غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

من زنی را می‌شناسم که

هیچ‌گاه در انتظار ظهور دستی برای برآوردن آرزوهاش نماند،

خودش بلند شد،

یک‌تنه ایستاد و برای آرزوهای خودش آستین بالا زد و ذره ذره موفق شد.
من زنی را می‌شناسم که هم ظریف بود، هم محکم، هم تکیه‌گاه بود،

هم تکیه زدن به شانه‌های مردانه‌ای را دوست داشت.

هم گریه می‌کرد، هم می‌‌خندید،

هم دوست داشت، هم دوست‌داشتنی بود.
من زنی را می‌شناسم که هم کودکانه شیطنت می‌کرد، هم بالغانه مدیریت.

هم سربه‌زیر بود، هم جسور.

هم عاشق بود، هم فارغ.
من زنی را می‌شناسم که آرام بود و آرامش را به‌قدر دایره‌ی تأثیر خودش تکثیر می‌کرد.

زنی که زیباترین بود، هم درونی و هم بیرونی و متناسب با شرایط،

درست‌ترین حرف‌‌ها را می‌زد و اصیل‌ترین رفتارها را داشت.
من زنی را می‌شناسم که مستقلانه می‌زیست و مستقلانه اقدام می‌کرد،

که کمک می‌گرفت اما همیشه اول و آخر، روی توانمندی‌های خودش حساب می‌کرد.

که سنگفرش‌های یک خیابان معمولی با خیابان‌های پاریس براش فرقی نمی‌کرد

و حال دلش با تابش آفتاب و تماشای گیاه و پرنده‌ها و کتاب‌ها و موسیقی خوب می‌شد.

که برای حال خوب خودش می‌جنگید

و لایه‌های زمخت عادت و روزمرگی را کنار می‌زد

و از لابلای جزئیات ساده و دست و پاگیر حیات، دلپذیرترین دلخوشی‌ها را برای خودش بیرون می‌کشید و عمیقا ذوق می‌کرد.
من زنی را می‌شناسم که حضورش حال جهان را بهتر می‌کرد.

که عمیق بود و وسیع بود و با گیاهان و با آسمان و با اقیانوس‌های آرام و در نوسان، نسبت داشت.

"نرگس صرافیان"

 

 

امروز ۸ مارس ۲۰۲۳ من در آینه می توانم چنین زنی را ببینم. فقط هنوز نمی دانم که حضورش حال جهان را بهتر میکند یا خیر! قضاوتش بماند بعهده تاریخ سالهای بعد. اما میدانم که زن درون آینه هر روز تمام تلاشش را میکند که حال جهان را همچون حال خودش بهتر کند. 

 

روز زن چه زن باشید چه مرد بر شما مبارک باشه چون به هر حال متاثر از وجود یک زن هستید که میتونه مادر-معشوقه (همسر)- خواهر یا دخترتون باشه. 

۶ نظر ۱۷ اسفند ۰۱ ، ۰۴:۰۸
صبا ..

اون چند روزی که داشتیم مستند هویدا رو میدیدم مجموعه ای از احساسات متناقض رو تجربه کردیم. حس غرور (ملی-) خشم- عصبانیت و حقارت و ناراحتی و غم و اشک و ... . 

وقتی با مردم عادی اون آخرش مصاحبه میکردن از همه بدتر بود. یعنی باور کردنی نبود چطور مردم از اون بی سواد و بی اطلاعاتش تا اون تحصیلکرده تو دانشگاهش اینقدر جوگیر شدن! و واقعا این حرف که مردم ایران یه حکومت به این آخوندها بدهکار بودن درسته! و الان هم بدجوری دارن بدهیش رو با میلیون ها برابر سودش پس میدن!! 

دلار شد ۶۰ تومن هیچ کس صداش در نیومد. 

مدت هاست هیچ حرف سیاسی اینجا ننوشتم چون نظراتم رو کاملا شفاف بارها فریاد زدم.

چون متهم هستم به کسی که دارم تو گوشه امن دنیا و خارج از گود دردناک ایران زندگی میکنم و هر حرفی بزنم از شکم سیری هست. 

مدت هاست که دستم به نوشتن هیچ چیزی نمیره نه که موضوع نباشه برای نوشتن اصلا روم نمیشه بنویسم از اتفاقات روزمره زندگیم وقتی که هموطنانم و دوستانم تو این وبلاگ حالشون خوب نیست!

هر چیزی که به ذهنم می رسیده رو گفتم.

