجه به دین و آئین صاحبش آهنگ خاص خودش رو پخش می کرد! بعضی از مغازه ها فروشنده داشت قرآن گوش می داد، مغازه بغلیش آهنگ بلند هندی، یا انگلیسی یا چینی یا مالایی بود! سفر ما همزمان با عید دیپاوالی هندی ها بود! و بعضی جاها گروه رقص هندی مشغول اجرای نمایش بودن! به این فکر می کردم که آیا مذهبی های ما به همین راحتی می تونند در ملا عام قرآن گوش کنند و مسخره نشن! و البته به مغازه این ور و اون وری شون تذکر ندن که دارن گناه می کنند! 

من از باطن جامعه شون خبر ندارم ولی دلم برای خودمون سوخت، خیلی هم سوخت که اینقدر دگم و بسته ایم به اسم اسلام و دین! اینقدر افسرده و پرخاشگر و البته عقده ای هستیم (نحوه لباس پوشیدن هموطنان محترم واقعا جلب توجه کننده بود!) کسی قراره بیاد ما رو نجات بده؟ 


۲ نظر ۰۵ آبان ۹۶ ، ۱۹:۱۰
صبا ..

دارم به کارهای خودم میرسم و از لب تاپم نوحه پخش میشه!


همزمان به راحت طلبی مون و خودشیفتگی و خود برتر بینی مون فکر میکنم!!اینکه مردمی هستیم که می خوایم بدون ذره ای تلاش و زحمت به همه چیز برسیم! چون شیعه هستیم و اصلا دنیا خلق شده که آخرش ما فقط بمونیم و به حق مون برسیم!!


اینقدر راحت طلبیم که هر کار دلمون می خواد میکنیم، دل می شکونیم، حق الناس به گردن مون هست و هزار یک جور کم کاری و ... بعد خیلی راحت با لباس مشکی و گریه برای حسین و در متفکرانه ترین حالتمون چند تا سخنرانی شنیدن می خوایم دنیا را گلستون و آخرتمون رو آباد کنیم.


اینقدر راحت طلبیم که فکر میکنیم اگر یک دیگ برنج و شعله زرد و ... درست کنیم و بین جماعت سیر و بی نیاز پخش کنیم دیگه خدا مدیونمون میشه و شکرش رو بجا آوردیم و در جهت احیای اسلام و معنویت و ترویج شیعه گام برداشتیم و باید منتظر معجزه هاش و انواع برکت باشیم.


اینقدر راحت طلبیم که تو صف می ایستیم که به غذای نذری که حق ما نیست! و پشتش یه دنیا اسرافه برسیم و بهونه مون اینه که تبرکه!! و خوشحالیم به اندازه دو وعده لازم نیست آشپزی کنیم و مرتکب عمل مکروه پخت و پز تو روز عاشورا نشدیم!


اینقدر راحت طلبیم که هر چی می بینیم میگیم مهم نیته! دلت با حسین و با خدا باشه بی خیال این ظواهر زشت و عجیب غریب!! ما که از نیت شون خبر نداریم!!


اینقدر راحت طلبیم که سنت های غلط رو می بینیم و به اسم نوستالژی و زنده شدن خاطرات بچگی نه تنها هیچی نمی گیم که لذت هم می بریم و کمک هم می کنیم که این دیوار کج تا ثریا بره!


اینقدر راحت طلبیم که در با وجدان ترین و خوش فکرترین حالتمون دیگ نذری یا پول نذری مون رو میدیم به 4 تا فقیر و فکر میکنیم که چقدر روشن فکریم که غذای یک ماه یه خانواده رو تأمین کردیم! راحت ترین کار همیشه توزیع ماهی بوده بجای یاد دادن ماهیگیری!


اینقدر راحت طلبیم که مطمئنیم عاقبت همه ی ما عاقبت حر هست و بالاخره ما هم نجات پیدا میکنیم!


اینقدر راحت طلبیم که فقط مردم کوفه رو لعنت میکنیم اصلا فکر نمی کنیم که شبیه ترین مردم به مردم کوفه ایم! که ایکاش در حد مردم کوفه بودیم!! که چشمون رو همه چیز بستیم.