ولی واقعا الان درک نمیکنم چطور سر جون بچه هاتون اینقدر آروم هستید؟! منتظر نشستید بچه تون مسموم بشه بعد نفرستینش مدرسه؟! منتظرید ۲۰ سال بعد بشه و عوارض این گازهای شیمیایی رو هر روز به شکل یه بیماری تو فرزندتون ببینید و فقط زیر لب به باعث و بانیش فحش بدید؟!

 

مدرسه نفرستادن که مثل تو خیابون اعتراض کردن نیست اونم تو این روزهای آخر اسفند! که بگید راحت تو خونه ت نشستی و داری واسه جون ما تصمیم میگیری!! چی تو اون مدرسه به این طفل معصوم ها اضافه میشه که از جونشون مهمتره که سرش اینقدر تعلل میکنید؟! 

 

اصلا در مورد عوارض این گازهای شیمیایی سرچ کردید و اطلاعی دارید؟! 

۶ نظر ۱۶ اسفند ۰۱ ، ۰۲:۱۷
صبا ..

پارسال دقیقا در چنین روزی این پست (امیدم رو مگیر از من خدایا) رو گذاشتم. اون موقع  عکس امید رو آپلود کرده بودم. حالم از هیچ جنبه ای خوب نبود! جسمی - روحی/عاطفی که خودم فقط می دونستم در چه وضعی هستم و چقدر اسفناک بود و کارهای تزم هم وحشتناک بود و هر روزی که میگذشت یه روز به ددلاین نزدیکتر میشدم. ددلاین کسی که دانشجوی بین المللی هست با شهریه ۲۰ هزار دلاری و مشکل ویزا هم داره! یعنی در عمل فقط دستم رو گذاشته بودم رو گوشام و چشمام رو هم بسته بودم و با خودم تکرار میکردم همه چیز درست میشه! تا هر جایی که میشد سعی می کردم با کسی حرف نزنم و هیچ کس از شرایطم چیزی ندونه! چون کوچکترین حرف ناامید کننده ای باعث میشد فروبپاشم! 

امروز یکسال از اون روز گذشته و این عکس جدید امید هست. 

لطفا اگر حالتون به هر دلیلی خوب نیست و تو شرایط خوبی نیستید بدونید این شرایط موقت هست. یه روزی میاد که نور میاد و این تاریکی رو از بین می بره. 

 

اینم عکس شمعدونی هست که قبلا فقط یه ساقه پیر بود و حالا به کمک یه کم کود کلی حالش خوب شده و شکوفا! اگر حالمون خوب نیست شاید اگر کمک بگیریم/ شاید اگر دارو مصرف کنیم ما هم به رشد و شکوفایی برسیم :) پارسال همین موقع ها بود که داروی ضداضطراب رو شروع کردم چون نمی تونستم درست بخوابم و اصلا قدرت تمرکز نداشتم و بهم کمک کرد بتونم راحتتر تمرکز کنم. الان چند ماهی هست که دیگه دارو هم مصرف نمیکنم! و برخلاف گفته های عوام اعتیادی هم ایجاد نکرد! 

 

رها جان توت فرنگی هامون میوه داده تا حالا ۳ تا کوچولو. با اینکه تو گلدونش قارچ هم بود ولی فکر کنم حالش خیلی بد نباشه. مرسی از راهنمایی هات عزیزم.

۱۰ نظر ۲۱ بهمن ۰۱ ، ۰۵:۰۲
صبا ..

دیگه دلم واقعا برای نوشتن تنگ شده! 

برای خودم هر چند روز یکبار البته می نویسم همچنان. البته در واقع به این شکل هست که لیستی از کارها و مشغله های فکریم رو مینویسم تا بفهمم چقدر کار دارم. بعد میرم سراغ کار و زندگیم تا موج بعدی.

 

امروز صبح بالاخره موفق شدم قبل از شروع کار برم یه کوچولو قدم بزنم! دقیقا صبح یک ژانویه پام پیچ خورده بود و امروز رفتم تو محل حادثه و گفتم دیگه حواسم بیشتر هست و اومدم بهت بگم نمیگذارم احساس گناه کنی که تو رو مقصر پیچ خوردن پام می دونم 😁

 

بجز چهارشنبه ها بقیه روزها رو از خونه کار میکنم! چهارشنبه هام عملا بیشترش جلسه هست! و هفته پیش که یه کم ساعت جلسات تغییر کرده بود من ناهار هم خونه خوردم و وقتی رسیدم محل کارم مستقیم رفتم تو جلسه و بعدش هم جلسه بعدی و بعدی!

 

تو گروهی که من کار میکنم از همه جای استرالیا هستند و بخاطر همین جلسات همیشه انلاین هم برگزار میشه ولی خب خوشبختانه مدیر مستقیمم و بیشتر اعضای تیم ما سیدنی هستند و جلسات دونفره مون حضوری هست اکثرا! 

 

من از سه چهار ماه آخر درسم شروع کرده بودم به اپلای کردن واسه کار و دو بار دیگه برای همین سازمانی که الان هستم دعوت به مصاحبه شدم یه بارش دقیقا دو روز قبل از اخرین ارائه تزم بود و کلا نادیده گرفتمش! بعد که اومدم اینجا سرکار متوجه شدم اگر اون مصاحبه رو پاس میکردم مدیر مستقیمم میشد مگی که از اول ژانویه رفت مرخصی زایمان و تا اواخر سال هم برنمیگرده! و البته من پروژه های مگی اینا رو دوست نداشتم! هر چند که تیم ما و اونا عملا زیر مجموعه یه واحد محسوب میشیم ولی خب بعد از شونصدبار سوپروایزر عوض کردن  تو پی اچ دی دیگه حوصله بی مدیر بودن رو واقعا نداشتم! 

تیممون ظاهرا و تا الان که خوب بودن و من حس راحتی دارم باهاشون! همچین غیرمستقیم و دوستانه هم ازت کار میخوان که الان خودم باورم نمیشه بعد ۲.۵ ماه این کارا رو من کرده باشم 😃😃

 

دیگه اینکه گفته بودم درخت گوجه داریم 😅 (از بس قدش بلنده🌴) عاقا گوجه که داد ما هر چی صبر کردیم قرمز نمیشد گوجه هاش🍈 دیگه سرچ کردم و فهمیدم پتاسیم لازم داره برای قرمز شدن. یه کود همه منظوره برای همه گیاهان گرفتیم و هفته ای یکبار به همه بجز نعنا و ریحان کود میدم. دیگه گوجه ها قرمز شدن🍅 بعدش شمعدونی هامون ماشالله اینقدر سرحال شدند که آدم دلش ضعف میره واسه شون😍🥰😍یکی از شمعدونی ها فقط یه ساقه خیلی پیر داشت که فقط چند تا برگ سبز داشت همیشه گل میداد ولی نهایتا دو تا گل همزمان. الان ماشالله هزار ماشالله چشم بد ازش دور 🤭🤗🤫 کلی برگ و ساقه جدید داده و همزمان ۵-۶ تا گل داده 🌺🌺🌺 بعد از کلی آزمون و خطا هم انگار تونستم شمعدونی تکثیر کنم. یکی با قلمه زدن! یکی هم با ساقه ای که گذاشتم بودم تو آب ریشه بده! البته هنوز بزرگ نشدن ولی گویا زنده هستند!!

البته این طفلی ها امروز گل میدن فرداش یه بارون شدید میاد همه گلها یا میریزه یا ساقه ها میشکنه! من نظرم این هست که باید یاد بگیرن خودشون رو با هوای اینجا وفق بدن! و واسه همین دیگه نمیاریمشون جایی که کمتر بارون بخورند! فکر کنند تو باغچه هستند! چیکار میکردن اون موقع؟!!‌ (عکسشون)

 

دیگه اینکه زندگی مشترک هم خوب است و شیرین🥰🥰 جناب یار همین طور که از اسمش برمیاد واقعا یار و همراه هست 💕 (الان فهمیدم دیروز پایان ۵ ماه زندگی مون در این خونه بوده)

از نکات مثبت زندگی مشترک مون تا حالا این بوده که تقریبا میشه گفت شکر کاملا و تا حد زیادی نمک از زندگی من حذف شده و تا حد امکان تلاشمون رو میکنیم که رژیم غذایی سالمی داشته باشیم و هر چیزی که امکانش باشه رو تو خونه خودمون درست کنیم و تمام تلاشمون رو هم میکنیم که کمتر زباله تولید کنیم.

دیگه اینکه یه دور همه دوستامون رو تقریبا دعوت کردیم!(بعضیا چند بار اومدن البته 😅😅) از مهم ها مونده فقط جنی اینا یه دور بیان. دوستان قدیمی یادشون هست که این موقع سال معمولا می رفتن کانادا اسکی. وقتی برگردن انشالله اونا رو هم بگیم بیان. دیگه امیدوارم تا دور دوم یه فاصله ای باشه و بتونیم به برنامه های دیگه مون هم برسیم. 