اینقدر راحت طلبیم که فقط می گیم الهم العن عمر بن سعد و شمرا و  فکر میکنیم دیگه خدا الی یوم القیامه لعنتشون کرده و اونا تموم شدن و فکر نمیکنیم عمربن سعد درون ما بجای پیشنهاد حکومت با دو تا بشقاب نذری متزلزل میشه!


اینقدر راحت طلبیم که یزید رو نفرین میکنیم ولی فکر نمیکنیم تو مجلسی نشستیم که یزید بانی ش هست. همونی یزیدی که اولین و بزرگترین مجلس عزا رو برای حسین گرفت!


اینقدر راحت طلبیم که پای روضه رباب و علی اصغر زار می زنیم و حاضر نیستیم چشمای خیس از اشکمون رو به هزار علی اصغر و رباب دوره برمون باز کنیم و نگذاریم رباب های دور و برمون خونین جگر بشن!


اینقدر راحت طلبیم که ژست روشن فکری میگیریم و همه چیز رو زیر سوال می بریم و خودمون رو به راحتی میکشیم کنار!


اینقدر راحت طلبیم که فقط منتظریم یه مهدی بیاد و همه مشکلاتمون رو حل کنه!


شب عاشورای 1439

۵ نظر ۰۸ مهر ۹۶ ، ۲۲:۵۰
صبا ..
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۴ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۳۰
صبا ..

از در که میاد تو میگه اینجا چقدر شلوغه!! اتفاقی افتاده؟!!


بهش میگم بیرون منتظر باشید تا کارتون انجام بشه؛ 


میگه پام درد می کنه تو بشینم؟ سرمو به علامت جواب مثبت تکون میدم. میگه اگه میشه کار من زودتر انجام بدین چون وقت من طلاست!! استاد جامعه شناسی هستند و کتاب دارن در مورد اینکه بشر اولیه چی چی بوده؟!! 

همکار بهش میگه منظورتون اینه که کار بقیه مردم رو ول کنیم کار شما رو انجام بدیم. به گفته خودش قانع میشه.


از افتخارات و شاگرداش میگه. از وقتی که باید برای کتاباش بگذاره و انتقادش به ساختار نظام!!


ولی نمی دونه چرا اداره ما شلوغه!! و وقتی به صورت غیر مستقیم بهش میگیم جامعه اینجاست آقای دکتر جامعه شناس!! راه کوچه علی چپ رو در پیش می گیره!!


چهره ش که میاد جلوی چشمم دردم میاد. صداش که میاد تو ذهنم که از افتخاراتش میگه دردم میاد. 


خروار خروار مقاله حقیقتا مزخرف علمی سالانه تو دانشگاههای ما تولید میشه؛ چندتاشون دردی از این جامعه دوا می کنه؟!


دلم می خواست بگم؛ شما با این همه منم منم؛ جز تولید درد کار دیگه ای هم برای جامعه کردی؟!!


۵ نظر ۱۹ شهریور ۹۶ ، ۲۰:۰۰
صبا ..

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
همان یک لحظه اول، که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی، به روی یکدگر، ویرانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که در همسایه صدها گرسنه
چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم
نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم ، بر لب پیمانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که می دیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده از صد جامه رنگین
زمین و آسمان را واژگون مستانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
نه طاعت میپذیرفتم
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده
پاره پاره در کف زاهد نمایان ، سبحه صد دانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو، آواره و دیوانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان
سراپای وجود بی وفا معشوق را، پروانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
بعرش کبریایی، با همه صبر خدایی
تا که میدیدم عزیز نابجایی، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد
گردش این چرخ را وارونه ، بی صبرانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که میدیدم مشوش عارف و عامی
ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش
بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری
در این دنیای پر افسانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و
تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد
وگرنه من بجای او چو بودم
یکنفس کی عادلانه سازشی ، با جاهل و فرزانه میکردم
عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد 


رحیم معینی کرمانشاهی

۱ نظر ۰۲ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۲۷
صبا ..
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۴ تیر ۹۶ ، ۱۸:۳۵
صبا ..
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۳ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۱۱
صبا ..