 

به صورت خیلی فشرده نشستیم کارتون خانواده دکتر ارنست رو دیدیم. خیلی خووووب بود 🤗🤗 مخصوصا که الان ما استرالیا هستیم و تازه می فهمیم چی می گفتند و چه تجربه هایی داشتند. از یوتیوب دوبله فارسی سانسور نشده رو می بینیم. فکر میکنید کجاها رو سانسور میکردن واسه مون؟!! وقتی سگشون رو بغل میکردن/ وقتایی که شطرنج بازی میکردن/ تولد فلون (با اینکه توش ذره ای آهنگ و یا حتی چیز دیگه ای نبود)/ سالگرد ازدواج مامان و باباشون و خیلی جاهایی که ما اصلا متوجه نمیشیم چرا سانسور کرده بودن!!!🤔🤔

 

همین فعلا! 

۱۸ نظر ۱۱ بهمن ۰۱ ، ۰۳:۱۳
صبا ..

سلام بر تو هموطن!

جالب بود پیامتون! با آرزوی خوب شروع کردید! به بدو بیراه رسیدین :)) 

 

اینجا پاسخ میدم جهت پاسخگویی به هر کسی که مثل شما فکر میکنه نه صرفا شما!

 

 

سلام 

اولا که سفرها بی خطر! تو که اینقدر ادعای مردم دوستی برای کشورت داری، فکر نکردی که مردم داغدار و ناراحتن، پس من کجا برم سفر و تعطیلات و خوشگذرونی؟ آها فهمیدم میگی من اینجا شاد باشم، مردم کشورم به جهنم تو وبلاگ براشون چرندیات مینویسم!!!! 

فعلا 2023 رو به خیر بگذرون تا به سال بعدش برسی و فکر  اهریمن کنی! 

راستی شنگول خانم! من برای اینکه نظرم تایید بشه یا نشه چیزی نمینویسم، اینا رو میگم خودت یکم فکر کنی ! با بقیه مخاطبها کاری ندارم 

 

 

راستی اینو یادم رفت! تو ایران ما با تقویم شمسی زندگی میکنیم و اول سال هم بهاره! زمستون برای شما خارج نشین های بی رگ !!!!

 


 

 

مساله اول:

من از سفرم نوشتم چون معتقدم کسی که عزادار هست لازم نیست لباس مشکی بپوشه- تو خونه ش بس بشینه- تمام فعالیت های روزمره ش رو تعطیل کنه به اسم اینکه عزادار هست. اتفاقا باید به فکر سلامت روان خودش باشه مخصوصا وقتی عزیزت به مرگ عادی نمرده باشه و کشته باشنش! باید قدرت تصمیم گیریت رو تقویت کنی تا جلوی کشته شدن دیگر عزیزانت رو بگیری. اینکه بری زیر پتو و فقط اشک بریزی می شه رفتار منفعلانه! 

 

مساله دوم:

هزاران اتفاق مثبت و منفی بین هر دو پستی که اینجا می نویسم تو زندگی من می افته! یکیش رو گلچین کردم اینجا نوشتم و به عمد هم نوشتم! چون تو این چند ماه گذشته تمام پست های من مرتبط با مناسبت های سیاسی مرتبط بود! خواستم بگم منم روزمره عادی دارم تو زندگیم! هرچند که هیچ چیزی عادی و معمولی نیست! می تونستم هیچی از سفرم نگم! ولی اینقدر جسارت دارم که شفاف رفتار کنم! و مثل طرفداران جمهوری اسلامی نباشم که جای مهر رو پیشونیم باشه ولی رفتارم به یه شکل دیگه باشه.

 

مساله سوم:

شما از کجا میدونی من تو این چند روزی که سفر بودم برای کمک به مردم کشورم کاری انجام ندادم؟!! 

 

مساله چهارم:

استرالیا در نیمکره جنوبی هست و شروع سال میلادی همزمان میشه با شروع تابستان و نه زمستان!  

 

مساله پنجم:

خطاب به همه خوانندگان اینجا: 

 

شما دارید وبلاگ شخصی رو میخونید که خارج از ایران زندگی میکنه اگر این مساله براتون خوشایند نیست و اذیت تون میکنه این وبلاگ رو نخونید! ولی اگر ایده یا پیشنهاد سازنده ای دارید در جهت کمک به انقلاب 1401:

1) در جهت کمک به مردم ایران برای کسی که خارج از ایران زندگی میکنه یا حتی برای کسی که داخل ایران زندگی میکنه!

2) خودتون فعالیت های مفیدی این روزها انجام میدید که بخاطر مسایل امنیتی شاید دوستان و نزدیکانتون در جریان نباشند ولی دوست دارید با بقیه به اشتراک بگذارید

3) کتاب/پادکست/ مقاله/ویدیو/لینک و ... مفیدی می شناسید که کمک به افزایش دانش و آگاهی و تجربه میکنه

4) بیان افکار و احساسات تون کمک میکنه حال دل کسی این روزها خوب بشه 

5) نظریه ای دارید که فکر میکنید کسی تا به حال بهش فکر نکرده و کمک میکنه زوایای خاموشی روشن بشه

من خوشحال میشم ازتون کامنت ناشناس بگیرم و اینجا به اشتراک بگذارم فقط همونطور که قبلا گفتم اگر کامنت حاوی توهین باشه نمایش داده نمیشه! توهین شامل کلمات رکیک/ تحقیر دیگران/ استفاده از طعنه و کنایه/ تمسخر می باشد. 

و اگر حرف سودمندی واسه بقیه ندارید فکر میکنم فرصت مناسبی باشه که سکوت رو تمرین کنید. 

 

مساله ششم:

اگر طرفدار جمهوری اسلامی هستید به هر دلیلی اعتقادی/مالی/موقعیت اجتماعی یا نه ولی این روزها هم حالتون بد نیست یا به هر دلیلی حفظ وضعیت موجود رو به صلاح مردم ایران میدونید لطفا اینجا کامنت نگذارید (در هر صورت تایید نمیشه). 

۶ نظر ۱۹ دی ۰۱ ، ۰۵:۳۰
صبا ..

امروز اولین روز کاری سال 2023 اینجا بود.

من که تازه به شروع کار کرده بودم و مرخصی چندانی هم نداشتم! یعنی فقط یه روز مرخصی داشتم ولی خب محل کارم دو روز مرخصی لازم داشت واسه تعطیلات آخر سال که مجبور شدم یه روز هم مرخصی قرض بگیرم :) 

از قبل برنامه ریزی کرده بودیم که از همون اولین روز تعطیلات من بریم سفر تا آخرین روز سال 2022! سفر جاده ای به ملبورن که از جاده تقریبا ساحلی رفتیم و از جاده غیرساحلی هم برگشتیم. کلا از این 8 روز سفر 3 روزش رو ملبورن بودیم  (که همونم زیاد بود!!) و بقیه ش هم هر شب تو راه یه جایی توقف داشتیم. هم مسیر رفت و هم مسیر برگشت رو من دوست داشتم! 

برگشتن یه شبش هم کنبرا بودیم که بالاخره پایتخت هم رویت شد. کنبرا رو دوست داشتم هر چند که به شدت خلوت بود و مطمینم اگر قرار بود اونجا زندگی کنم نمیتونستم این همه خلوتی رو تاب بیارم. کلا تجربه جالب و ارزشمند و شیرینی بود :) 

 

موقع شروع سال 2022 نوشته بودم:

 

تو سال ۲۰۲۲ باید درسم تموم بشه و امیدوارم ختم به خیر بشه. 

 

مثل شروع همه سالها دلم روشن هست. امیدوارم ابتدای ۲۰۲۳ بیام بنویسم که واقعا سال روشنی بود هم برای من و هم برای همه مردم دنیا. 

 

خب الان میگم که سال 2022 تو زندگی شخصی من واقعا سال روشنی بود. خوشبختانه درسم ختم بخیر شد. کارم رو شروع کردم. همراه اولم رو پیدا کردم :) در حالیکه ابتدای سال 2022 هیچ ایده ای نداشتم که پایانش به این روشنی برای من باشه و هستی رو شاکرم برای این همه روشنی و رحمت در زندگیم.

 

مردم کشورم اما روزهای خوبی رو تجربه نکردند تو سال 2022! ولی من هنوزم دلم روشن هست برای ایرانم! و به شدت امیدوارم که ابتدای سال 2024 از رهایی کشورم از شر اهریمنان بنویسم. از آگاهی و بلوغ فکری و فرهنگی مردم کشورم که انگشت حیرت به دهان جهانیان گذاشته! از سربلندی و شادی مردمم! از قدرت اقتصادی و روند رو به رشد پول ملی ایران و از غرور ملی مون. 

 

باید خیلی سریع بشینم اهداف امسالم رو بنویسم که کلی کار دارم و دیگه بار سنگین درس رو شونه هام نیست! 

 

پ.ن: هر کامنتی رو که دلم بخواد تایید میکنم! 

۱۲ نظر ۱۳ دی ۰۱ ، ۰۸:۵۹
صبا ..

بازی فینال جام جهانی به وقت اینجا ساعت ۲ بامداد بود که قاعدتا ما ندیدیم. 

 

از برد آرژانتین خوشحال شدم! قبلا گفته بودم که من نژادپرستی معکوس دارم!

 

از اول این جام که اصلا هیچ اهمیتی واسم نداشت فقط به این فکر کردم که روزی میاد که کشور من میزبان جام جهانی بشه؟!

 

که مردم من میزبان شادی باشند؟ که مردم آزادانه رسم مهمانی نوازی از این همه توریست رو بجا بیارن؟

 

میاد روزی که بجای اینکه فرودگاه قطر و هواپیمایی قطر از معتبرترین هواپیمایی های دنیا باشه، کشور من بشه هاب پروازی؟ فرودگاه کیش و قشم و بندرعباس و بوشهر بشه محل استاپ میلیون ها مسافر ترانزیت که قصد سفر از غرب به شرق دنیا یا بالعکسش رو دارند؟!

 

یه روزی میاد که پتروشیمی های ایران پر بشه از نیروی کار بین المللی! و کشورهای دیگه چون درآمد تو ایران بالاست واسه کار پیدا کردن تو ایران سر و دست بشکنند!؟

 

 

شنبه داشتیم می رفتیم خرید و تو ماشین هم آهنگ ایرانم از هنگامه در حال پخش بود و من چشام پر از اشک بود! یهو این بیلبورد رو دیدم! اولش فکر کردم توهم زدم! ولی خب درست دیده بودم! بعدا فهمیدم هموطنان عزیز برای اطلاع رسانی به جامعه استرالیا و حمایت از مردم ایران و امیدبخشی این بیلبورد رو با هزینه شخصی راه اندازی کردند.  

هر چند که جامعه استرالیا به اندازه کافی در مورد ایران میدونه! مثلا هفته پیش که راهپیمایی بزرگی تو سیدنی بود! من و جناب یار از صبحش بیرون بودیم و تیشرت با طرح انقلابی پوشیده بودیم و جالب بود که مردم می دونستند راهپیمایی هست و چند بار واکنش نشون دادن و پرسیدن راهپیمایی می روید و ... . 

 

بگذارید یه خلاصه ای از فعالیت هایی که تو سیدنی انجام میشه و همگی مردمی هست رو اینجا بگم جهت ایجاد امید و دیدن همبستگی هموطنانمون:

گروههای مختلفی تشکبل شده برای فعالیت های مختلف. مثلا یه گروه تلگرامی هست فقط برای کمک مالی به مجروحین و خانواده های زندانیان سیاسی این روزها! لینک هایی وجود داره که نیازها رو تو ایران بررسی میکنند و افراد امینی که پول از اینجا به حسابشون منتقل میشه و ریز جزییات خرج ها رو هم خیلی شفاف گزارش میدن. نمونه ی کسانی که بهشون کمک شد: هفته پیش مادر جوان بارداری که سه تا بچه دیگه هم داشت و همسرش در حمله به مسجد زاهدان به قتل رسیده بود مورد حمایت قرار گرفت تا زمان زایمانش و قرار شد حامی بعدتر هم جهت اشتغال خانم در کارگاههای تولیدی اقداماتی انجام بده. 

یا یک نفر هست که فقط تمرکزش روی کمک به کسانی هست که این روزها چشمشون آسیب دیده!

بازارچه خیریه راه اندازی شد علاوه بر جمع آوری کمک به صورت عادی. که استقبال ازش بی نظیر بوده! 

جدای از مسایل مالی یه عده از پنج شنبه پیش جلوی پارلمان سیدنی تحصن کردند به هدف اخراج کاردار ایران از استرالیا و ... و تا چهارشنبه ی این هفته تحصن ادامه داره. سازماندهیش به این صورت هست که هر روز رو تقسیم کردند به دو شیفت روز و شب و هر کس میتونه اعلام آمادگی کنه واسه یکی از شیفت ها! که فقط به یه عده فشار نیاد! شب تا صبح کسی خسته نشه و بتونه بعدش استراحت کنه! و خب هیچ وقت هم جلوی پارلمان خالی نشه تو این یک هفته! اینجا مثلا تابستون هست ولی این هفته هوا سرد و بارونی بود! هر چند که در مقایسه به سرمای کشورهایی مثل نروژ و ... چیزی نیست که هموطنانمون در اون کشورها هم چنین حرکتهایی رو انجام دادند. 

بعد از اون طرف گویا یه عده از هموطنانی که رستوران یا خدمات پذیرایی داشتند واسه کسانی که جلوی پارلمان هستند غذای رایگان می فرستند.

 

و خیلی کارهای دیگه که من متاسفانه از ریز جزییاتش خبر ندارم ولی میدونم یه عده شبانه روز اینجا دارن تلاش میکنند که کشورمون رو پس بگیرن. 

 

صبح میشه این شب. 

 

پ.ن: فقط کامنت هایی رو تایید میکنم که یا آدرس وبلاگ داشته باشه یا ایمیل. 

۱۱ نظر ۲۸ آذر ۰۱ ، ۰۱:۳۸
صبا ..

من اگر نیم نگاهی بکنم سوی بُتی، معصیت است!

تو اگر صیغه کنی جمله بتان،

مرحمت است!!؟

من اگر سیبی از این باغ بچینم،

دزدم!

تو اگر باغ همه غصب کنی

مصلحت است!!؟

من اگر از در میخانه گذشتم،

نجسم!

تو اگر دود کنی نصف جهان،

عافیت است!!؟

من اگر شکوه کنم نزد خدا

کفران است!

تو اگر تکیه زنی جای خدا،

معدلت است؟!!

من که در آتش حق سوخته ام،

گمراهی است!

تو که جز کِذب نیاموخته ای،

منزلت است؟

عاقبت سهم من سوخته جان،

نیران است

سهم آن معدن تزویر و ریا،

مغفرت است!!؟

این ترازویِ عدالت که تو را

گشته نصیب…

چه کسی داده به دستت

که چنین خوش جهت است!!!!؟؟

 

 

باید به فرهنگ لغت فارسی یه واژه جدید اضافه کرد با عنوان جمهوری اسلامی و توضیحش هم این باشد:

جمهوری اسلامی: حد غایت شرارت,پلیدی، بی شرفی، حقارت، کثافت، بی رحمی، حماقت و هر صفت منفی که برای توصیف بی رحمی و شقاوت کاربرد دارد. تا قبل از حاکمیت این حکومت در ایران چنین آستانه ای در تاریخ بشریت دیده نشده بود.

 

وقتی اعدام ها رو توجیه میکنند و از همدیگر تشکر میکنند دنیای کلمات کم می آورد در وصف این همه قساوت! هزاران بار شرم بر شما باد. 

 

قرن ها بعد همه ما فراموش می شویم ولی شما و طرفدارانتان در تاریخ ماندگارید. ننگ بر شما! که وحشی ترین حیوانات هم در برابر توحش شما متحیرند.  ننگ بر طرفداران شما که پلیدی شما را توجیه میکنند! 

۲۲ آذر ۰۱ ، ۰۲:۳۰
صبا ..

فردا میشه پایان سومین هفته کاری!

چه احساسی دارم؟

همه چیز تا حالا سبکتر از انتظار من بوده. 

وقتی با روزها و ماههایی مقایسه میکنم که دانشکده م رو عوض کرده بودم و من بودم و من و فقط من! و یه پروژه وحشتناک سخت و کلی شوک فرهنگی و کلی آدم نچسب دور و برم! و یه دنیا تاریکی که هیچ نوری تهش نمیدیدم! و یه آبانی که اینترنت ایران قطع بود و اوضاع دردآوری که تحمل میکردیم و جرات دم زدن هم نداشتیم و سیستم گوارشی که نابود بود! یک دنیا حس بد داشتم اون روزها!

 

حالا شوک فرهنگی رو پشت سرگذاشتم! تو یه گروهی متشکل از 18 نفر  کار میکنم که اساس گروه بر همکاری هست. آدمها نچسب نیستند! خودشون تمایل به گفتگو دارند! مدیر مستقیمم به شدت مسیولیت پذیر هست و نیاز نیست چیزی رو بهش یاداوری کنی خودش زودتر پیش قدم میشه! برای هر چیز کوچیکی سریع جلسه تشکیل میشه و هر کسی نظر داشته باشه کمک فکری میکنه! و همه چیز دوستانه هست. جناب یار کنارم هست و دیگه تنها نیستم! اوضاع ایران باز هم خوب نیست ولی این بار امید هست! روشنی هست! فقط تنها چیزی که ثابت مونده یه سیستم گوارشی نابوده! رفتار سیستم ایمنیم کاملا شبیه جمهوری اسلامی بوده! روده طفل معصومم هم نقش کردستان و زاهدان رو بازی کرده و هنوزم داره مقاومت میکنه ولی امید داره به روزهای روشن! به روزهای بدون درد و خونریزی!

 

میاد روزهایی که مردم سرزمین من خوشحال باشند و درداشون دردای عادی زندگی باشه و دیگه حسرت یه زندگی معمولی رو نداشته باشند. 

 

پ.ن: فقط کامنت هایی رو تایید میکنم که یا آدرس وبلاگ داشته باشه یا ایمیل. 

۸ نظر ۱۰ آذر ۰۱ ، ۰۹:۰۳
صبا ..

از خیلی قبلتر از اینکه تزم رو سابمیت کنم که دانشگاه نمی رفتم و تمام جلساتم با متیو آنلاین بود. امروز در آخرین فرصت قبل از شروع کارم قرار شد که جلسه حضوری داشته باشیم! رفتم اتاقش! اتاقش قبلا اتاق هری بود! بعد که هری از دانشگاه رفت به متیو به ارث رسید!

می گفت داره خاطراتت مرور میشه؟! گفتم آره! اولین بار که اومدم تو این اتاق و همه فکرم این بود که اشتباه کردم اومدم استرالیا ولی بعد از حرف زدن با هری همه چیز تغییر کرد. الان دلم میخواد از این بالا داد بزنم که من دیگه دانشجو نیستم و تموم شد همه اون روزهای سخت! 

بعدش در مورد ژورنالی که قرار هست مقاله م رو چاپ کنیم حرف زدیم و من یه ژورنال سطح بالا رو پیشنهاد دادم. میگه احتمال داره همون اول مستقیم ریجکت کنند!  با یه لحنی که توش میگفت غلط کردن گفتم اگر مستقیم رد کنند من قبول نمیکنم برای اینکه متد قبلی ما تو همین ژورنال چاپ شده! میگه میخوایی بجنگی پس؟!  گفتم من تا حالاش هم داشتم می جنگیدم و اصلا برام مهم نیست که در نهایت ریجکت بشه ولی میخوام تلاشم رو کنم. 

تو دلم گفتم:

ما را ز سر بریده می ترسانی؟! 

ما گر ز سر بریده میترسیدم در محضر عاشقان نمی رقصیدیم! 

 

 

از دوشنبه کارم شروع میشه در یک مرکز تحقیقاتی! پوزیشنم میشه پست داک! و قرار هست که رو یه پروژه بسیار با حال کار کنم. 

از پارسالی که هری از دانشگاه رفت من شروع کردم شرکت های مختلف رو بررسی کردن و دوست داشتم تو شرکت ایکس کار کنم! از روز اولی که شروع به دنبال کار گشتن کردم هم ۴ چشمی شرکت ایکس رو زیر نظر داشتم و برای ۳ تا پوزیشن مختلف تو زمان های مختلف اپلای کردم. در نهایت پذیرفته شدم ولی خب پیشنهادشون رو رد کردم‌:)) و تصمیمم این شد که برم تو این مرکز کار کنم. بخاطر تیمش! بخاطر سوپروایزرم که از نوع نگرشش و ساپورتش حس خوبی گرفتم و خب احتمالا برای آینده کاری بهتر! 

 

تو این دو ماه گذشته که تزم رو سابمیت کردم هر چی دکتر و چکاب میشد رو انجام دادم. شونصد بار دندونپزشکی- چند بار آزمایش و کولونوسکوپی و دکتر واسه آلرژی و ... . قشنگ یه دور سرویس شدم!!  این وسط جناب یار یه کوید سخت گرفت و من در کمال تعجب همگان نگرفتم! البته خب سیستم ایمنی بدن من کلا این مدت در حال جنگ علیه دشمن فرضی بوده و هست گویا تو همین حین تونسته با دشمن واقعی هم یه نبردی داشته باشه! واقعا ازش توقع نداشتم! ولی خب به هر حال دستش درد نکنه! 

 

دیگه از کارهای مفید دیگه م این بوده که گلهامون رو سروسامون دادم و یه گوجه گیلاسی رو بزرگ کردم که الان به مرحله داشت محصول رسیده :)) 

 

غیر از اینا کار مفید دیگه ای نکردم!! قبلنا نصف شبا که بیدار میشدم پادکست گوش میدادم. این مدت نصف شبا هم اخبار چک میکردم! البته واقعیت این هست که من به شدت به این هیچ کاری نکردن نیاز داشتم! 

 

 

پ.ن: بعد از ۱۰ سال وبلاگ نوشتن که همیشه کامنت ها باز بود الان کامنت ها اول تایید میشه و بعد نمایش داده میشه و فقط هم کامنت هایی رو تایید میکنم که یا آدرس وبلاگ داشته باشه یا ایمیل. 

۱۹ نظر ۲۰ آبان ۰۱ ، ۱۰:۰۱
صبا ..